Dictiornary-Farsi | hunger striker | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 60 (5 milliseconds)

English	Persian
hunger striker	کسیکهدراعتصابغذاباشد


Search result with all words

hunger-striker	اعتصاب غذا کننده [زن ] [مرد]
Other Matches

striker	زننده
non striker	توپزنی که با وجود ایستادن جلو میله ضربه نمیزند
striker	بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker	توپ زن هنگام دفاع از میله
striker	کروکه بازی که نوبت اوست
striker	فوروارد
striker	ساعت زنگی
striker	اعتصاب کننده
striker	چخماق
striker	ضارب
striker	چکش ضارب
striker	دانش اموز
striker	مهاجم
striker wheel	چرخهضارب
hung striker	چاشنی عمل نکرده نارنجک
hung striker	ضارب چاشنی معیوب نارنجک
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.	آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
many d. of hunger	بسیاری از گرسنگی می میرند
hunger [for something]	هوس [چیزی را] کردن
hunger for	اشتیاق به چیزی
hunger for	ارزوی چیزی
hunger	گرسنگی
hunger	اشتیاق
hunger	قحطی گرسنه کردن
hunger	گرسنگی دادن گرسنه شدن
hunger	اشتیاق داشتن
hunger cloth	پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
a pang of hunger	احساس ناگهانی گرسنگی
hunger strike	اعتصاب غذا
hunger for data	میل شدید به داده ها
sensation of hunger	احساس گرسنگی
hunger pain	درد گرسنگی [پزشکی]
hunger osteopathy	بیماری استخوانی ناشی از گرسنگی
Hunger is the best sauce. <proverb>	گشنگی بهترین خوشمزه کننده غذا است. [ضرب المثل ]
to go on a hunger strike	اعتصاب غذا کردن
to suffer from hunger	گرسنه ماندن
under the stimulus of hunger	بر اثرگرسنگی
under the stimulus of hunger	از فشار گرسنگی
ravenous hunger	حرص
ravenous hunger	گرسنگی زیاد
hunger pangs	دردهای گرسنگی
patience of hunger	طاقت گرسنگی
patience of hunger	تاب گرسنگی
land hunger	از برای بدست اوردن یاملک حرص ملاکی
He fainted from hunger.	از گرسنگی غش کردوافتاد
hunger strikes	اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger drive	سائق گرسنگی
hunger strike	اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
ghrelin [hunger hormone]	گرلین [هورمون اشتها آور] [بیوشیمی]
I feel faint with hunger.	از گرسنگی احساس ضعف می کنم.
Hunger begets crime.	گرسنگی سبب جرم و جنایت میشود.
to die of hunger [thirst]	از گرسنگی [تشنگی] مردن
iam not patient of hunger	من نمیتوانم تاب گرسنگی رابیاورم
We suffered hunger for a few days .	چند روز گرسنگی کشیدیم
He warned he would go on a termless hunger strike.	او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
They must hunger in frost, that will not work in heat. <proverb>	آنهایی که در تابستان کار نمى کنند بایستى در زمستان گرسنه بمانند.
The soldiers died from illness and hunger.	سربازان از گرسنگی و بیماری مردند.
hunger for power [craving for power]	میل شدید به قدرت

hunger striker

کسیکهدراعتصابغذاباشد