Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
image source
منبع تصویر
Other Matches
second source
منبع دوم
source
کامپیوتری که میتواند منبع را کامپایل کند
source
1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی
source
که بعداگ توسط کامپایلر به کد ماشین تبدیل میشود
source
نرم افزارای که به کاربر امکان تغییر دادن , حذف و افزودن دستورات در فایل اصلی برنامه میدهد
source
فرم یا تنی که داده از آن بازیابی میشود تا وارد پایگاه داده ها شود
source
مجموعه پانچ کارتها که حاوی کد اصلی برنامه است
source
مجموعه کدهای نوشته شده توسط برنامه نویس که مستقیماگ توسط کامپیوتر اجرا نمیشوند و باید به برنامه که هدف ترجمه شوند توسط کامپایلر یا منر
source
در عمل کشیدن و قرار دادن , شی اصلی شی ای است که انتخاب شده است و پس کشیده شده است
source
روش
source
حرکت داده بین دو شبکه که داده را با Taken بررسی میکند و داده را به ایستگاه صحیح می فرستد
source
برنامه پیش از ترجمه نوشته شده در زبان برنامه نویسی توسط برنامه نویس
source
نقط های که سیگنال ارسالی وارد میشود به شبکه
source
نقط ه اصلی یا شروع
the source
خدمات سودمند اطلاعاتی وقابل دسترس برای مشترکین
source
خصوصیت برخی bridge ها که
source
استاندارد IEEE , IBM وغیره IBM و غیر IBM نوع Taken Ring امکان استاندارد bridge می دهند تا داده را ردو بدل کنند
source
منشاء
source
منبع برق
source
منبع
source
ماخذ
source
مایه مبداء
source
منبع منشاء
source
چشمه
source
سرچشمه
source
مبداء
source
ماخذ عامل یا جاسوس خارجی برای کسب اطلاعات
radio source
چشمه شبه اختری
data source
منبع داده
source code
کد منبع
source code
کد مبداء
source computer
کامپیوتر منبع
source computer
کامپیوتری که برای ترجمه یک برنامه منبع به برنامه مقصود بکار می رود
source data
دادههای منبع
source disk
دیسک مبداء
source document
سند منبع
source document
سند اصلی
radio source
چشمه اخترواره
quasistellar source
چشمه شبه اختری
information source
منبع اطلاعات
excitation source
منبع برانگیختگی
light source
منبع نور
lighting source
منبع روشنایی
line source
منبع خطی شکل
line source
منبع خطی منبع شبکه
discrete source
چشمههای مجزا
message source
منبع پیام
message source
منشاء پیام
neutron source
منبع نوترون
power source
منبع قدرت
quasistellar source
چشمه اخترواره
incandescent source
منبع ملتهب
source language
زبان منبع
voltage source
منبع فشار الکتریکی
source register
ثبات منبع
source routine
روال منبع
source trait
ویژگی پایه
voltage source
منبع ولتاژ
voltage source
منبع قدرت
voltage source
منبع الکتریسیته
welding source
منبع جریان جوش
x ray source
منبع اشعه رونتگن
It is a source lf pride .
مایه افتخار است
source file
فایل مبدا
radiation source
منبع تشعشع
source language
1-زبانی که برنامه در ابتدا به آن نوشته شده است .2-زبان برنامه پیش از ترجمه
source language
زبان اصلی
source listing
لیست برداری منبع
source listing
لیست منبع
source of power
منبع قدرت
source program
برنامه مبداء
source of power
منبع انرژی
source program
برنامه منبع
The water is turbid from its source .
<proverb>
آب از سر چشمه گل آلود است .
extirpate the source of dispute
قلع ماده نزاع
light source colour
رنگ منبع نور
low frequency source
منبع فرکانس پایین
basic source of food
منابعاولیهغذا
source data automation
کنترل خودکار داده منبع
source data automation
خودکاری داده منبع
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
image well
چاه مجازی
image
خوب شرح دادن
image
تصویر کردن
image
نشان دادن تصویر
image
مجسمه
self image
تجسم نفس واعمال خود
image
شمایل
self image
خویشتن شناسی
self image
پیش خودمجسم سازی
image
پنداره
after image
یک کپی از داده که تغییر یافته است.
image
وسیله تنظیم تایپ که میتواند کاغذ Postscript را پردازش کند و خروجی با ruolution بالا تولید کند
image
توانایی صفحه نمایش برای تولید تصویر با کیفیت خوب و بدون پرسش
image
ناحیهای در حافظه که تصاویر دیجیتالی ذخیره شده اند
image
[دو جدول تصویر که وسایل و فرآیندهای ورودی و خروجی را کنترل میکند.]
image
تصور سیما
image
نقش
image
مجسمه شکل
image
عکس
image
نقش کردن
image
منعکس کردن
image
تندیس
image
پیکر
image
[وسیله عکاسی الکترونیکی که سیگنالی تولید میکند به مجموعهای از نورها.]
image
[وسیله ورودی که متن ها یا رسم ها یا عکس ها را به حالت دیجیتال و قابل خواندن ماشین تبدیل میکند.]
after image
پس دید
after image
[آثار باقیمانده درچشم پس ازدیدن چیزی]
image
کپی از طرح یا تصویر اصلی
image
کپی دقیق از فضایی از حافظه
image
[ناحیه ای از میکروفیلم یا صفحه نمایش که حروف و طرح ها قابل نمایش اند.]
image
[فضایی در حافظه که برای ایجاد تصویر پیش از ارسال به صفحه نمایش به کار می رود.]
image
فشرده سایز داده یک تصویر
image
تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
image
[برای تغییر شدت روشنایی یا میزان جذابیت تصویر]
image
[تجزیه اطلاعات یک تصویر به وسیله الکترونیکی با کمک کامپیوتر که مشخصات و خصوصیات شی را در تصویر شامل میشود.]
image
[سیستم الکترونیکی یا کامپیوتری پردازش تصویر و بدست آوردن اطلاعات تصویر]
image
شبیه سازی
image
تصویر الکتریکی
image
[تنظیم قطعات تصویر با برنامه ویرایش تصاویر خاص]
image
تصور خیالی
image
پندار
image
تصویر
image
شکل
image
تمثال
image
مجسمه
image
منظر
image
تصویر ذهنی
image
مجسم کردن
image
صورت
image
نگار
image
عکس هوایی
display image
نمای تصویر
image enhancement
جلوه دادن تصویر
memory image
تصویر یاد
image space
فضای تصویر
idealized image
تصویر ارمانی
no drop image
[تصویر نشانه که در حین عملیات کشیدن و قرار دادن ایجاد میشود و وقتی که نشانه گر روی شی است و میتواند شی مقصد باشد.]
mental image
تصویر ذهنی
card image
تصویر کارت
double image
تصویر مضاعف
image test
تست تصویر
image test
ازمایش تصویر
image distortion
شکستگی تصویر
image transformation
تبدیل تصویر
image transmission
انتقال تصویر
holographic image
نمایی از شی سه بعدی
holographic image
[ذخیره داده به صورت تصویری که بعدا توسط بانکی از خانه های نوری و لیزر خوانده میشود.]
image speard
گسترش تصویر
image speard
انتشار تصویر
intermediate image
تصویر میانی
off screen image
تصویری که در ابتدا در حافظه رسم میشود و پس به حافظه صفحه نمایش منتقل میشود تا باعث عمل نمایش سریع شود
primordial image
صورت ازلی
image sinusoidally
تابیدگی تصویری
verbal image
تصویر ذهنی کلامی
virtual image
تصویر مجازی
printed image
شکلعکسچاپی
spitting image
<idiom>
درست مثل
be the spitting image of someone
<idiom>
درست مثل کسی بودن
[درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
sharp image
تصویر واضح
image formation
تصویر سازی
mirror image
تصویر قرینه
public image
تصور عمومی
public image
تاثیر علامت تجارتی روی ذهن مردم
body image
تصویر بدن
bit image
[مجموعه ای از بیت ها که درحافظه کامپیوتر به صورت یک ماتریس مستطیلی ذخیره شده اند.]
real image
تصویر حقیقی
retinal image
تصویر شبکیه ای
reverse image
تصویر وارونه
scanned image
تصویر پوشیده
mirror image
تصویر آیینه ای
sharp image
تصویر شفاف
image line
خط تصویر
image format
اندازه شیشه عکاسی
image format
اندازه فیلم عکاسی
image force
قوه تصور
image field
میدان تصویر
image field
حوزه تصویر
image erection
درست کردن تصویر
image erection
راست کردن تصویر
image point
نقطه تصویر
image element
نقطه تصویر
image formation
تصویر سازی
image formation
تولید تصویر تصویر
image inversion
برگردانی تصویر
image interpreter
متخصص خواندن عکس هوایی
image interpreter
مفسر عکس
image intensification
تقویت تصویر
image impedance
مقاومت مشخصه تصویر
image impedance
امپدانس تصویر
image impedance
ناگذرایی ماهیتی
image iconoscope
لامپ تصویر ایکونوسکپ
image frequency
فرکانس تصویر
image effect
اثر تصویر تلویزیون
image drift
تاب خوردن تصویر
image drift
رانش تصویر
image control
کنترل تصویر
image contrast
درجه خاکستری تصویر
image contrast
کنتراست تصویر
image cintraction
شکستگی تصویر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com