English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 120 (6 milliseconds)
English Persian
implied term شرط ضمنی
Other Matches
Short – term ( long – term ) projects . طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
implied ضمنی
implied ضمنا" مفهوم
implied مفهوم ضمنی
implied تلویحی
implied رضایت ضمنی
implied مقدر
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
implied acceptance قبول ضمنی
implied addressing دستور اسمبلی که فقط روی یک ثبات کار میکند.
implied assumpist تعهد ضمنی
implied terms شرایط تلویحی
implied terms شرایط ضمنی
implied task وفایف استنتاجی
implied task ماموریت استنتاجی
implied mission ماموریت استنتاجی
implied malice سوء نیتی است که به موجب نشانههای موجود در قانون درصورت سرزدن اعمال خاص از فرد و یا به وجود امدن شرایط خاص در موضوع موجود فرض میشود
implied malice سوء نیت فرضی
implied assumpist تعهد غیر رسمی که از نحوه عمل متعهد ناشی و استنباط میشود
implied trust مسئولیت فرضی
term جمله طیفی
term اجل
term عبارت [ریاضی]
term مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term هنگام
term موقع
term روابط فصل
term شرایط
term ثلث تحصیلی
term سمستر
term نیمسال
term جمله عبارت
term دوره انتصاب
term مدت
term جمله [ریاضی]
term نامیدن لفظ
term اصطلاح
term دوره
term پاره سال تحصیلی
term عبارت
term زمان
term واژه
term جمله
term شرط
to serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
the propriety of a term درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
term loan وام مدت دار
term of maintenance دوره نگاهداری
term of maintenance مهلت نگاهداری
term of reproach سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term symbol نشانه جمله طیفی
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
short term مختصر
short term دوره کوتاه
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
stochastic term جمله تصادفی
stochastic term متغیر تصادفی
sum term لفظ جمعی
term insurance بیمه موقت
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
half-term تعطیلیبینترم
electoral term دوره مقننه [سیاست]
a pejorative term عبارتی تنزل دهنده
long term <adj.> بلند مدت
long term <adj.> دراز مدت
mathematical term عبارت [ریاضی]
in the short term <adv.> برای دوره کوتاه مدت
mathematical term جمله [ریاضی]
parliamentary term دوره مقننه [سیاست]
short term کوتاه مدت
credit term مدت اعتبار
long-term دوره دراز مدت
final term جمله نهایی
long term بلند مدت
long term طویل المدت
long term دراز مدت
law term اصطلاح حقوقی
easy term کوتاه مدت
error term ضریب خطا
minor term صغرای قیاس منطقی
grammatical term اصطلاحات دستوری
error term جمله خطا
exercise term عنوان مانور
exercise term اسم تمرین
expiry of the term انقضاء مدت
an abstract term تعبیر تصویری
an abstract term اسم بی مسما
longer-term دراز مدت
serve one's term دوره خدمت خود را طی کردن
residual term جمله باقیمانده
residual term جمله پسماند
relative term لفظ نسبی
short-term کوتاه مدت
longer-term دوره دراز مدت
medium term میان مدت
short-term کم مدت
middle term قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
long-term دراز مدت
term paper رساله کوتاه
major term شرط عمده واساسی
express term شرط صریح
short term forecast پیش بینی کوتاه مدت
long term project پروژه طویل مدت
medium term planning برنامه ریزی میان مدت
medium term loan وام میان مدت
medium term forecast پیش بینی میان مدت
long term memory حافطه دراز مدت
long term loan وام بلند مدت
short term memory حافظه کوتاه مدت
reasonable term and condition قید و شرط معقول
fixed term deposit سپرده ثابت
short term loan وام کوتاه مدت
serve one's term of imprisonment حبس خود را گذراندن
electoral legislative term دوره انتخابیه
short term rate of interest نرخ بهره کوتاه مدت
long term credit commitment تعهد اعتبار بلند مدت
long term interest rate نرخ بهره طویل المدت
deflection under long term loading خیز ریز بار طویل المدت
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover. برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com