Dictiornary-Farsi | in this country | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 103 (8 milliseconds)

English	Persian
in this country <adv.>	در این کشور
in this country <adv.>	در اینجا


Search result with all words

country	کشور
country	دیار
country	بیرون شهر دهات
country	ییلاق
country	مملکت
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country clubs	باشگاه خارج از شهر
mother country	کشور اصلی
mother country	میهن
cross-country	دو صحرانوردی
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
broken country	زمین مضرس
broken country	زمین دوعارضه
country court	دادگاه بخش
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
country life	زندگی روشنایی
country man	هم میهن
country of origin	کشور مبداء
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده
cross country	میان بر
cross country mill	نورد چلیپایی
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
donner country	کشوربخشنده
fenow country men	هم میهن
forwarding country	کشور فرستنده
home country	کشور اصلی
home country	محل تولید
host country	کشور میزبان
in the country	در حومه شهر
in the country	درییلاق
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
natire country	میهن
native country	وطن
native country	میهن
north country	انگلستان شمالی
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
open country	زمین باز
p was restored in the country	کشورامن شد
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
rolling country	زمین پوشیده
rough country	تپه ماهور
rough country	سرزمین ناهموار
self supporting country	کشور متکی به خود
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور خود کفا
the country is ours	کشور مال ما است
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
the youth of the country	جوانان کشور
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
traitor to one's country	خائن به کشور
traitor to one's country	وطن فروش
up country	ییلاقی
up country	نواحی داخل کشور
west country whipping	بست غربی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seats	خانهی اربابی
country-and-western	رجوع شود به music country
cross-country ski	اسکیرویچمن
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
country dancing	نوعیرقص
country house	خانهروستایی
Turkey (country)	ترکیه
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
one country or another	این یا یک کشور دیگری
country town	شهرستان
small country town	شهرستان کوچک
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
tropical country	گرمسیر
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
bordering country	کشور همسایه
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
bordering country	ملت همسایه
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
Other Matches

The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.