Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
inactive time
زمان غیرفعال
Other Matches
inactive
نافعال
inactive
خنثی
inactive
کساد
inactive
تاثیرپذیر
inactive
غیر فعال
inactive
پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
inactive
آنچه کار نمیکند یا اجرا نمیشود
inactive
بی جنبش
inactive
بی اثر تنبل
inactive
بی حال
inactive
ناکنش ور
inactive
بی کاره
inactive
غیرفعال
inactive
سست
inactive installation
تاسیسات یا یکانهای بلااستفاده
inactive status
حالت انتساب
inactive status
وضعیت غیرفعال اتشبارغیرفعال
inactive status
خط مشی خاموش
inactive dyke
سدخنثی
inactive beds
میزان تاسیسات بلااستفاده پزشکی یا بیمارستانی
inactive window
پنجره غیرفعال
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
old time
قدیمی
behind time
دیر
time
[s]
<adv.>
بار
specified time
وقت معین
at the same time
در عین حال
one at a time
یکی یکی
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time
[s]
<adv.>
دفعه
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
behind time
بی موقع
one-time
قبلی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
on time
مدت دار
one-time
سابق
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
four-four time
چهارهچهارم
at the same time
در ان واحد
two-two time
نتدودوم
once upon a time
یکی بودیکی نبود
out of time
بیجا
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
take your time
عجله نکن
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
time will tell
در آینده معلوم می شود
At the same time .
درعین حال
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
some time or other
یک روزی
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
It's time
وقتش رسیده که
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
one-time
پیشین
in no time
خیلی زود
time is up
وقت گذشت
time in
ادامه بازی پس از توقف
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
for the time being
عجالت
from this time forth
ازاین پس
from this time forth
زین سپس
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
in time
بموقع
in time
بجا
three-four time
نت
i time
time Instruction
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
to know the time of d
اگاه بودن
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
mean time
زمان متوسط
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
mean time
ساعت متوسط
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
time and again
بکرات
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
many a time
بارها
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
two time
دو حرکت ساده
many a time
چندین بار
all-time
بالا یا پایینترین حد
time
مدروز
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
TIفرمان E
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
time
عهد
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time
مدت
time after time
<idiom>
مکررا
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
time
مرورزمان را ثبت کردن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
time
تایم
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
وقت قرار دادن برای
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
فرصت
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
on time
<idiom>
سرساعت
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
time
زمان
all the time
<idiom>
به طور مکرر
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
time
وقت
about time
<idiom>
زودتراز اینها
any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
همیشه
time out
ساعت غیبت کارگر
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
at any time
<adv.>
هر بار
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
for the time being
<idiom>
برای مدتی
time
ایام
Our time is up .
وقت تمام است
time
روزگار
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
time
زمانه
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
فرصت مجال
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
time
گاه
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
time
هنگام
at another time
در زمان دیگری
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
time hit
ضربه شمشیرباز در ضد حمله
time of flight
زمان پرواز گلوله
time of disintegration
زمان انفجار
time distance
زمان عبور ستون
time of blowing
زمان دم
time fire
تیر زمانی
time deposits
سپردههای مدت دار
time exposure
مدت بازماندن دیافراگم دوربین عکاسی
time estimation
براورد زمانی
time on target
زمان روی هدف
time cut
ضد حمله
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com