Dictiornary-Farsi | internal lead time | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
internal lead time	زمان انجام سفارشهای داخلی


Other Matches

lead time	زمان پیشگیری
lead time	زمان انجام سفارش
lead time	مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
lead time	زمان انجام کار
lead time	زمان پیش افت
internal cycle time	زمان چرخه داخلی
procurement lead time	زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
procurement lead time	زمان انجام خرید
administrative lead time	زمان اداری دریافت اماد
internal	نوشتاری که در Rom چاپگر ذخیره شده است
internal	دستوری که بخشی از سیستم عامل است
internal	و نه یک برنامه جداگانه
internal	نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص
internal	عملیات ریاضی ALU
internal	زمانی در سیستم کامپیوتری که تحت کنترل مستقیم اپراتور نیست
internal	باطنی ناشی ازدرون
internal	درایو دیسک سخت درون پوشش اصلی کامپیوتر
internal	باطنی
internal	ناشی ازدرون
internal	روش نمایش داده و دستورات در CPU یا پشتیبان
internal	داخلی
internal	درونی
internal	باطن
internal friction	گرانروی
internal revenue	درامد داخلی
internal friction	اصطکاک داخلی
internal friction	چسبندگی
internal friction	وشکسانی ویسکوزیته
internal furnace	کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
internal heating	گرمایش داخلی
internal heating	گرمایش خودی
internal impedance	مقاومت داخلی
internal impedance	امپدانس داخلی
internal conception	انگاره
internal friction	مالش درونی سایش داخلی
internal friction	سایش درونی
internal storage	انباره داخلی
internal efficiency	راندمان داخلی
internal electrode	الکترود داخلی
internal electrolysis	الکترولیز داخلی
internal energy	انرژی داخلی
internal energy	انرژی درونی
internal evidence	مدارک یا گواهی که از درون چیزی بدست میاید
internal evidence	مدارک یاگواه درونی
internal font	فونت درونی
internal force	نیروی داخلی
internal force	نیروی درونی
internal friction	اصطکاک درونی
internal erosion	فرسایش داخلی
internal structure	ساختمان داخلی سازه داخلی
internal work	کار درونی
internal storage	حافظه ی داخلی
internal sort	مرتب سازی داخلی
internal sort	مرتب کردن درونی
internal sort	جور کردن داخلی
internal sort	مرتب کردن برنامه فقط با استفاده از حافظه اصلی سیستم
internal shield	زره درونی زره داخلی
internal shield	غلاف داخلی
internal security	امنیت داخلی
internal security	تامین داخلی
internal secretion	ترشح درونی
internal secretion	هورمون
internal ruling	نظامنامه داخلی
internal storage	حافظه داخلی
internal store	بخشی از RAM Rom که واحد پردازش مرکزی مستقیما وصل است بدون نیاز به واسط
internal voltage	نیروی الکتروموتوری
internal voltage	ولتاژ داخلی
internal vibrator	لرزاننده درونی
internal transactions	معاملات داخلی
internal trade	تجارت داخلی
internal trade	بازرگانی داخلی
internal torque	گشتاور نیروی درونی
internal timer	زمان سنج داخلی
internal temperature	درجه حرارت داخلی
internal temperature	دمای درونی
internal supercharger	سوپرشارژر داخلی
internal stress	تنش داخلی
internal rhyme	قافیه ماقبل اخر
internal resistance	مقاومت داخلی
internal modem	تلفیق و تفکیک کننده درونی
internal modem	مدم داخلی
internal modem	مودم روی کارت اضافی که به اتصال وصل میشود و اطلاعات را به پردازنده منتقل میکند از طریق باس و نه پورت سریال
internal memory	بخشی از RAM Rom که واحد پردازش مرکزی مستقیما وصل است بدون نیاز به واسط
internal memory	حافظه داخلی
internal medicine	طب داخلی
internal loss	تلف داخلی
internal structure	ساختار داخلی
internal insulation	ایزولاسیون داخلی
internal wiring	سیم کشی داخلی
internal installation	سیم کشی داخلی
internal ophthalmia	اماس درونی تخم چشم
internal ophthalmia	ورم غائرمقله
internal resistance	مقدار مقاومت داخلی
internal report	گزارش داخلی
internal reflector	رفلکتور داخلی
internal reflection	انعکاس درونی
internal programme	برنامه داخلی
internal pressure	فشار درونی
internal power	مصرف داخلی
internal power	توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
internal pole	قطب داخلی
internal structure	سازه داخلی
internal phase	فاز درونی
internal security	امنیت داخلی عملیات ضد شورشی
internal modulation	مدولاسیون داخلی
internal clock	ساعت داخلی
internal conductance	اندوکتانس داخلی
internal angle	زاویه ی داخلی
internal inhibition	بازداری درونی
internal commerce	تجارت داخلی
internal conductance	اندوکتیویته ی داخلی
internal conductor	سیم داخلی
internal conductor	سیم هادی
internal connection	اتصال داخلی
internal consistency	هماهنگی درونی
internal consistency	سازگاری داخلی
internal consumption	مصرف داخلی
internal conversion	تبدیل درونی
internal conversion	تبدیل باطنی
internal crack	ترک داخلی
internal current	جریان داخلی
internal armature	ارمیچر داخلی
internal attack	تک داخلی یا تک از داخل
internal combustion	درونسوز
internal combustion	احتراق داخلی
internal command	فرمان درونی
internal circuit	حلقه داخلی
internal characteristic	منحنی مشخصه داخلی
internal capacitance	فرفیت سیم پیچی
internal capacitance	فرفیت الکترودها
internal bus	مسیر داخلی
internal bus	گذرگاه داخلی
internal brake	ترمز داخلی
internal boffles	تیغههای داخلی
internal battery	مقاومت داخلی باطری
internal damping	میرایی داخلی
internal development	توسعه داخلی
internal boundary	مرزداخلی
internal ear	گوش داخلی
internal circuit	مدار داخلی
internal transmittance	ضریب انتقال
internal drainage	ابریز بسته
internal conception	زاییده افکار
internal door	در داخلی
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
internal conception	فکر
internal diseconomies	زیانهای داخلی
internal diseconomies	عدم صرفه جوئیهای داخلی
internal conception	درک
Internal energy	انرژی درونی [فیزیک]
internal conception	تصور
internal conception	اندیشه
internal conception	عقیده
internal furnace	کوره داخلی
internal economies	صرفه جوئیهای داخلی
internal defense	دفاع داخلی
internal defense	پدافند داخلی پایداری داخلی
internal discharge	تخلیه داخلی
internal development	رشد داخلی
lead in	چیزی که به چیز دیگری منتهی شود
lead	رهبری کردن راهنمایی
lead	هادی
lead	کابل هادی
lead	هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
it is my lead	نوبت من است
lead	پرش طول یا پرش یانیزه با پای معین
lead	فلز سرب
lead	تقدم
lead	جلو بردن تیر از هدف
lead in	مداررابط انفجار
lead in	مدار هادی اشتعال
lead in	منتج
lead	غلاف هادی
lead off <idiom>	شروع کردن ،باز کردن
lead on <idiom>	تشویق موزیانه
lead	پیش افت
lead	منجر شدن
lead	سوق دادن بران داشتن
lead	راهنمایی کردن هدایت کردن
lead	بردن
lead	رهبری کردن
lead	مدرک
lead	سرب پوش کردن
lead	راه اب
lead	سرب گرفتن باسرب اندودن
lead	: راهنمایی رهبری
lead	هدایت
it is my lead	دست من است
lead	رنگ سربی
lead the way <idiom>	جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
lead	سبقت هادی
lead	سیم واسطه زاویه پیشگیری
lead	قطب اتصال سیم اتصال
lead	هدایت کردن بست اتصال
lead on	ترغیب کردن مشتبه کردن
lead	زاویه سبقت
lead	رابط برق
lead	:سرب
lead	شاقول گلوله
lead	سرب