Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (6 milliseconds)
English
Persian
interrupted task
تکلیف ناتمام
Other Matches
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task.
کار حضرت فیل است
interrupted
مقطوع
interrupted
فاصله دار
interrupted
متناوب
interrupted
[عناصر معماری منقطع]
interrupted projection
برآمدگیفاصلهدار
interrupted line
خط بریده بریده
interrupted line
خط چین
interrupted flashing light
چراغ چشمک زن منقطع
She interrupted the train of my thoughts.
رشته افکارم را پاره کرد
interrupted quick flashing light
چشمک زن تند مقطع
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
take to task
مورد مواخذه قرار دادن
to f. a task
از زیرکاری در رفتن
to p with a task
درکاری پشت کارداشتن
to take somebody to task
کسی را سرزنش کردن
to take somebody to task
از کسی عیب جویی کردن
task
کاری که باید توسط کامپیوتری اجرا شود
task
نرم افزار سیستم که کنترل و اختصاص منابع به برنامه ها را کنترل میکند
task
ماموریت
task
کار تکلیف
task
شغل
task
کار
task
جابجایی برنامهای در حافظه با دیگر که موقتاگ روی دیسک ذخیره شده است . جابجایی کارها مشابه چند کاره بودن نیست چون میتواند چندین برنامه را هم زمان اجرا کند
task
ذخیره موقت کارهای منتظر برای پردازش
task
وفیفه
task
تکلیف
task
تهمت زدن تحمیل کردن
task
امرمهم وفیفه
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task organization
سازمان برای رزم
task organization
سازمان دادان برای رزم برش رزمی
task organization
سازمان رزمی
task management
مدیریت وفیفه
task management
مدیریت کار
task group
گروه ماموریت زمینی
task oriented
تکلیف گرا
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
task unit
یگان ماموریت
it is a thankless task
کاربیهوده ایست
mammoth task
وظیفه خیلی بزرگ
to saddle any one with a task
کاری را بدوش کسی گذاشتن
to be up to the task
[to be equal to something]
<idiom>
از پس کاری برآمدن
Can I entrust this task to you?
می توانم این امررا به شما بسپارم ؟
task group
ناو گروه مامور اجرای عملیات
task work
کار موفف
task element
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
implied task
ماموریت استنتاجی
he is unequal to the task
مرد اینکار نیست
foreground task
کار یا وفیفه پیش زمینه
fire task
ماموریت اتش
task fleet
ناوگان مامور اجرای عملیات یا ماموریت
task forces
نیروی اجرای عملیات
task forces
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task forces
تاسک فورس
task forces
گروه کار
task force
نیروی اجرای عملیات
task force
گروه رزمی مشترک امفی بی گروه رزمی موقت زمینی
task force
تاسک فورس
task force
گروه کار
implied task
وفایف استنتاجی
unfinished task
تکلیف ناتمام
task analysis
تحلیل تکلیف
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
it is a thankless task
هیچکس نخواهدگفت مرحمت سرکارزیاد
task element
عنصر اجرای عملیات
task element
قسمت مامور اجرای عملیات
task control block
بلاک کنترل وفیفه
task control block
بلاک کنترل کار
low level task
تکلیف سطح پایین
task state descriptor
توصیف گر حالت کار
amphibious task group
گروه ماموریت اب خاکی گروه رزمی موقت اب خاکی
abnormal end of task
abend
amphibious task force
گروه رزمی اب خاکی
to set one's hand to a task
دست بکاری زدن
to set one's hand to a task
بکاری مبادرت کردن
to break the neck of a task
کمر کاریرا سکشتن
joint task force
گروه رزمی مشترک
It is a laborious task (job).
کارپرزحمتی است
joint task force
نیروی ماموریت مشترک ازنیروهای مسلح
carrier task force
گروه رزمی هواپیمابر دریایی
task state descriptor
توصیف کننده وضعیت وفیفه
the essential
[inherent]
[intrinsic]
task
کار مهم و ضروری
[یا اساسی]
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com