English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
ionization time مدت یونش
Other Matches
ionization ایونیزاسیون
ionization یونیزاسیون
ionization یونیزه شدن تجزیه ملکولی
ionization تجزیه اتمها
ionization یونش
ionization supperssor یونشگاه
ionization rete شدت یونش
acid ionization یونش اسیدی
ionization voltage ولتاژ یونیزاسیون
photo ionization یونش فوتونی
collision ionization یونش برخوردی
impact ionization ایونیزاسیون ضربهای یونیزاسیون ضربهای
photo ionization یونش تابشی
heat of ionization گرمای یونش
partial ionization یونش جزیی
cumulative ionization یونش زنجیری
first ionization potential پتانسیل اولین یونش
multiple ionization یونش مکرر
probability of ionization احتمال یونش
ionization constant ثابت یون
ionization chamber اتاقک یونش
ionization energy انرژی یونیزاسیون
thermal ionization یونش گرمایی
ionization gauge سنجه یونش
ionization chamber اتاقک یون
ionization potential اختلاف پتانسیل یونش
ionization current جریان یونی
ionization potential پتانسیل یونیزاسیون
ionization potential پتانسیل یونش
radiation ionization یونش فوتونی
radiation ionization یونش تابشی
ionization energy انرژی یونش
specific ionization coefficient ضریب ویژه یونش
flame ionization detector اشکارساز یونش شعلهای
differential ionization chamber اتاقک یونش تفاضلی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
on time مدت دار
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
time out <idiom> پایان وقت
once upon a time روزگاری
old time قدیمی
time after time <idiom> مکررا
for the time being <idiom> برای مدتی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
one-time سابق
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
on time <idiom> سرساعت
from time to time <idiom> گاهگاهی
off time وقت ازاد
off time مرخصی
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time in ادامه بازی پس از توقف
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time تایم گیری
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
out of time بیموقع
out of time بیگاه
out of time بیجا
at the same time ضمنا"
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
time is up وقت گذشت
There is yet time. هنوز وقت هست.
once upon a time روزی
in time بجا
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
what time is it? چه ساعتی است
what is the time? چه ساعتی است
what is the time? وقت چیست
all-time همیشگی
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time time Instruction
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
two time دو حرکت ساده
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
Our time is up . وقت تمام است
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
down time مرگ
f. time روزهای تعطیل دادگاه
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
many a time چندین بار
many a time بارها
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
At the same time . درعین حال
mean time زمان متوسط
mean time ساعت متوسط
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time and again بکرات
time and again چندین بار
time [s] <adv.> دفعه
there is a time for everything دارد
at any time <adv.> همیشه
time وقت قرار دادن برای
any time <adv.> همیشه
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
there is a time for everything هرکاری وقتی
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
against time رکوردگیری
specified time وقت معین
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
some time یک وقتی
some time مدتی
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
some time or other یک وقتی
any time <adv.> هر بار
time متقارن ساختن
time ایام
time تایم
time فرصت
time روزگار
time مدروز
some time or other یک روزی
time مدت
time وقت معین کردن
time زمانه
time ساعتی
time گاه
time زمانی موقعی
time مرورزمان را ثبت کردن
time وقت
time هنگام
time out ایست
time out وقفه فاصله
time out ساعت غیبت کارگر
at any time <adv.> هر بار
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time out تایم
time out مهلت
time عهد
time زمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com