Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English
Persian
Full phrase not found.
Full phrase Google translation result
Other Matches
parent child relationship
رابطه پدر و پسر
parent
پدر یا مادر
parent
منشاء
parent
پدر
parent
جد
parent
اصلی
parent
والدین
parent
والدین منشاء
parent
بعنوان والدین عمل کردن
parent
یکان لاحق
parent
یکان سازمانی یکان مادر یا اصلی
parent
یکان اولیه
parent ship
ship mother :syn
grand parent
جد و جده
parent ship
کشتی مادر
god parent
نام گذاربچه
god parent
پدریامادرتعمیدی
the parent of all evils
سرچشمه همه بدی ها منشاهمه فسادها
parent directory
دایرکتوری بالاتر
one-parent family
خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
parent program
در حین اجرا. مراحل اصلی که به برنامه پدر بر می گردد پس از اتمام کار برنامه فرزند
parent program
برنامه ای که برنامه دیگر را آغاز میکند.
parent object
صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
parent company
شرکت مادر شرکت مرکزی
parent company
شرکت اصلی
parent company
شرکت مادر
parent chain
زنجیر اصلی
parent chain
زنجیر مادر
parent directory
دایرکتوری بالای یک زیر دایرکتوری
parent folder
پروندهای که حاوی پروندههای دیگر است
single parent
بچهایکهفقطیاپدرویامادرداشتهباشد
Some parent spoil their children .
برخی پدر ومادرها بچه هایشان را لوس بار می آورند
parent-teacher association
انجمناولیاومربیان
aunts related through only one parent
عمات ابی یا امی
child
parent
child
یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجوددیگر میتواند ایجاد شود
i would i were a child
ای کاش بچه بودم
child
بچه
he is my only child
فرزند یگانه من است
the child is a wonder
این بچه عجوبه ایست
child
ionship relat child parent
only child
تک فرزند
child
ولد
child
فرزند
child
طفل
child
کودک
from a child
ازهنگام بچگی
to get with child
ابستن کردن
with child
<idiom>
حامله شدن
with child
ابستن حامله
love child
حرامزاده - بچهایکهپدرمادرشهرگزبایکدیگرازدواجنکردهاند
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
child prodigy
بچهبا استعداد
child's play
هر کار بسیار آسان
Could we have a plate for the child?
آیا ممکن است بشقابی برای بچه مان به ما بدهید؟
Watch the child !
مواظب بچه باش !
to i. a child with vaccine
ابله بچه ایی را کوبیدن
I asked for the child.
من یک برای بچه سفارش دادم.
The child is going to go to bed.
بچه دارد می رود بخواب
To spoil child .
بچه یی را لوس کردن
child's play
بازی کودکان
Ask the truth from the child .
<proverb>
یرف راست را از بچه بپرس.
child's play
بچه بازی
to beat a child
کتک زدن بچه
poor child
بیچاره بچه
the losser of a child
فقدان یا داغ فرزند
to vaccinate a child
ابله بچهای را کوبیدن
the child is a great t. to us
این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
she has brone a child
ان زن بچه زائیده است
rejected child
کودک مطرود
wolf child
کودک گرگ پرورده
to tuck in a child
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
problem child
فرزند مسئله دار
you will spoil the child
بچه را فاسد خواهیدکرد
hardly a child anymore
دیگر به سختی بچه ای
problem child
فیل جناح وزیر درصورتی که راه گسترش ان مسدود باشد
adopted child
فرزند خوانده
unborn child
حمل
an abortive child
فگانه
child law
حقوق کودک
child of the second bed
بچه زن دوم
child process
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child program
تابع یا برنامهای که توسط برنامههای دیگر فراخوانده می شوند و در حین اجرای برنامه دوم فعال می مانند
child psychiatry
روانپزشکی کودک
child psychology
روانشناسی کودک
child study
کودک پژوهی
child in the womp
حمل
child development
رشد کودک
an abortive child
بچه سقط شده
backward child
کودک عقب مانده
big with child
ابستن
big with child
حامله
child abuse
بهره کشی از کودک
child adoption
فرزند خواندگی
child centered
کودک محور
child custody
حضانت
child window
پنجرهای در پنجره اصلی
child window
پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
god child
بچه تعمیدی
god child
فرزندتعمیدی
grand child
نوه
lost child
طفل لقیط
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
in child birth
درحال زایمان
illegitimate child
طفل نامشروع
he treated me as a child
بامن مانند بچه رفتارکرد
natural child
بچه نامشروع
foster child
فرزند خوانده
gutter child
بچه موچه گرد
nurse child
فرزند رضائی
elf child
بچه عوضی
elf child
بچهای که پریان بجای بچهای که دزدیده اندمیگذارند
problem child
کودک مشکل افرین
feral child
کودک وحشی
natural child
طفل حرامزاده
nurse child
فرزند خوانده
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
female slave with a child
ام ولد
to tuck up a child
[British E]
پتوی روی بچه را درست کردن
[که سرما نخورد]
child labor laws
قوانین کار کودکان
To adopt a child ( an infant ) .
کودکی را بفرزندی قبول کردن
The child is beginning to talk.
بچه دارد زبان باز می کند
to i. obedience intoa child
فرمان برداری را کم کم به بچه ایی فهماندن
to kiss away a child's tears
بابوسیدن بچه اشکهایش راپاک کردن
child rearing practices
شیوههای پرورش کودک
female slave with a child
master her from child witha
child langmuir equation
معادله چایلد- لنگمیور قانون چایلد- لنگمیور
child labour legislation
قانون مربوط به کارخردسالان
The child fell off the balcony.
بچه از ایوان پرت شد
She pressed the child to her side.
بچه را به خودش چسباند
You are stll a child in her eyes.
به چشم اوهنوز یک بچه هستی
child guidance clinic
درمانگاه راهنمایی کودک
Dont spoil the child .
بچه را خراب نکنید (لوس نکنید )
blood money of an unborn child
غره
putative father of an illegitimate child
پدر مفروض فرزندی نامشروع
The child
[kid,baby]
has taken after her mother.
بچه به مادرش رفته.
He beats his own child to frighten his neighbour.
<proverb>
بچه خود را مى زند که همسایه بترسد .
the child belongs to the marriage bed
الولد الفراش
The child of ones old age is a bell hung from ones.
<proverb>
بجه سر پیرى زنگوله تابوت است .
Like every child, she has only limited vocabulary at her disposal.
مانند هر کودک، او
[زن]
وسعت واژگان محدودی در اختیار دارد.
He had the air of a frightened(scared)child.
حالت بچه ای را داشت که وحشت زده شده بود
blood money of an unborn child
دیه جنین
His new luxury mansion is a dar cry from the one bedroom cottage he lived in as a child.
عمارت لوکس جدیدش کجا و کلبه یک خوابه ای که کودکی اش را در آن به سر برد کجا.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com