Dictiornary-Farsi | it is highly valued as food | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 148 (9 milliseconds)

English	Persian
it is highly valued as food	برای خوراک بسیارمطلوب است


Other Matches

highly	بطور عالی
highly	زیاد
highly	خیلی
highly seasoned	پرادویه ادویه زده شده
He Spoke very highly of you.	از شما خیلی تعریف می کرد
highly-strung	بسیارعصبانیوزودرنج
the house was highly rated	خانه رازیاد تقویم کردند
Not so highly salted as that, nor so insipid as th. <proverb>	نه به آن شورى شور و نه به این بى نمکى .
a highly esteemed scientist	یک دانشمند بسیار محترم
many valued	دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین
many valued	بس ارز
two valued	دو ارز
valued	ارزیابی شده
two valued	دو ارزشی
valued	پربها
valued	نفیس
valued	ارزش گذاری شده
single valued	تک ارز
single valued	تک ارزشی
valued policy	بیمه نامه با ارزش معین
multi valued	چند ارز
valued policy	بیمه نامه دریایی که در ان مبلغ بیمه دقیقا" تعیین و ذکر میشود
single valued	تک مقدار
She is also a valued colleague.	او [زن] همچنین یک همکار ارزشمندی است. [اصطلاح رسمی و در نوشتنی]
it was valued at rials 000	پنج هزار ریال قیمت شد
real-valued function	تابع حقیقی [ریاضی]
single valued function	تابع یک مقداری
single valued function	تابع یک جوابی
it was valued at rials 000	ارزیابی شد
it was valued at rials 000	پنج هزار ریال بهابران گذاردند
Blessings are not valued till they are gone. <proverb>	قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
I havent had a morself of food since Monday. I havent touched food since Monday .	از دوشنبه لب به غذانزده ام
Have you had enough (food)	سیر شدی ؟
Please help yourself ( with the food ) .	لطفا" برای خودتان غذا بکشید
food	غذا
food	خوراک
food	قوت
Do you want some more food ?	بازهم غذا می خواهی ؟
food	طعام
junk food	هله هوله
food shop	بقالی
junk food	غذای ناسالم
junk food	گنده خوراک
health food	خوراک بهداشتی
to toy with one's food	با غذای خود بازی کردن
convenience food	خوراک پیش پخته
convenience food	غذایی که پختن یا کشیدن آن آسان باشد
fast food	تند خوراک تندکار
food stamp	تمبر خوراک
food stamps	تمبر خوراک
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
health food	غذای سالم
food shop	خواربار فروشی
To heat up the food.	غذا را گرم کردن
This food is very nourshing .	این غذا خیلی قوت دارد
food for thought <idiom>	درمورد چیز باارزش فکر کردن
First food , then talk . <proverb>	اول طعام آخر کلام .
to dress [food]	آماده کردن [پختن] [غذا یا دسرت]
The food is cold.	غذا سرد است.
burnt food	ته دیگ [برنج]
to burn the food	بگذارند غذا ته بگیرد
To pick at ones food .	از روی سیری خوردن
to wolf one's food <idiom>	مثل گاو خوردن
restorative food	غذای مقوی
food processor	اجزایمخلوطکن
food aid	کمکغذائی
food mixer	ماشینهمزنبرقی
To cook food.	غذا پختن
To assimilate food.	غذا را جذب کردن
Please heat up my food.	لطفا" غذایم را داغ کنید
When it comes to me there is no more food (left).	به من که می رسد غذا تمام شده
food chain	زنجیره غذایی
food packet	بسته غذایی
food packet	جیره بسته بندی شده
food perference	رجحان غذایی
food preference	پسند غذایی
food production	تولید غذا
food program	برنامه غذایی
food program	رژیم تغذیه
food pyramid	هرم غذایی
food gathering	خوراک اوری
food rationing	جیره بندی مواد غذائی
food industries	صنایع غذایی
food freezer	یخچال فریزر
food freezer	فریزر
food chains	زنجیره غذایی
articles of food	موادغذایی یا خوراکی
food poisoning	مسمویت غذایی
different kinds of food	غذاهای جوربه جور
food chemistry	شیمی غذا
food container	فرف غذا
food container	فرف غذای قابل حمل
food deprivation	محرومیت غذایی
food for powder	تیر خوردنی
food for powder	کشته شدنی
food science	علم غذا
to spit out food	بیرون دادن غذا
frugal food	خوراک ساده
the garden provides food	میدهد
the garden provides food	باغ غذا
the food was smoked	خوراک بوی دود میداد خوراک بوی دود گرفته بود
the garden provides food	باغ خوراک تهیه میکند
plant food	غذای گیاهی
plant food	غذای گیاه
preparation of food	تهیه خوراک
frugal food	حاضری
food web	شبکه غذایی
to spit out food	تف کردن غذا
food tide	طغیان اب
staple food	مواد غذائی ضروری
to be food for worms	مردن
food tide	سیل
to be food for fishes	غرق شدن
their principal food is rice	خوراک عمده انها برنج است
annual food plan	برنامه غذایی سالیانه
food dtufe stuff	ماده غذایی
food dtufe stuff	خوار و بار
food dtufe stuff	خوردنی
Frozen meat ( food ) .	گوشت ( غذای ) یخ زده
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
food and agricultural organization	سازمان خواروبار وکشاورزی
food and agricultural organization	از موسسات وابسته به سازمان ملل متحدکه به سال 5491 تاسیس وهدفش بررسی وضع تولیدمحصولات کشاورزی و سایراغذیه است
Plain food (dress).	غذا ( لباس ) ساده
I musn't eat food containing ...	من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
food stamp program	برنامه کمک مواد غذائی ازطرف دولت به نیازمندان
The food was not fit to eat.	غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
Oily skin (food).	پوست ( غذای ) چرب
Our food supply is getting low.	ذخیره غذایمان دارد ته می کشد
Good wholesome food .	غذای سالم وکامل
There isnt much food in the house.	زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
The food has a salty taste .	غذا شور مزه است
Rice is a wholesome food .	برنج غذای کاملی است
pollution of food in water	آلودگیحاصلازموادغذاییدرآب
Be carefull not to spI'll the food .	مواظب باش غذاهارانریزی زمین
table of food equivalents	جدول ارزش جیره غذایی
Dont stint the food .	سر غذااینقدر گه ابازی درنیاور
pollution of food on and in the ground	آلودگیغذاییودرزمین
grazing food chain	زنجیره غذایی چرندگان
basic source of food	منابعاولیهغذا
central food preparation facility	کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
Mexican food is hot 9spicy).	غذاهای مکزیکی تند است
a copious choice of food and drink	غذا و نوشیدنی فراوان
The smell of food permeated through the flat .	بوی غذا تمام آپارتمان را فراگرفته بود
food regarded as cooked by a specified person	دست پخت
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me.	به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
In the long run fatty food makes your arteries clog up.	در دراز مدت مواد غذایی پر چربی باعث گرفتگی رگها می شوند .