Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
it is not true that he is dead
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
Other Matches
true course
heading true :syn
true
حقیقی
true
فریور
true
راستین
true
حقیقی کردن
true course
سمت مسیر جغرافیایی
true
خالصانه صحیح
true
وضعیت منط قی
true
<adj.>
شایسته
true
<adj.>
مناسب
true
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
درست
true mean
میانگین حقیقی
true course
راه حقیقی
true course
سمت حرکت جغرافیایی ناو یاهواپیما
true
راستگو
true
واقعی حقیقی
true value
مقدار حقیقی
true
ثابت کردن
Is it true that. . . ?
راست است که ...؟
true
درست
true
راست
true
ثابت
true
پابرجا
true heading
سمت جغرافیایی
true to one's promise
خوش قول
true life
مطابق زندگی روزمره
true heading
course true
true hearted
صمیمی
true wind
باد حقیقی
true vertical
قائم واقعی
true heading
سمت حقیقی
true hearted
بی ریا
accept as true
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
true
[and accurate]
<adj.>
از روی صدق وصفا
true form
فرم واقعی
true he is somewhat stingy....
راست است که اندکی خسیس است ولی ...
true horizon
افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
true life
واقعی
true power
توان حقیقی
true power
توان متوسط
true power
توان واقعی
true score
نمره حقیقی
true slump
نشست واقعی
true track
تصویر زاویه بین شمال واقعی و مسیر هواپیما روی زمین
true-blue
پیرو متعصب
true variance
پراکنش حقیقی
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
true pelvis
لگن زیرین
true origin
نقطه مبداء یا مبنای مختصات جغرافیایی نصف النهار مبداء مختصات جغرافیایی
true meridian
نصف النهار واقعی
true wind
سمت وزش باد
true life
حقیقی وصحیح
accept as true
تبصره
accept as true
باورکردن
true copolymer
همبسپار حقیقی
true bred
اصیل
true born
حلال زاده اصیل اصل
true azimuth
گرای حقیقی
true-blue
هوادار دو آتشه
true bearing
سمت جغرافیایی
true basic
تروبیسیک
true azimuth
سمت حقیقی گرای جغرافیایی
true altitude
altitude observed
ti is true in the rough
بطورکلی درست است
partially true
تا یک اندازه راست
true resistance
مقدارمقاومت حقیقی
true resistance
مقدار مقاومت اهمی
it is true that he was sick
راست است که او ناخوش بود
true bred
با تربیت
true complement
متمم واقعی
true complement
متمم مبنایی
true north
شمال واقعی
true north
شمال جغرافیایی
true north
شمال حقیقی
true dip
شیب حقیقی
partially true
فی الجمله راست
true bill
اعلام جرمی که هیئت منصفه در فهر ان صحه گذارند
true copy
رونوشت مطابق با اصل
true convergence
انحراف جغرافیایی
true convergence
سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
true complement
مکمل واقعی
true complement
مکمل صحیح
true complement
متمم واقعی متمم مبنایی
true false test
ازمایش درستی ونادرستی چیزی
true or sternal ribs
دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
positive true logic
یک سیستم منطقی که در ان ولتاژ کم بیانگر بیت صفر وولتاژ بالا بیان کننده بیت یک میباشد
true false questions
پرسشهای درست- نادرست
true air speed
سرعت نسبی هواپیما
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
true or real focus
کانون حقیقی
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
show one's (true) colors
<idiom>
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
a true and accurate report
گزارشی درست و دقیق
It doesnt ring true to me .
به گوشم درست نمی آید
Lets suppose the news is true .
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
Theres many a true word spoken in jest .
<proverb>
در هر مزای یقایقى نهفته است .
dead
منسوخ کهنه
dead
مسکوت
dead even
دقیقا برابر
dead and gone
<idiom>
هفت کفن پوسانده
dead
بی حس
dead
مهجور
dead
مرده
dead
توپ کم جان
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead
کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead
دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead
آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead
بی پتانسیل
dead
ساکن
dead
متوفی
dead
گوی بولینگ ضعیف
dead even
کاملا مساوی
from the dead
ازمیان مردگان
dead
[چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
dead against
درست مقابل
dead
مات
dead as a d.
بکلی مرده
the quick and the dead
زندگان ومردگان
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
to f. a dead horse
اب درهاون کوبیدن
dead storage
انبار وسایط نقلیه و تجهیزات
to be dead asleep
در خواب عمیق بودن
dead time
زمان مرده
dead storage
حجم مرده
dead storage
گنجایش مرده
dead time
زمان بدون استفاده زمانی که در ان ازراندمان دستگاه استفاده نمیشود
the dead of winter
چله زمستان
dead time
زمان گمگشته
half dead
نیم جان
playing dead
مرده نمایی
dead zone
زاویه بیروح
dead water
مانداب
dead wire
سیم بی برق
dead volume
حجم مرده
dead valley
خشکرود
dead type
حروف پخشی
dead type
حروف پخش کردن
dead time
وقت تلف شده
dead storage
مانداب
Speak well of the dead .
<proverb>
پشت سر مرده بد نگو.
over one's dead body
<idiom>
هرگز
Drop dead
<idiom>
کم کردن مزاحمت
dead to the world
<idiom>
زود به خواب رفتن
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
dead end
<idiom>
به آخرخط رسیدن
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
dead center
<idiom>
کاملا وسط
dead ahead
<idiom>
درست درپشت ،قبل
He is not dead by any chance , is he ?
نکند مرده باشد ؟
Never!over my dead body .
صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
dead duck
آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
dead bolt
زبانهگوی
The battery is dead.
باتری تمام شده است.
The battery is dead.
باتری خالی شده است.
to cut somebody dead
<idiom>
به کسی عمدا بی محلی کردن
[اصطلاح روزمره]
dead-light
پنجره ثابت
dead-house
مرده شوی خانه
dead as a doornail
<idiom>
کاملا مرده
Be a dead ringer for someone
<idiom>
شباهت زیاد دو نفر
to be dead keen
[on]
واقعا مشتاق بودن
[به]
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
dead wool
پشم مرده
[که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
dead on arrival
مرحوم هنگام ورود
[بیماری در آمبولانس]
ye living and the dead
زندگان و مردگان
dead stock
موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
dead astern
درست پاشنه
dead load
پایه پل
dead line
خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
dead light
روزنهای که اطاق کشتی راازطوفان حفظ میکند
dead letter
نامه غیر قابل توزیع
dead letter
قانون منسوخ
dead knot
گرهای که با عضوهای اطراف خود اتصال نداشته باشد
dead in the water
متوقف در دریا
dead house
جنازهای
dead house
مردهای
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours
ساعات خاموشی در شب
dead hedge
پرچین گیاهان خشک
dead hearted
بی عاطفه
dead hearted
سنگدل
dead halt
توقف مطلق
dead load
شاسی اتومبیل
dead load
وزن ثابت و متعلقات ان
dead astern
درست در سمت پاشنه ناو
dead area
زاویه بیروح
dead area
منطقه بیروح
dead alive
یک نواخت
dead alive
خسته کننده
dead alive
کسل کننده
dead air
هوای راکد
dead ahead
درست سینه
dead ahead
درست درسمت سینه ناو
dead ahead
درست در سینه ناو
dead load
بار دائم
dead load
بارمرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com