Dictiornary-Farsi | it is rough on the inside | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 146 (8 milliseconds)

English	Persian
it is rough on the inside	از تو زبر است
it is rough on the inside	توی ان زبراست


Other Matches

inside out <idiom>	داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
inside	نزدیک به مرکز بخش درونی
inside <adv.> <prep.>	در داخل
inside of	بطن هر چیزی
inside <adv.> <prep.>	در توی
inside of	داخل و یا توی چیزی
inside and out <idiom>	به طور کامل
inside	موج نزدیک ساحل
inside	درون
inside <adv.> <prep.>	توی
inside	داخل
inside	باطن
inside	نزدیک بمرکز
inside	قسمت داخلی
inside	تو اعضای داخلی
inside	داخلی
inside	تویی
inside	درونی
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside diameter	قطر داخلی
inside caliper	کولیس داخلی
inside berm	سکوی شیببر درونی
inside pass	مبادله چوب در امدادی
inside sarma	انواع کنده رو
inside of a week	کمتر از یک هفته
inside diameter	قطر هسته
inside hinge	لولای داخلی
inside information	اطلاعاتی که بمردمان بیرون داده میشود
inside kick	ضربه با روی پا
inside kick	پیش لنگ
inside of a week	در یک هفته کمتر
inside left	بغل چپ
inside lines	خطوط حمله شمشیربازی
inside micrometer	میکرومتر داخلی
inside track <idiom>	سودبردن
to step inside	داخل شدن
turned inside out	وارونه
turned inside out	پشت رو شده
inside knob	مهرهداخلی
located inside	در درون قرارگرفته
located inside	تو واقع شده
inside wiring	سیمکشی داخل
inside draft	شیب داخلی
inside wing	بال داخلی
inside thread	دنده داخلی قلاویز
to step inside	واردشدن
to step inside	توآمدن
to step inside	قدم نهادن در
inside thread	مارپیچ داخلی
inside roughing chisel	قلم دیزی
She asked me in (inside the house).	تعارفم کرد بروم بو
inside door handle	دستگیره داخل درب اتومبیل
inside of the foot kick	بغل پای ضربه زننده
to rough it	بسختی تن دردادن
to rough it	سخت گذراندن
rough d.	الماس بی تراش
rough	سخت
rough	زمخت کردن
rough	زبر
rough	بهم زدن
rough	ناهنجار
rough	زمخت ناهموار
rough	درشت
rough	خشن
rough <adj.>	پر دست انداز
rough	دشوار
rough	درشت ناهموار
rough	پست و بلند
rough up <idiom>	حمله وصدمه جسمانی
rough	ناصاف
rough	دست مالی کردن
inside-leg snap-fastening	دکمهایرویسمتداخلشلوار
inside kick and overarm control	لنگ کردی
rear takedown with inside singleleg & kn	زیریک خم اقل از راست
double leg and inside turnover	دوخم با عوض کردن دست شبیه سر و ته یکی مخالف یایک پا رو کار
rough surface	رویه زبر
rough usage	دست مالی
rough waller	چینه کش
rough log	دفترچه وقایع ناو
rough spoken	شدیداللحن
rough spoken	درشت سخن
rough rider	سوارکاریکه میتوانداسبهای سوغانی نشده راسوارشود
rough rice	شلتوک
rough sea	دریای خراب
rough wrought	طرح شده تنهادرمراحل نخستین درست شده
rough and tumble <idiom>	با خشونت تمام جنگیدن
rough and ready <idiom>	زبروخشن ولی موثر
We had a very rough time.	نه ما خیلی سخت گذشت
rough wrought	اجمالادرست شده
very rough sea	sea heavy
to have a rough time	بد گذراندن
to cut up rough	کینه جویی یا کج خویی کردن
ti is true in the rough	بطورکلی درست است
the rough and the smooth	اسایش وسختی
rough guess <idiom>	تخمین تقریبی
rough legged	دارای پاهای پردار مودرچهارقلم
rough and tumble	بیقاعده
rough-hewn	نتراشیده ونخراشیده
cut up rough	متغیر شدن
cut up rough	داد و بیداد راه انداختن
i saw the report in the rough	من پیش نویس این گزارش رادیدم
rough footed	دارای پاهای پردار
over rough and smooth	در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
rough boundary	جدار زبر
rough breathing	نام این نشان
rough-hewn	درشت
rough and tumble	بی نظم و ترتیب
rough-hewn	طرح شده زمخت
rough and tumble	شلم شوربا
rough and ready	خشن
rough and ready	سریع العمل
rough hewn	ناصاف
rough hewn	طرح شده زمخت
rough hewn	درشت
rough hewn	نتراشیده ونخراشیده
rough-hewn	ناصاف
rough breathing	که دردستوریونانی تلفظ شدن حرف اول را می رساند
rough cast	اندوده به شن واهک
rough coating	اجمالا درست شده ناقص
rough coating	ناتمام
rough country	تپه ماهور
rough country	سرزمین ناهموار
rough draw	طرح کردن
rough draw	سر دستی طرح کردن
rough estimate	براورد تقریبی
rough hew	ناصاف بریدن
rough hew	درشت بریدن طرح کردن
rough hew	قالب کردن
rough coating	گل مال شده
rough coating	اندوده به شن واهک
rough coat	نخستین اندود
rough cast	گل مال شده
rough cast	اجمالادرست شده ناقص
rough cast	ناتمام
rear waistlock and forward inside leg tr	انواع درو
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.	روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
point takedown with inside standing leg	زیر خم که تبدیل به کنده رومیشود
He is a bully . he is a rough guy .	آدم گردن کلفتی است
to rough a horse's shoes	میخ مخصوص بنعل اسب زدن برای اینکه از سرخوردن ان جلوگیری شود
rough handling of a thing	گذاشت وبرداشت چیزی به تندی چنانکه خراب شودیا اززیبائی ولطافت بیفتد
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
rough or foul copy	چرک نویس
rough cast glass	شیشه خام
Harsh ( rough) manners .	رفتار خشک وخشن