English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
jump pass پاس در حال پرش
Other Matches
jump at <idiom>
jump جهت
jump جهش
jump جهیدن
jump off اغاز
jump off شروع حمله
to jump up at somebody به کسی پریدن [مانند سگ دوستانه یا خوشحال]
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
jump off شروع بحمله
jump off پرش
jump on someone <idiom>
jump off اغاز حمله
jump all over someone <idiom>
jump حمله شمشیرباز با پرش به هوا
jump جوردرامدن
jump خیز زدن
jump ترقی
jump جهش افزایش ناگهانی
jump پرش
jump پراندن جهاندن
jump وفق دادن
jump پریدن با چتر پرش اسب از مانع
jump پرش به هوا با هر دوپا
jump پریدن
jump تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jump جستن
jump خیز زاویه پرش لوله توپ
combat jump پرش با چتر درمنطقه دشمن
split jump پرش از لبه عقبی یک پا بانیم چرخش و پرتاب پا به بالا وبرگشت
combat jump پرش رزمی
stag jump پرش با پاهای باز در هوا
scissors jump پرش قیچی در اسکیت
conditional jump جهش شرطی
hydraulic jump جهش هیدرولیک
hydraulic jump جهش هیدرولیکی
electron jump پرش الکترون
counter jump پرش با نیم چرخش وبازگشت روی لبه همان اسکیت
split jump پرش روسی
step jump پرش و برگشت روی همان پا
angle of jump زاویه پرش لوله توپ
angle of jump زاویه پرش
arabian jump نیم پشتک
unconditional jump جهش غیر شرطی
two state jump جهش دو حالتی
squat jump کلاغ پر
broad jump پرش طول
subroutine jump جهش زیرروال
strong jump جهش ابی شدید
jump down someone's throat <idiom>
jump joint اتصال لب به لب
velocity jump جهش لوله توپ یا جهش گلوله در اثر سرعت اولیه پرتاب گلوله
hydraulic jump پرش هیدرولیک
johnny jump up گل بنفشه امریکایی
jump racing مسابقه پرش از مانع
jump rider سوارکار در پرش
jump seat صندلی تا شو
jump shooter شوت جفت زن
jump spark جرقه جهنده
jump speed سرعت مناسب برای پرش باچتر
jump speed سرعت پرش
jump spin چرخش با اغاز پرش بهوا
jump stop توقف ناگهانی با پرش بهواوچرخش
jump the gum خطا در اغاز پرش
jump turn تغییر جهت و پیچ در پرش
jump set پاس پرشی
jump line سطر پرش
jump kick شوت درحال پرش
jump altitude ارتفاع پرش
jump altitude ارتفاع مناسب برای پرش چتربازان
jump ball جمپبال
jump ball توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
jump fishing ماهیگیری سیار برای کشف محل ماهیها
jump instruction موقعتی که پردازنده به بخش دیگر برنامه هدایت میشود در صورتی که شرط برقرار باشد
jump instruction موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
jump instruction پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
jump instruction دستوری که کنترل را از یک نقط ه برنامه به دیگری منتقل میکند بدون هیچ شرطی
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
jump instruction هدایت CPU به بخش دیگر برنامه
loop jump پرش و چرخش کامل و فرودروی همان لبه اسکیت
To jump across the stream. ازروی نهر آب پریدن
jump out of one's skin <idiom>
jump the gun <idiom>
jump through a hoop <idiom>
jump suit لباس خانه و استراحت
jump suit روپوش
jump to conclusions <idiom>
triple jump پرش سه گام
to jump at something [colloquial] به چیزی واکنش نشان دادن
jump bail <idiom>
go jump in a lake <idiom> رفتن وآزار نرساندن به کسی
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
To jump . To be startled. ازجا پریدن
jump leads باتریبهباتریکردنبرایروشنکردنماشین
To jump up . To be startled. از جاپریدن
jump jet جتیکهمیتواندعمودیپروازکند
jump ski پرشاسکی
jump suits لباس خانه و استراحت
jump suits روپوش
long jump پرش طول
jump-started شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starting شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump-starts شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
ski jump پرش با اسکی
water jump چاله ابی در مسیر دو 0003 متربا مانع
to line-jump داخل صف زدن
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
high jump پرش ارتفاع
waltz jump پرش والس
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
water jump مانع ابی
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
hop stop and jump قسمتهای سه گانه پرش طول سه گام
jump into the lion's mouth <idiom> خود را توی دهان افعی انداختن
jump spark ignition احتراق با جرقه جهنده
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
jump spark distributor دلکو با جرقه جهنده
jump height curve منحنی ارتفاع جهش در مقابل ابگذری
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself . بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
To jump down someones throat. به کسی توپ وتشر زدن
standing broad jump پرش طول بدون دورخیز
turnaround jump shot پرش از پشت و چرخش بهنگام شوت
toe loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
tap loop jump پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
To jump down somebodys throat. ناگهان وسط حرف کسی پریدن
standing high jump پرش ارتفاع بدون دورخیز
to pass off خارج شدن
to pass off بیرون رفتن
to pass off تاشدن
to pass somebody something به کسی چیزی دادن
to pass by any one از پهلوی کسی رد شدن
to pass for پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for قلمدادشدن بجای
to pass off ازمیان رفتن
over-pass پل هوایی
pass off به حیله از خود رد کردن
over-pass پل روگذر
to pass off برگذارشدن گذشتن
to pass on درگذشتن
to pass on امدن
one pass تک گذری
one pass یک گذری
outside pass رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
to pass over صرف نظرکردن از
pass away مردن
pass away درگذشتن
two pass دوگذری
pass by از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass by ول کردن
pass off برطرف شدن
pass off برگزار شدن
two pass دو گذری
to pass over نادیده رد شدن ازپهلو
to pass over چشم پوشیدن از
to pass on گذشتن
to pass on رخ دادن
to pass a way مردن نابود شدن
to pass a way درگذشتن
pass on پیش رفتن
pass on در گذشتن
pass on ردکردن
pass on دست بدست دادن
pass out ناگهان بیهوش شدن
to pass on پیش رفتن
pass over عید فصح
pass over عید فطر
pass over غفلت کردن
pass over چشم پوشیدن
pass through متحمل شدن
pass through دیدن
pass under رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass up رد کردن صرفنظر کردن
pass off نادیده گرفتن
pass off بخرج دادن قلمداد کردن
To get a pass. امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
pass out <idiom> ضعیف وغش کردن
pass on <idiom> مردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
pass off <idiom> تظاهر کردن
to pass a way گذشتن
pass off <idiom> جنس را آب کردن
to pass سدی راشکستن ودل بدریازدن
to come to pass روی دادن
to come to pass واقع شدن
through pass پاس کوتاه از میان مدافعان
pass out مردن ضعف کردن
pass off تاشدن
This too wI'll pass. این نیز بگذرد
pass off بیرون رفتن
second pass گذر دوم
by pass اتصال کوتاه
pass صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass تصویب شدن
by pass دور زدن مانع
pass رد کردن چوب امدادی
pass یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
by pass گذرگاه فرعی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com