English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
kick back <idiom> تنها استراحت کردن
Other Matches
back to back housing خانه ی پشت به پشت
back to back credit اعتبار اتکایی
to kick up با پا بلند کردن
to kick off مردن
he had not a kick in him نیروی لگدزدن نداشت
to kick off توپ اول رازدن
outside kick لنگ ارنج
outside kick لنگ عوج بند
kick تندی
get a kick out of <idiom> لذت بردن
kick around <idiom> بدرفتار کردن
kick around <idiom> دراطراف دراز کشیدن
kick off <idiom> شروع کردن
kick about فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند
to kick up راه انداختن
kick لگدزدن
kick ضربه
kick فرار ناگهانی درپایان مسابقه دو
kick ضربه پای شناگر
kick گل زدن
kick ضربه با پا
kick پس زدن
kick لگد زدن تفنگ
kick لگد تفنگ
kick پس زنی
kick لگد
kick باپازدن
kick about فوتبال هردمبیل
kick-off <idiom> شروع
kick over <idiom> پرداختن
kick off شروع مسابقه فوتبال
kick off توپ زدن
kick out وزن خود را بعقب تخته موج بردن
kick in دارفانی را وداع گفتن
kick up زدن پنجه
kick off شروع
kick off ضربه اغاز بازی
kick off شروع حمله
kick in مشارکت کردن در سهم دادن در
kick in کردن
kick off اغاز
kick-off توپ زنی
kick out <idiom> روانه کردن
kick over <idiom> موتوری که شروع به کار میکند
kick-off اغاز
to kick the beam خشک بودن
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
flick kick ضربه با بیرون پا
frog kick شنای پروانه بت پای قورباغه
to kick a ball توپی را
fly kick ضربه در هوا با پا بدون گرفتن با دست
to kick the beam کم بودن
flutter kick ضربه پا در کرال
kick up a fuss <idiom> به مشکل بر خوردن
to kick over the traces لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
wave kick حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
squib kick ضربه کوتاه با پا که به اسانی به دست تیم حریف نیفتد
spot kick ضربه کاشته
to kick the bucket مردن
sole kick ضربه با کف پا
sevice kick ضربه سرویس
scissors kick ضربه قیچی
to give one a kick کسیرا
kick up one's heels <idiom> زمان خوبی داشتن
to kick over the traces سرپیچی کردن
to kick out of the house ازخانه بیرون کردن
To kick up a row . قیل وقال راه انداختن
drop kick شوت سرضرب
to give one a kick لگدزدن
scissor kick پای قیچی در شنای پهلو
double kick دو ضربه پی در پی
dolphin kick شنای پروانه با پای دلفین
disallowed kick گل مردود
kick the bucket <idiom> مردن
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
cross kick ضربه با پا به سمت دیگرزمین که مدافع کمتری دارد
place kick توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
flutter kick حرکت شلاقی پاها در شنا
to kick ones heels چشم براه ایستادن
to kick one's heels چشم براه ایستادن منتظرایستادن
to kick off one's shoes کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
kick oneself <idiom> پشیمان شدن
to kick against the pricks تیشه بریشه خودزدن
to kick against the pricks مشت بدرفش زدن
to kick against a proposal کردن
to kick against a proposal با پیشنهادی مخالفت
to kick a ball زدن
to kick a ball توپ زدن
bicycle kick پای دوچرخه
to kick up a row اشوب راه انداختن
kick boxing بوکس همراه با لگد
kick turn دور زدن در حالت ایستاده
kick up a row دعوا راه انداختن
inside kick پیش لنگ
inside kick ضربه با روی پا
butterfly kick مراحلشنایپروانه
crawl kick حرکاتکلار
kick up a row داد و بیدادکردن
kick with the heel ضربه با پاشنه پا
kick pleat دامنچاکدار
kick turn نیم چرخش
kick starter اهرم راه اندازنده
kick circle دایره 8/81 متری وسط میدان
kick-offs اغاز
kick-offs توپ زنی
to kick up dust خاک بلندکردن
kick save نجات دروازه با پای دروازه بان
jump kick شوت درحال پرش
kick serve سرویس پیچشی
kick starter راه انداز پایی
jab kick ضربه انحرافی کوتاه
hitch kick پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
hitch kick شوت قیچی
outside of the foot kick ضربه با لبه بیرون پا
free kick ضربهآزاددرفوتبال
heel kick ضربه با پاشنه پا به عقب
to kick up dust خاک راه انداختن
kick-start هندلموتور
goal kick ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
goal kick شوت بسوی دروازه
penalty kick ضربه پنالتی
breaststroke kick شنایقورباغهای
volley kick شوت سر ضرب
overhead kick ضربه قیچی به عقب
indirect free kick ضربه ازاد غیرمستقیم
shoulder throw and outside kick لنگ ارنج
inside of the foot kick بغل پای ضربه زننده
direct free kick مکث مهاجم برای فریفتن حریف
half volley kick شوت سر ضرب
penalty kick mark نقطه پنالتی
outside kick and front headlock لنگ تندر
outside kick and front headlock قفل کردن سرحریف
sole of the foot kick ضربه با کف پا
outside kick and front headlock گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
pivot instep kick ضربه با پاشنه پا
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
Give a kick at the door. یک لگه بزن به در
outside kick and overarm control لنگ دوشاخ
inside kick and overarm control لنگ کردی
To kick ones heels. To mark time. درجا زدن
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To kick up a row. To raise hell. To make a scene. داد وبیداد را ؟ انداختن
the back of beyond دورترین گوشه جهان
with one's back to the w درتنگناعاجزشده تک مانده درجنگ
look back سر خوردن
on one's back <idiom> پافشاری درخواستن چیزی
look back سرد شدن
come back دوباره مد شدن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
(a) while back <idiom> هفتها یا ماهای گذشته
at the back در پشت
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
to back up با داستانی از اولش درگذشته دور آغاز کردن
off one's back <idiom> توقف آزار رساندن
back up دور زدن [با اتومبیل]
keep back نزدیک نشوید
on ones back بستری
back out <idiom> زیر قول زدن
on the way back در برگشتن
back فهرنویسی کردن
To back down . کوتاه آمدن
out back چسب مایع
Welcome back. رسیدن بخیر
out back مایع روان شده
I'll take back what i said. حرفم را پس می گیرم
Back and forth. پس وپیش ( جلو وعقب )
get back دوباره بدست اوردن
go back برگشتن
(do something) behind someone's back <idiom> بدون اطلاع کسی
come back <idiom> برگشتن به جایی که حالاهستی
keep back جلونیایید
behind his back پشت سراو
keep back مانع شدن
keep back دفع کردن
go back on <idiom> به عقب برگشتن
get off one's back <idiom> به حال خودرها کردن
get back at <idiom> صدمه زدن شخص ،برگشتن به چیزی
get back <idiom> برگشتن
from way back <idiom> مدت خیلی درازی
come back بازگشتن
come back برگشتن
right back بک راست
come back <idiom> دوباره معروف شدن
come back <idiom> به فکر شخص برگشتن
To be taken a back. جاخوردن ( یکه خوردن )
back down از ادعایی صرفنظر کردن
back نشانگری که موقعیت گره پدر نسبت به گره اصلی را نگه می دارد. که در برنامه سازی برای حرکت به عقب در فایل استفاده میشود
back که یک باتری پشتیبان دارد
back سطح ازاد
back سمت عقب
back پشت ریختن پشت انداختن
back پشت را تقویت کردن
back فهر
back پشت نویسی کردن
back تنظیم بادبان پشت کمان
back مدافع خط میدان
back بک
back مدافع
back پشتیبان
back تابلویی در پشت کامپیوتر که اتصالات را به وسایل جانبی مثل کلید و چاپگر و واحد نمایش تصویر و mouse نگه می دارد
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com