English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
kill time زمان خطر
kill time زمان کشندگی
Other Matches
to kill somebody کسی را قتل کردن
kill حذف کردن
kill پاک کردن فایل با توقف برنامه در حین اجرا
kill ضایع کردن
kill دستور پاک کردن فایل ذخیره شده به کلی
kill دستور توقف کار کامپیوتر در حین اجرا
kill کشتن اهک
kill به قتل رساندن
kill محکم
to kill somebody جان کسی را ستاندن
to kill off کشتن وازشران اسوده شدن
kill تلف شدن
kill تلفات منفجر کردن از بین بردن
kill ذبح کردن
kill بقتل رساندن
to kill somebody کسی را کشتن
kill off <idiom> کشتن
kill ارام کردن
kill off سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
to kill somebody کسی را هلاک کردن
go and they will kill you برویدتاشمارابکشند اگربرویدشماراخواهندکشت
kill کشتن
cause to be kill به کشتن دادن
kill devil طعمه ساختگی که دراب چرخ میخورد
winter kill در سرمای زمستان از بین رفتن
winter kill زمستان کش
to be dressed to kill طوری لباس پوشیدن برای دلبری
probability of kill احتمال از بین رفتن
probability of kill احتمال انهدام
they intended to kill him میخواستند اورا بکشند
kill area منطقه خطر منطقه تلفات
kill area منطقه کشندگی
they intended to kill him قصدکشتن اورا داشتند
kill factor ضریب کشندگی
kill probability احتمال کشندگی
kill probability احتمال واردکردن تلفات
kill shot ضربه محکم
kill spring فرود با کاستن فشار بلندشدن و خم کردن زانو
kill zone کشتارگاه
kill zone منطقه کشتاردشمن
dressed to kill <idiom> بهترین لباس را پوشیدن
kill factor ضریب تلفات
to kill game شکارزدن
to kill beef گاو کشتن
kill two birds with one stone <idiom> [یک تیر ودونشان]
to kill two birds with one stone <idiom> [با یک تیر دونشان زدن]
kill the goose that layed the golden egg <idiom> از بین بردن چیز با ارزش
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
on time <idiom> سرساعت
time in ادامه بازی پس از توقف
at a specified time در وقت معین یا معلوم
time is up وقت گذشت
at the same time ضمنا"
at the same time در ان واحد
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
at the same time در عین حال
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the time being <idiom> برای مدتی
mean time ساعت متوسط
against time تایم گیری
against time رکوردگیری
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
once upon a time یکی بودیکی نبود
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
It's time وقتش رسیده که
behind time دیر
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
out of time بیموقع
f. time روزهای تعطیل دادگاه
out of time بیگاه
time after time <idiom> مکررا
at another time در زمان دیگری
behind time بی موقع
time will tell در آینده معلوم می شود
what time is it? چه ساعتی است
take your time عجله نکن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
There is yet time. هنوز وقت هست.
out of time بیجا
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
what is the time? وقت چیست
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
what is the time? چه ساعتی است
i time time Instruction
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
two time دو حرکت ساده
in time بجا
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
to know the time of d اگاه بودن
to know the time of d هوشیاربودن
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
for the time being عجالت
many a time چندین بار
many a time بارها
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
on time مدت دار
about time <idiom> زودتراز اینها
once upon a time روزی
all the time <idiom> به طور مکرر
once upon a time روزگاری
in time بموقع
old time قدیمی
four-four time چهارهچهارم
three-four time نت
two-two time نتدودوم
some time یک وقتی
mean time زمان متوسط
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
At the same time . درعین حال
Our time is up . وقت تمام است
off time وقت ازاد
off time مرخصی
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
at any time <adv.> درهمه اوقات
time فرصت موقع
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time وقت قرار دادن برای
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
any time <adv.> درهمه اوقات
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time تایم
time فرصت
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time [s] <adv.> دفعه
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time TIفرمان E
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time and again بکرات
time and again چندین بار
there is a time for everything دارد
there is a time for everything هرکاری وقتی
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
specified time وقت معین
time روزگار
some time or other یک وقتی
some time مدتی
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
at any time <adv.> هر بار
time مرورزمان را ثبت کردن
time [s] <adv.> بار
some time or other یک روزی
time وقت
time زمان
time مدروز
time ایام
time زمانه
time عهد
time مدت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com