Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (8 milliseconds)
English
Persian
king's gambit declined
گامبی شاه پذیرفته نشده
Other Matches
queen's gambit declined
گامبی وزیر پذیرفته نشده
king's gambit
گامبی شاه شطرنج
king's bishop gambit
گامبی فیل شاه در گامبی شاه شطرنج
declined
تنزل
declined
تنزل کردن کاستن
declined
نقصان
declined
زوال
declined
مرحله رکود یا انحطاط اقتصادی
declined
مایل شدن رو بزوال گذاردن
declined
خم شدن
declined
زوال انحطاط
declined
صرف کردن
declined
نپذیرفتن
declined
ردکردن
declined
شیب پیدا کردن
declined
کاهش
slav declined
اسلاو پذیرفته نشده
She declined several restaurants before we could agree on one.
او
[زن]
چند رستوران را رد کرد قبل از اینکه ما توانستیم به توافق یک رستوران برسیم.
gambit
گامبی
from gambit
وامبی فروم در گشایش برد
gambit
قربانی پیاده شطرنج در گشایش
gambit
از دست دادن یکی دو پیاده در برابرتحصیل امتیازاتی
gambit
بذله موضوع بحث
gambit
شروع بازی شطرنج
latvian gambit
گامبی لاتویایی
lemberg gambit
گامبی لمبرگ
lemberg gambit
گامبی زوکرتورت
lvov gambit
گامبی زوکرتورت
gambit of aleppo
نام قدیم گامبی وزیر شطرنج
lvov gambit
گامبی لووف
kieseritzky gambit
گامبی کیزریتسکی در گامبی شاه شطرنج
keres gambit
گامبی میسن
keres gambit
گامبی کرس
hanstein gambit
گامبی هانشتاین در گامبی شاه شطرنج
goring gambit
گامبی گورینگ در بازی شطرنج اسکاتلندی
mason gambit
گامبی میسن در گامبی شاه گامبی کرس
morra gambit
گامبی مورا در دفاع سیسیلی شطرنج
volga gambit
گامبی ولگا در پیاده وزیرشطرنج
steinitz gambit
گامبی اشتاینیتس در بازی شطرنج وینی
staunton gambit
گامبی استاونتن در دفاع هلندی
scotch gambit
گامبی اسکاتلندی درگشایش اسکاتلندی شطرنج
rice gambit
گامبی رایس در گامبی کیزریتسکی
reti gambit
گامبی رتی در گشایش رتی شطرنج
queen's gambit
گامبی وزیر شطرنج
polish gambit
گامبی زوکرتورت
polish gambit
گامبی لهستانی
polerio's gambit
حمله فگالتو
polerio's gambit
گامبی پولریو
philidor gambit
گامبی گرکو-فیلیدور در گامبی شاه شطرنج
philidor gambit
گامبی فیلیدور
paris gambit
گامبی پاریس شطرنج
muzio gambit
گامبی موتسیو در گامبی شاه شطرنج
zukertort gambit
گامبی زوکرتورت
gambit of aleppo
گامبی حلب
breyer gambit
گامبی بریر در گامبی شاه شطرنج
evans gambit
گامبی اوانس
evans gambit
گامبی اونز
alleppo gambit
گامبی حلب
alleppo gambit
گامبی الپو
allgaier gambit
گامبی الگایر در گامبی شاه شطرنج
counter gambit
گامبی متقابل
danish gambit
گامبی دانمارکی در بازی مرکزی شطرنج
adams gambit
گامبی ادامز در بازی وینی
cunningham gambit
گامبی کانینگم در گامبی شاه شطرنج
benko gambit
گامبی بنکو در دفاع بنونی شطرنج
alfred wolf gambit
گامبی الفرد وولف در گشایش رتی شطرنج
albin counter gambit
گامبی متقابل البین در گامبی وزیر شطرنج
alfred wolf gambit
گامبی لاندشتراسه
queen's gambit accepted
گامبی وزیر پذیرفته شده
anti meran gambit
گامبی ضد مران در دفاع اسلاو شطرنج
milner bary gambit
گامبی میلنر- باری در دفاع فرانسوی شطرنج
blackmar diemer gambit
گامبی بلکمر- دیمر در پیاه وزیر شطرنج
greco counter gambit
گامبی متقابل گرکو
greco counter gambit
گامبی لاتویایی شطرنج
benoni counter gambit
گامبی متقابل بنونی
blamenfeld counter gambit
گامبی متقابل بلومنفند دردفاع بنونی
falkbeer counter gambit
گامبی متقابل فالکبیر درگامبی شاه شطرنج
hennig schara gambit
گامبی هنیگ- شارا دردفاع تاراش
lesser bishop's gambit
گامبی فیل کوچک در گامبی شاه شطرنج
queen's pawn counter gambit
گامبی متقابل پیاده وزیرشطرنج
king
ملک
did he a the king
ایاشاه رامخاطب ساخت روکردبه شاه
o king
پادشاها
o king
ای پادشاه
king
شهریار
king
پادشاه
king
شاه
to king it
شاهی کردن
king like
شاه صفت
king
سلطان
king like
شاه منش
king like
شاهوار
king's yellow
مارهای صیادجوندگان امریکای مرکزی
king-post
شاه تیر
king's wort
سنبل ختایی
king's spear
سوسن سفید
king's spear
نرگس
king's spear
برواق
king's spear
بوته سریش
king's round
مسابقه با کمانهای صلیبی با6 تیر
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
king-pendant
[تیر عمودی در خرپای میانی]
King's side
سمتشاه
king of birds
پادشاه مرغان :دال
the king in council
شورای دولتی باحضوراعلیحضرت
they attended the king
ایشان درخدمت پادشاه بودند
they crowed him king
تاج پادشاهی برسرش گذاشتن
king bird
یکجورخرمگس
vice king
نایب السلطنه
bare king
شاه تنها یا بی یاور شطرنج
baring the king
تنها کردن شاه شطرنج
vice king
فرمانفرما
was a king in yemen
پادشاهی برد در یمن
worthy to become a king
شایسته شاه شدن
king's peg
نوشابهای که از شامپانی وکنیاک درست شده باشد
grizzly king
مگس ماهی گیری
king dom
پادشاهی
king dom
سلطنت
king hunt
شاه شکار
fur king
بازرگان بزرگ پوست
king of arms
متصدی تشخیص وتعیین نشانهای خانوادگی
king of beasts
پادشان جانوران :شیر
good king
اسفناج صحرایی
king of birds
عقاب
king of england
پادشاه انگلستان
king of fruits
شاه میوه ها
king of fruits
شاه میوه
king craft
سیاست پادشاهی
king craft
سیاست
fit for a king
لایق پادشاه
freshwater king
متصدی اب شیرین کن
he personated the king
شبیه شاه رادراورد
he personated the king
سهم شاه رابازی کرد
king bird
یکجورمرغ بهشتی
king crab
خرچنگ نعلی
king crab
خرچنگی که ماننداست به نعل
king emperor
امپراطورانگلستان وهند
king bolt
شاه پیچ
king closer
اجر کلاغ پر
king craft
کشورداری
king of kings
شاهنشاه
king of terrors
مرگ
king's wing
جناح شاه شطرنج
king size
بزرگ
king snake
انواع مارهای جنس Lampropeltis
king's blue
رنگ ابی متوسط
king's counsel
قاضی دادگاه پادشاه
king's english
اصطلاحات و لغات خاص انگلیسی علمی مصطلح درجنوب انگلیس
king's english
انگلیسی اصیل
king's evidence
گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
king's evil
مرض خنازیر
king ship
سلطنت
king side
جناح شاه شطرنج
king dom
کشوری که پادشاه داشته باشد قلمرو یک پادشاه
king pin
زاویه کینگ پین
king post
تیر بزرگ عمودی شیروانی شاه تیر
king post
عصا
king post
قطر شاغولی میان خرپا
king post
ستون جرثقیل
king ship
پادشاهی
king ship
شاهی
king pile
تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
king ship
شهریاری
king's indian in reverse
هندی شاه معکوس
he gained access to the king
بشاه تقرب جست
king's indian attack
حمله هندی شاه شطرنج
he gained access to the king
نزدپادشاه باریافت
king's indian defence
دفاع هندی شاه شطرنج
king post truss
خرپای ساده
king pin inclination
انحراف کینگ پین
to call the shots
[to be the king of the castle]
<idiom>
پاسخگو بودن
By trying to live like a king one ends by drawing .
<proverb>
آخر شاه منشى کاه کشى است .
Queen's English
[King's English]
<idiom>
[انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com