English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (9 milliseconds)
English Persian
knock about clothes جامه کار
knock about clothes لباس کار
Other Matches
to dress [put on your clothes or particular clothes] لباس پوشیدن [لباس مهمانی یا لباس ویژه] [اصطلاح رسمی]
clothes جامه لباس
take off (clothes) <idiom> پاک کردن(لباس)
clothes رخت
clothes ملبوس
I want these clothes washed. من میخواهم این لباس ها شسته شود.
night clothes جامه خواب
night clothes لباس خواب جامه شبانه برای تو خانه
short clothes جامه کوتاه که به بچهای که تا اندازهای بزرگ شده بپوشانندچون نیم تنه
small clothes نیم شلواری
small clothes جامه بچه گانه
swaddling clothes پارچه قنداقی
clothes brush ماهوت پاک کن
grave clothes رخت گور
grave clothes خلعت
clothes moth بید
clothes press گنجه جا رختی
change of clothes جامه واگردان
bed clothes متکا
clothes tree چوب لباسی
clothes tree چنگک لباس
bed clothes جامه خواب
grave clothes کفن
swaddling clothes قنداق
swathing clothes پارچه قنداقی
Old clothes ( houses ) . لباس ( خانه های) کهنه
I want these clothes ironed. من میخواهم این لباس ها اتو شود.
I want these clothes cleaned. من میخواهم این لباس ها تمیز شود.
I would like to [ undress] take off my clothes. من می خواهم [لخت بشوم] لباسهایم را در بیاورم.
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لباس شنا [حمام]
To undress . To take off ones clothes . لباس خود راکندن
clothes basket سبد رختچرک
clothes pins گیرهی رخت خشک کنی
to gird ones clothes کمربندبرجامه خودبستن
clothes horse رخت پهن کن
clothes horse کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes horses رخت پهن کن
clothes horses کسی که بیش از حد به لباس و فاهر خود توجه دارد
clothes pin گیرهی رجه
clothes pin گیرهی رخت خشک کنی
clothes pins گیرهی رجه
bed clothes ملافه
clothes peg گیره چوبی روی رجه لباس
bed clothes لحاف
clothes line ضبه زدن و انداختن حریف
clothes lines ضبه زدن و انداختن حریف
plain-clothes غیر نظامی پوش
plain-clothes ساده پوش
plain clothes غیر نظامی پوش
plain clothes ساده پوش
clothes pegs گیره چوبی روی رجه لباس
plain clothes man کاراگاه یا ماموردیگرشهربانی که لباس غیرنظامی می پوشد
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
My clothes are a witness to my poverty. لباسی که بتن دارم شاهد فقر است
Put your warmest clothes on . گرم ترین لباسهایت را تن کرد
To air the clothes (bed-sheets etc). آفتابب دادن لباس ،( ملحفه وغیره )
What strang clothes youre wearing . چه لبا ؟ عجیب غریبی تنت است
I rinsed the clothes and huge them on the line . لبا سها را آب کشیدم وانداختم روی طناب
Clinging clothes. Tight-fitting dress. لباس چسب تن
to knock down پرچ کردن
to knock off دست ازکارکشیدن
knock on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
to knock together سرهم بندی کردن
to knock under تسلیم شدن
to knock under تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
to knock up خسته شدن
to knock up فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock out پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock down بزمین زدن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
knock-up از کار انداختن
knock-up تحریک کردن
knock-up برخورد کردن
knock-up بهم زدن
knock-up سردستی اماده کردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock مشت ضربت
to knock about ول گشتن
to knock about پرسه زدن در به در بودن
to knock up مانده شدن
knock up از کار انداختن
knock زدن
knock بهم خوردن
knock بد گویی کردن از
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
knock about <idiom> بدون برنامه ریزی سفر کردن
knock it off <idiom> دست کشیدن
knock off <idiom> به قتل رساندن کسی
knock out <idiom> غش کردن
To knock someone down. کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
I usually knock off at 6. غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
knock کوبیدن
knock up تحریک کردن
knock up برخورد کردن
knock up بهم زدن
knock up سردستی اماده کردن
knock ضربه زدن
knock عیبجویی
knock صدای تغ تغ
knock-on بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock درزدن
knock off مردن
knock off دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock off ختم کردن کار
knock off کشتن
knock about نامرتب زندگی کردن
knock off ازکار دست کشیدن
knock off دست کشیدن از
knock in فرو کردن
knock down زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock down مجزا کردن
knock down مجزا
knock down گیج کردن
knock down باضربت بزمین کوبیدن
knock against زدن به
knock against خوردن به
knock about پرسه زدن
knock about سرو صدا ایجاد کردن
knock up بپایان رساندن
knock off از پاانداختن
knock out شکست دادن
knock out ناکار کردن
knock out خالی کردن
knock out از بین بردن
knock out از کار انداختن
knock together بهم چسباندن
knock together بهم زدن
knock out با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up بپایان رساندن
knock together بهم خوردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را شگفتگیر کردن
defeat by knock out شکست با ناک اوت
knock-ups بپایان رساندن
knock-ups از کار انداختن
knock-ups تحریک کردن
knock on wood <idiom> بزنم به تخته
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
knock one's block off <idiom> خیلی سخت به کسی صدمه زدن
at a knock-down price به قیمت مفت
to knock somebody's socks off <idiom> <verb> کسی را کاملا غافلگیر کردن
anti knock ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
to have a knock back عقب نشینی کردن [در موقعیتی]
to knock back عقب نشستن
knock knees زانوی کج زانوی پیچ خورده
knock knees زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
to knock something open با ضربه چیزی را باز کردن
knock off one's feet <idiom> متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock head سجود
knock kneed فالج
knock kneed خشن
knock out tournament تورنمنت حذفی شطرنج
knock on the head خنثی کردن
knock on the head باطل کردن
knock on the head نقش بر اب کردن
to knock the bottom out of رد کردن
to knock the bottom out of بی اثرکردن
to knock the bottom out of خنثی کردن
to knock the bottom out of باطل کردن
knock one on the head مشت بر کله کسی زدن
to knock a person off his p کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
to knock head پیشانی برخاک نهادن
to knock head چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
knock kneed شل
knock kneed دارای حرکت کج ومعوج
knock kneed دارای زانوی کج
knock at the door در زدن
knock at the door در کوفتن
knock rating میزان بهسوزی
there is a knock at the door درمیزنند
knock-ups بهم زدن
there is a knock at the door صدای در
there is a knock at the door می اید
knock-ups برخورد کردن
knock-ups سردستی اماده کردن
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock reducer ضد کوبش
knock one's head against the wall <idiom> کاربی نتیجه
anti knock property درجه اکتان
knock the living daylights out of someone <idiom> باعث غش کردن کسی شدن
To knock (beat) someone on the head . تو سر کسی زدن
to knock a person's head off به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
anti knock property خاصیت ضدضربه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com