Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
launch time
زمان حرکت هوایی
launch time
زمان پرواز هوایی هواپیما
Other Matches
launch
قرار دادن محصول جدید در بازار
launch
پرتاب
launch
به اب انداختن
launch
جاانداختن کالا در بازار عرضه نمودن کالای جدید دربازار
launch
جا انداختن کالا در بازار
launch
شروع یا اجرای یک برنامه
launch
مشابه 5747
launch
راه انداختن
launch
اغاز کردن
launch out
خراجی کردن
launch
قایق ورزشی و صیادی
launch
اجرای حمله شروع عملیات
launch
به اب انداختن کشتی
launch
انداختن پرت کردن
launch
روانه کردن مامور کردن
launch
شروع کردن اقدام کردن
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
شروع کردن حمله
to launch in to politics
داخل سیاست شدن
to launch a torpedo
اژدری پرتاب کردن
torpedo launch
پرتاب اژدر
motor launch
موتور لنج
motor launch
قایق موتوری کرجی
to launch into the air
پرواز کردن
ship's launch
قایقبزرگموتوریکشتی
to launch a torpedo
اژدری شلیک کردن
launch into politics
داخل سیاست شدن
launch an attack
اجرای حمله شروع تک
launch an attack
حمله کردن
launch an attack
شروع حمله
launch a threat
تهدید کردن
product launch
جا انداختن محصول در بازار
launch a missile
موشک پرتاب کردن
To launch a ship (boat).
کشتی به آب انداختن
to launch a product with much fanfare
کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
to launch
[start]
a campaign
مبارزه ای
[مسابقه ای]
را آغاز کردن
launch escape system
سیستمفرارلانچ
missile launch rail
ریل فراگیرنده موشک
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
for the time being
<idiom>
برای مدتی
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
Our time is up .
وقت تمام است
At the same time .
درعین حال
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
down time
مرگ
all the time
<idiom>
به طور مکرر
against time
تایم گیری
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
one-time
سابق
down time
مدت از کار افتادگی
about time
<idiom>
زودتراز اینها
down time
زمان تلفن شده
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
behind time
بی موقع
It's time
وقتش رسیده که
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
time will tell
در آینده معلوم می شود
take your time
عجله نکن
behind time
دیر
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
against time
رکوردگیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
at the same time
ضمنا"
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
some time
مدتی
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
old time
قدیمی
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
many a time
بارها
many a time
چندین بار
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
specified time
وقت معین
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
out of time
بیگاه
out of time
بیموقع
one at a time
یکی یکی
just in time
درست بموقع
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
some time
یک وقتی
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
two time
دو حرکت ساده
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
one-time
قبلی
one-time
پیشین
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
i time
time Instruction
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
at any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
فرصت موقع
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
ساعتی
time
ایام
time
روزگار
time
مدروز
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
عهد
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
فرصت
time
فرصت مجال
time
هنگام
time
زمانه
time
تایم
time
مدت
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
زمان
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
وقت قرار دادن برای
time
وقت
time out
ساعت غیبت کارگر
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com