English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
law of common fate قانون سرنوشت مشترک
Search result with all words
common fate سرنوشت مشترک
Other Matches
fate سرنوشت
fate وضعیت
fate پرداخت یا عدم پرداخت چک سرنوشت چک
fate تقدیر
fate قضاوقدر نصیبب وقسمت
fate مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
But fate decreed otherwise. اما قسمت چنین بود .
fate of a collection وضعیت طلب
his fate is sealed سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
irony of fate پیشامدی که بخودی بخودناگوار نیست ولی نابهنگام است
irony of fate پیشامد
advice of fate اعلام وضعیت
fate of goods وضعیت کالا
irony of fate نابهنگام
No use striving against fate. <proverb> با قضا و قدر نمى توان جنگید .
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
seal one's fate کار کسی راساختن
Fate had so decreed . I t was so destined . قسمت چنین بود
common تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
common متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common use مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common مشترک اشتراکی
common d. مقسوم علیه مشترک
in common مشاع
We have nothing in common . با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
out of the common غیر معمول
in common <idiom> مسئولیت داشتن
common پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common معمولی متعارفی
common عام
common رایج
common مشترکااستفاده کردن
common مشاع بودن
common مشارکت کردن
common عمومی
common : مردم عوام
common پست عوامانه
common پیش پاافتاده
common عادی
common مشترک
common :عمومی
common استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common مین میکند
common کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common time چهارضربی
the common people عوام الناس
common time چهارگام
the common people عامه
common storage حافظه مشترک
the common people عوام
tenancy in common حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
tenancy in common استیجارمشاع اجاره مشاع
common user عمومی
surcharge of common استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
surcharge of common یا جنگل
common wealth کشور
common touch استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common trait ویژگی مشترک
common wealth ملل مشترک المنافع
common wealth رفاه عمومی جمهوری
common whipping بست معمولی
common whipping بست عادی
estate in common اشتراک در مالکیت زمین
estate in common درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common مالکیت مشاع
common wealth مشترک المنافع
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall دیوار مشترک
common user خدمات عمومی
held in common مشترک
held in common مشاع
common user مشترک
common wealth ممالک مشترک المنافع
tenancy in common استیجار مشترک
to make common cause دست یکی شدن
common bond [دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common ashlar سنگ چکش خورده
common-house نشیمنگاه صومعه
common joist تیر کف اتاق
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
common thyme آویشن [آویشن معمولی] [گیاه شناسی]
common round ابزار فیتیله
common roof تیرچه افقی خرپا
common rafter تیر خرپا
common onion پیاز
common land مکانعمومی
common ground نقطهنظراتمشترک
common periwinkle نوعیحلزون
common rooms تالار دانشجویان
common rooms باشگاه دانشجویان
common rooms اتاق استادان
common room تالار دانشجویان
common room باشگاه دانشجویان
common room اتاق استادان
By common consent. به تصدیق همه ( عموم )
common touch <idiom> با همه رفتار مناسب داشتن
It is common knowledge that ... این را همه کس بخوبی میدانند که ...
least common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ک.م.م] [ریاضی]
common denominator مخرج مشترک [ریاضی]
common factor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common divisor مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
to make common cause متحد شدن
common stocks سهام عادی
common law حقوق عرفی
common emitter با ساتع کننده مشترک
common-law عرف common
common cold سرماخوردگی
common cold گریپ نزله
common cold زکام
common colds سرماخوردگی
common divisor مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common-law حقوق غیرمدون
common carrier متصدی حمل ونقل
common fronties مرز مشترک
common foul خطای عادی
common law حقوق غیرمدون
common fishery حق ماهی گیری درابهای عمومی
common law عرف common
common-law حقوق عرفی
common factor عامل مشترک
common control کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common colds گریپ نزله
common sense حضور ذهن
by common consent متفقا
common arbitrator سرداور
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common area ناحیه مشترک
common carrier متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier گاراژ دار
common block قرقره عادی
common sense عرف
common collector با جریان روب مشترک
common carrier شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common carrier موسسه حمل و نقل عمومی
common carrier مکاری
common colds زکام
common sense عقل سلیم
common sense قضاوت صحیح حس عام
common block قرقره چوبی
common gender جنس مشترک
common stock سهام معمولی شرکت
common of pasturage حق چرادرزمین دیگری
common of piscary حق ماهی گیری درابهای دیگری
Common Market فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market بلژیک
Common Market بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market جامعه اقتصادی اروپا
common parlance عرف
common parts قطعات یدکی عمومی
common parts قطعات عمومی
common progarm برنامه مشترک
common purse وجوه عمومی
common sensibility حس کلی بدنی
common stock سهام عادی
Common Market بازار مشترک
common statement حکم اشتراک
common of fishery حق ماهی گیری درابهای دیگر
common nuisance منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common nuisance اضرار عمومی
common denominators مخرج مشترک
common items قطعات عمومی
common fraction مخرج مشترک
common hardware ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common hardware قطعات عمومی
common grid شبکه عمومی
common goods کالای مورد نیاز عموم
common good خیر عمومی یا صلاح همگانی
common items اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common labour کارگر عمومی
common multiple مضرب مشترک
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm لگاریتم اعشاری
common link حلقه معمولی
common library کتابخانه اشتراکی
common language زبان عمومی
common language زبان مشترک
common denominator مخرج مشترک
lowest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
greatest common divisor بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک [ریاضی]
common base circuit مدار یا پایه مشترک
smallest common multiple کوچک ترین مضرب مشترک [ریاضی]
class common behaviors رفتارهای نوعی طبقه
common user items اقلام عمومی
common field scabious مامیثا
common factor variance پراکنش عامل مشترک
common excavation of structure حفاری عمومی ساختمان
common emitter circuit مدار امیتر مشترک
common tool set دست ابزار عمومی
the common wealth of australia ممالک مشترک المنافع استرالیا
the common wealth of england جمهوری یا شبه جمهوری که در فاصله سالهای 9461 تا0661 در انگلستان برقراربود
the common wealth of learning مجمع ادبا
common flow afterburner توربوفن تقویت شده [که در آن جریانهای مرکزی و محیطی بعد از پس سوز با یکدیگرترکیب می شوند.]
common tool set دست ابزار جنرال مکانیک
common user items امادمشترک
common user items کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com