English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English Persian
leave your books w me پیش
leave your books w me برای
leave your books w me درنظر
Other Matches
our books کتابهامان
books دفتر
books شماره بازیگرخطاکار
books اصول متداول یک ورزش اگاهی در مورد نقاط قوت وضعف حریف
books رزرو کردن توقیف کردن
books درکتاب یادفترثبت کردن
books ثبت کردن
d.'s books ورق
the two books are a like با هردو یک جور معامله کردم
these books are their این کتابهامال ایشان است
those books are yours ان کتابها
those books are yours مال شما است
our books کتابهای ما
my other books کتابهای دیگر من
many books کتابهای بسیار
various books کتابهای گوناگون یا مختلف
books کتاب
books مجلد دفتر
i had many books he had none من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
i have as many books as you کتاب شما دارید منهم دارم
i have as many books as you هر چند
one for the books <idiom> چیز غیر عادی
keep books <idiom>
he took to books پرداخت به کتاب خواندن
keep books دفترداری کردن
to keep books دفترداری کردن
he took to books زدبکتاب
books فصل یاقسمتی از کتاب
f. of books عاشق کتاب
f. of books مایل به کت اب
many books چندین کتاب
sacred books کتابهای مقدس
list of books فهرست یا صورت کتابها
i owe for all my books پول همه کتابهای خود راقرض کردم
inspired books کتابهای الهام شده
Enter it in the books . آنرا دردفاتر وارد کنید
sacred books کتب مقدسه
sibilline books کتابهای فالگیر رومیان باستان که میگفتندزنهای غیبگو نوشته اند
telephone books دفتر تلفن
telephone books راهنمای تلفن
My books are all scattered. کتابهایم همه پرت وپلاشده اند
We have two books extra. دوتا کتاب اضافه ( زیادی) داریم
Stackup the books. کتابهارا روی هم بچین
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
hit the books <idiom> برای کلاس آماده شدن
to borrow up to ... books تا... [مدتی] کتاب قرض گرفتن
phone books دفتر حاوی شمارههای تلفن
phone books کتاب راهنمای تلفن
the books hereof کتابهای این کتابخانه
the books that you bought کتابهایی که شما خریدید
to be in ones black books مغضوب کسی واقع شدن
to be in ones good books موردالتفات کسی بودن
log books رخداد نامه
comic books کتاب کاریکاتور
comic books کتاب دارای کاریکاتورهایی که داستانی را شرح میدهد
log books دفتر رخدادهای روزانه
log books رخداد نگاشت
lodge-books کتاب مقررات معماری
books of this type این نوع کتابها
collecting books وصول مطالبات
talking books صفحه گرامافون مخصوص تدریش زبان وغیره
prayer books نماز نامه
prayer books دعانامه
cash books دفتر نقدی
heretical books کتب ضلاله
prayer books کتاب نماز
heretical books کتب ضلال
the desk is piled with books کتابهادر روی میزانبوه شده اند
the fire books of moses اشعاریا کتابهای پنجگانه توراه
in one's good books (graces) <idiom> موردعلاقه شخص قرار گرفتن
the desk is piled with books میز از کتاب انباشته شده است
coffee-table books کتاب پر تصویر و بزرگ و پر جلایی که روی میزپیشدستی قرار میدهند
Put the books back on the shelf. کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
To take ones leave . هزار تومان کم آورده ام
leave عازم شدن
to take leave of any one با کسی بدرود گفتن
leave دست کشیدن از
leave رهسپار شدن
Take it or leave it. می خواهی بخواه نمی خواهی نخواه !
Leave me alone . کاری بکارم نداشته باش
Leave her alone. اورا تنها (بحال خود ) بگذار
without a by your leave بی اجازه بی خداحافظی
leave به ارث گذاشتن اجازه مرخصی
leave :
leave واگذاری
to take leave of any one اجازه ازکسی گرفتن
leave میلههای جامانده
leave اجازه مرخصی رها کردن ترک کردن
leave مرخصی
leave برگ دادن
leave ترک کردن
to leave out انداختن
leave گذاشتن
leave ول کردن
to take leave به تعطیلات رفتن
leave باقی گذاردن
leave رخصت
leave اذن مرخصی
leave me out من را حساب نکن [نکنید] !
let [leave] alone <conj.> چه برسد به
let [leave] alone <conj.> گذشته از
let [leave] alone <conj.> قطع نظر از
let [leave] alone <conj.> سوای
to take leave مرخصی گرفتن
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
leave behind <idiom> جاگذاشتن چیزی درجایی
leave out <idiom> حذف کردن
leave (let) well enough alone <idiom> دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
leave رها کردن
take leave of <idiom> ترک کردن
I must leave at once. باید فورا بروم.
Do not leave me alone. من را تنها نگذار.
to leave on روشن گذاشتن [موتور یا خودرو]
leave alone <idiom> دست از سر کسی برداشتن
Unless he comes soon, I shall leave. اگر او [مرد] زود نیاد، من میروم.
to leave out جا گذاردن
by your leave با اجازه شما
to leave him to him self او را بحال خود واگذارید اورارها کنید
to leave behind درپس گذاردن
to leave behind باقی گذاردن
leave out جاگذاشتن
leave out انداختن
leave out ول کردن صرف نظر کردن از
take leave of بدرود گفتن با
leave off متارکه کردن
he is on leave او در مرخصی است
be on leave در مرخصی بودن
leave off قطع کردن دست کشیدن از
leave alone بحال گذاردن
leave اجازه
leave alone تنها گذاردن
to leave off کنار گذاشتن
leave me alone کاری بمن نداشته باشید
leave it over عجاله بگذارید بماند
to leave off دست کشیدن از
leave me alone مرابه حال خودبگذارید
leave with pay مرخصی با استفاده ازحقوق
leave year سال خدمتی
leave year سال کار بدون محاسبه ایام مرخصی یا ترک خدمت
i beg leave to say اجازه میخواهم بگویم
I'd like to leave my luggage, please. من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
french leave مرخصی بدون اطلاع قبلی جیم شدن
emergency leave سطح امادلازم برای بسیج
leave in the lurch <idiom> دست تنها گذاشتن
emergency leave سطح اماد اضطراری
emergency leave مرخصی اضطراری
absent without leave نهستی
To take French leave . یواشکی مر خص شدن
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
leave with pay مرخصی با حقوق
leave the jetty جدا شدن از اسکله
to leave everything as it is [not to change anything] رسوم قدیمی را ثابت [دست نخورده] نگه داشتن
He took French leave. <idiom> او جیم شد.
It's time to leave. وقته رفتنه.
leave area منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
leave someone free to مخیر گذاشتن کسی
leave stop بازداشت
to apply for leave درخواست مرخصی کردن
leave taking بدرودگویی
leave taking کسب اجازه مرخصی
He took French leave. <idiom> او کار رو پیچوند.
leave taking وداع
leave taking خداحافظی
leave hold رها کردن
to leave school ترک تحصیل کردن
sick leave مرخصی استعلاجی
ticket of leave سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
sick leave استراحت بیماری
paternity leave مرخصیبدلیلتولدنوزاد
leave of absence ایام ترک خدمت
leave of absence مرخصی
To leave something hanging. چیزی رابلاتکلیف گذاشتن
compassionate leave مرخصی ارفاقی
To leave behinde. جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave a margin حاشیه گذاشتن
to beg leave اجازه رفتن
to beg leave خواستن
to leave school ازتحصیل دست کشیدن
to leave school ازاموزشگاه یامدرسه بیرون رفتن
to leave someone in the lurch کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
to leave unsaid نا گفته گذاردن
to take french leave بی خداحافظی رفتن
to take french leave بی بدرودرفتن
to take french leave جیم شدن
to leave hold of ول کردن
to leave hold of رها کردن
you did w to leave the place خوب کاری کردید که از انجارفتید
Why dont you leave me alone? از جان من چه می خواهی ؟
leave the anchorage ترک کردن لنگرگاه
stop the leave بازداشت کردن
shore leave مرخصی ملوانان وافسران برای رفتن بخشکی
Just sign here and leave at that . اینجا را امضاء کن ودیگر کارت نباشد
Lets leave it at that . بگذریم !
To leave someone in the lurch . کسی را قال گذاشتن ( هنگام نیاز )
annual leave مرخصی سالانه
to proceed on leave بمرخصی رفتن
proceed on leave بمرخصی رفتن
absent without leave نهستی بدون اجازه
May I take my leave ? May I be excused ? مرخص می فرمایید ؟
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com