Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 62 (7 milliseconds)
English
Persian
let it have its swing
بگذاریدسیرعادی خودرابکند بگذارید جریان خودراطی کند
Search result with all words
swing
اونگان شدن یا کردن
swing
تاب خوردن
swing
چرخیدن
swing
تاب نوسان
swing
اهتزاز
swing
اونگ نوعی رقص واهنگ ان
swing
ضربه محکم با راکت یا چوب هم گارد
swing
هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
swing
پیچیدن موازی اسکیها
swing
نوسان کردن
swing
تاب خوردن دور زدن چرخیدن
swing
تاب دادن
swing
جنبانیدن
swing
چرخ دادن چرخ تاب
swing
نوسان
swing
جنبش
swing
قطردوران قطر گردش
swing door
در گردان
swing doors
در گردان
back swing
نوسان به عقب
boom swing
ناحیه لرزش
boom swing
حیطه نوسان
center swing bridge
پل میانگرد
compass swing
چرخش خط محوری
compass swing
قطب نما انحراف طولی قطب نما
downward swing
نوسان رو به پایین
frequency swing
انحراف فرکانس
german giant swing
افتاب شکسته
giant swing
تاب بلند
giant swing
افتاب یا مهتاب
grid voltage swing
تغییر یا نوسان ولتاژ شبکه
hip swing
چرخ جلو روی پارالل
short swing
پیچهای با شعاع کم
swing bar
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
swing bell
اسبابی مانند دنبل برای تقویت عضلههای بازو و شانه
swing basket
سبد ابکشی
swing bowler
توپ اندازی که از پرتاب توپ با حرکات قوسی اش استفاده میکند
swing bridge
پل گردان
swing bridge
پل نوسان دار
swing bucket
جراثقال گردان
swing bucket
جراثقال نوسان دار
swing frame grinder
دستگاه سنگ زنی نوسان دار
swing from one's heels
ضربههای قدرتی
swing gates
دریچههای گردان
swing half turn
تاب بدن ژیمناست با نیم پیچ
swing roll
چرخش نیمدایره روی یکپاوبعد روی پای دیگر با کنترل پای ازاد از جلو بعقب
swing saw
اره کانهای نوسان دار
swing up
درحال تاب خوردن
swing up
بدن راازمیله بالاکشیدن
the work is in full swing
کاربخوبی جریان دارد
to swing the lead
خود را به ناخوشی زدن
to swing the lead
اززیر کار در رفتن
upward swing
نوسان به سمت بالا
voltage swing
نوسان فشار الکتریکی نوسان ولتاژ
forward swing
تاباولیه
swing voter
فردیکهبهحزبسیاسیخاصیتعلقندارد
To shake ( swing , roll) ones hips .
قر دادن
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
There is not room no swing a cat .
<proverb>
گربه را مجال گذز نیست .
to make somebody swing
کسی را دار زدن
[اصطلاح روزمره]
to make somebody swing
بدار آویختن کسی
[اصطلاح روزمره]
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com