English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
line style سبک خط
Other Matches
style روش
style ساخت [سازمانی یا سیستمی]
style ترکیب [سازمانی یا سیستمی]
old-style حروف باریک و خمیده به جلو
old-style روش گاهشماری قدیمی
style آرایش [سازمانی یا سیستمی]
style سبک
style فاهر , نوشتار, اندازه قلم , رنگ , فضا و حاشیههای متن در نوشته فرمت شده
style خامه سبک نگارش
style سلیقه
style سبک متداول
style قلم
style معمول کردن مد کردن
style نامیدن
style شیوه
style میله متداول شدن
there is no style about her سرووضعش زیبایی
there is no style about her ندارد
there is no style about her لباس یا وضعش متداولی است
style سبک بافت
managerial style سبک مدیرانه
Lancet style [سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
Isabellino style سبک ایزابلین
Indian style [سبک معماری هندی متاثر از فرهنگ غربی]
Hirsau style [نوعی معماری به سبک رومی در آلمان و استرالیا]
Lombard style سبک لومبارد
Free style [سبک قرن نوزده در احساس سبک کلاسیک و دومستیک]
Federal style سبک معماری فدرال
English style [نوعی سبک قرن بیستم در انگلستان و شمال آمریکا]
dragon style [سبک دراگون که سبک هنری وایکینگ های اسکاندیناوی بوده است.]
court style سبک کورت [دوره جدیدتری از سبک گوتیک شعاع ساز و گوتیک در فرانسه]
chateau style [سبک معماری قرن نوزدهم فرانسه که ترکیب سبک های گوتیک و رنسانس بود.]
cathedral style [احیای سبک گوتیک در اوایل قرن نوزدهم میلادی]
castle style [نوعی معماری قرن هجدهم میلادی با کنگره و مزغل و پله های مارپیچی]
Mejidian style طرح مجید [این طرح جلوه ای از طرح محرابی و ترکیب با گل فرنگ است که بدلیل علاقه عبدالمجید، سلطان ترکیه به این طرح آنرا به او نسبت داده اند.]
elegant style انشا فریف
ease of style روانی انشا
ease of style سبک سلیس
easy style انشای روان
easy style سبک سلیس
in a narrative style بسبک داستان
orientalizing style شیوه خاورمابی
orientalizing style سبک شرقی
finish style طرز قرار گرفتن پا نزدیک نقطه پرتاب نیزه
severe style شیوه جدی
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
style of architecture سبک معماری
style sheet الگویی که برای تولید خودکار نحوه یا نوع یک متن مثل روش کار , کتاب , برنامه ,... از پیش فرمت و قالب بندی شده باشد
style sheet مجموعه تعاریف
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
To go out of fashion (style). بدام افتادم
in a narrative style بشکل روایت
bald style روش و مکتب ساده وبی لطافت
brush style طرح قلم
brush style قالب قلم
type style سبک فونت
cognitive style سبک شناختی
life style سبک زندگی
style sheet ورق تعاریف
pointed style سبک قوس تیزه دار
Isabellian style سبک ایزابلین
Italian Villa style [سبک التقاطی مورد استفاده در قرن نوزدهم بومی ایتالیا]
context style of a expression سیاق عبارت
attacking [style of play, player] <adj.> حمله
His style of writing is rather colourless and lifeless. سبک نویسندگیش خشک وبی روح است
attacking [style of play, player] <adj.> مهاجم
attacking [style of play, player] <adj.> تهاجمی
line by line milling فرز کردن سطری
line by line analysis تجزیه سطر به سطر
line by line milling فرز کردن سطر به سطر
line to line fault تماس خطوط
line to line fault اتصال کوتاه دوقطبی
line to line fault اتصال کوتاه خط به خط
line to line fault اتصال کوتاه بین دو فاز
line to line voltage ولتاژ زنجیر شده
line to line voltage ولتاژ بین دو خط
line to line spacing فاصله سطور
line رسن
down the line <idiom> درآینده
line لوله منفردی در سیستم سیالات
line رشته بند
in line شمشیر در وضع حمله
line جبهه جنگ
in line همراستا
line ریسمان
line out با خط علامت گذاشتن
line out قلمه درختان رادراوردن وبصورت خط منظمی کاشتن
on the line هواپیمای اماده پرواز
line ردیف
line رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
Which line goes to ... ? کدام خط راه آهن به ... میرود؟
Which line goes to ... ? کدام خط به ... میرود؟
in line <idiom> با محدودیت متداول
out of line <idiom> ناصحیح
out of line جملاتی مربوط به یک برنامه کامپیوتری که در خط اصلی برنامه نیستند
line up <idiom> سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن
line up <idiom> به درستی میزان کردن
line up <idiom> به صف کردن
line سطر
all along the line درامتدادهمه خط
all along the line در همه جا
along line در امتداد خطوط
along line در خط
line نسب
line طناب سیم
line جاده
line صفی در خط
line خط صف
line طناب خط
line by line سطر به سطر
mean line خط میان
the line صف
line خط
line بخط کردن
line پوشاندن
line اراستن
line ترازکردن
line استرکردن
to come in to line موافقت کردن
line در سمت
necessary line خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
out of line خارج از خط جبهه
line سیم
line دهنه
on line help کمک مستقیم
old line محافظه کار
old line دارای قدرت در اثر ارشدیت ارشد
down the line ضربه از کنار زمین
down line بار کردن پایین خطی
line لجام
line : خط کشیدن
line خط انداختن در
line خط دار کردن
below the line درامد یا هزینه غیر مترقبه
o o line خط دیدبانی سپاه
o o line خط تقسیم دیدبانی
to come in to line در صف امدن
line of d. حد فاصل
line-up به خط شدن
by line خط فرعی راه اهن
by line خط دوم یافرعی
line up به خط شدن
Are you still on the line? خط را قطع نکردی؟
on line مستقیم
line up به ترتیب ایستادن
by line کار یاشغل اضافی وزائد
by-line کار یاشغل اضافی وزائد
line of d. مرز
off line منفصل
off line قطع
off line غیر متصل
by-line خط فرعی راه اهن
off line برون خطی
off line وسایلی که جزو دستگاه کامپیوتری مرکزی نیستند وسایل غیر کامپیوتری یاخودکار
by-line خط دوم یافرعی
Are you still on the line? هنوز پشت تلفن هستی؟
on line متصل
on line درون خطی
line up ردیف ایستادن تیم
line رشته
on line داخل رده
line شعبه
line طرز
line حدود رویه
on line در خط
line خط زدن
line لاین
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
line : خط
on line مورداستعمال
line-up به ترتیب ایستادن
line-up ردیف ایستادن تیم
line محصول
multicore line خط چند رشتهای
multipoint line خط چند نقطهای
multidrop line پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
mooring line طناب برای مهار کردن قایق به ساحل
ready line خط انتظار
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
morning line امتیاز شرطبندی پیش ازمسابقه
mooring line سیم مهار
mooring line طناب مهار مین
lyman line خط لیمان
lumber's line خط شاخص قلب نما که مشخص کننده سینه ناو است
regression line خط رگرسیون
mach line موج ضربهای ضعیف
lumber's line خط سینه ناو
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
regression line خط برگشت
requisition line مسیر درخواست اماد
reference line خط راهنمای تعیین جهات خط برگشت خط مبنا
marline or line طناب کوچک دولا
marriage line گواهینامه ازدواج
neutral line خط بی اثر
median line میانه
ready line صف پشت خط اتش
red line خط قرمز
message line خط مخابره
isoseismic line خطی که بوسیله ان جاهایی که زورزمین لرزه درانهایکسان است نشان میدهد
mason's line ریسمان کار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com