Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
lose of ball
لورفتن توپ
Other Matches
to lose ones he
گیج شدن
lose
گم کردن
lose
مفقود کردن
lose
تلف کردن
lose
از دست دادن
lose
زیان کردن
lose
منقضی شدن باختن
lose
شکست خوردن
lose
باختن
to lose something
چیزی را بعنوان جریمه از دست دادن
to lose something
مال کسی را بعنوان جریمه ضبط کردن
to go and lose
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to lose f.
لاغرشدن
lose one's way
<idiom>
گم شدن
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
lose out
توفیق نیافتن
lose out
شکست خوردن
lose out
<idiom>
بد شانسی آوردن ،مقام نیاوردن ،باختن
to lose way
کند شدن
lose
از دست رفتن
to lose ones he
سرخودرابباد دادن
lose one's head
دیوانه شدن
to lose one's life
جان دادن
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
to lose one's life
درگذشتن
to lose one's life
فوت کردن
lose ground
عقب افتادن
She is beginning to lose her looks .
قیافه اش را دارد از دست می دهد
to lose one's reason
غیر عاقلانه شدن
to lose one's reason
عقل خود را ازدست دادن
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
lose ground
<idiom>
به عقب رفتن ،ضعیف تر شدن
to lose one's life
مردن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
lose track of
<idiom>
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
lose touch with
<idiom>
از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
to lose face
آبروی خود را از دست دادن
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
lose sight of
<idiom>
ندیدن ،فراموش کردن
lose one's temper
<idiom>
از کوره دررفتن
lose one's head
<idiom>
دست پاچه شدن
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
lose one's shirt
<idiom>
پول زیادی را از دست دادن
lose one's marbles
<idiom>
دیوانه شدن
to lose weight
لاغر شدن
lose heart
<idiom>
سست ودلسرد شدن
lose one's sight
کور شدن
lose time
هدر دادن زمان
lose time
وقت هدر دادن
Those who lose must step out.
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
lose time
تلف کردن زمان
lose time
وقت تلف کردن
to lose interest
بی میل شدن
to lose heart
مایوس شدن
to lose ground
عقب نشینی کردن
not to lose sight of
ملاحظه کردن
[به کسی یا چیزی]
را فراموش نکردن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
to lose plant
پژمرده شدن
to lose plant
مردن
to lose patience
تاب و توان رااز دست دادن
to lose patience
شکسبایی را از دست دادن
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
to lose one's temper
ازجادر رفتن
to lose the t. of a discourse
رشته سخن را ازدست دادن
to lose one's nerves
دست پاچه شدن
to lose one's nerves
خود را باختن
to lose interest
جلب توجه نکردن
to lose ground
پس نشستن
to lose face
پست شدن
to lose face
نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
to lose patience
بی طاقت شدن
to lose scent
گم کردن
to lose one's nerves
متانت را از دست دادن
lose the case
محکوم شدن در دعوی
to lose an eye
ازیک چشم نابیناشدن
to lose courage
بی جرات شدن
to lose one's sight
کور شدن
to lose courage
ترسیدن
To lose onehead . To get into a panic.
دست پاچه شدن
To win (lose ) a bet .
شرطی رابردن (باختن )
To lose ones enthusiasm(ardour).
شل شدن (بی علاقگ )
To lose ones sight . To go blind.
کور شدن
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ?
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
To be out out of breath . To lose ones wind .
از نفس افتادن
To give up in despaer . To lose hope .
قطع امید کردن
Though the wolf may lose his teeth but never loses.
<proverb>
گرگ یتى اگر دندانهایش را هم از دست بدهد سرشت خود از دست نخواهد داد .
To pick up (to lose) the thread of conversation.
رشته سخن را بدست گرفتن ( گم کردن )
To sever ones ties . to lose interest.
قطع علاقه کردن
to a. the ball
توپ رانشان دادن
ball
گلوله
four ball
مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
have something on the ball
<idiom>
باهوش ،زرنگ
have a ball
<idiom>
روزگارخوش داشتن
on the ball
<idiom>
باهوش
into a ball
نخ راگلوله کنید
three ball
مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
to a. the ball
اماده انداختن
to a. the ball
توشدن
no ball
اصطلاحیدرورزشچوگان
ball
کانون
[کاموا]
ball
مجلس رقص
ball
بال
[رقص]
ball
بقچه
[کاموا ]
ball
ساچمه
ball
گوی
ball
توپ بازی مجلس رقص
ball
رقص
ball
ایام خوش
ball
گلوله کردن
ball
بیضه
ball
گلوله توپ
best ball
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
ball
توپ دور از دسترس توپزن
ball
توپ
ball
گرهک
ball
ساچمه توپ
ball stand
محلتوقفتوپ
ball game
هماورد
ball game
شرایط وضعیت
ball games
ورزش یا بازی با توپ
ball games
گوبازی
ball games
مسابقه
ball games
هماورد
ball peen
توپکنوکچکش
ball games
شرایط وضعیت
beach ball
توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball assembly
توپمجمع
ball of clay
توپبرایساختسفال
ball winder
نخپیچ
ball game
مسابقه
ball game
گوبازی
ball game
ورزش یا بازی با توپ
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
to open the ball
اول رقصیدن
to open the ball
پیش قدم شدن
to play ball
توپ بازی کردن
bowling ball
توپبولینگ
to muff a ball
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
track ball
گوی نشان
track ball
گوی پیگردی گوی شیار
volley ball
والیبال
wash ball
صابون دستشویی
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
long ball
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
black ball
توپسیاه
ball pen
خودکار
[نوشت افزار]
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
The ball was out of bounds.
توپ خارج
[از زمین بازی]
بود.
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نوبت تو است.
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
high ball
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
keep one's eye on the ball
<idiom>
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
ball pen
روان نویس
[نوشت افزار]
ball pens
خودکار ها
ball pens
روان نویس ها
That's the way the ball bounces.
<idiom>
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
ball-flower
[ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
a whole new ball game
<idiom>
یک ماجرای کاملا متفاوت
Now that you're here, it's a whole new ball game.
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
red ball
توپقرمز
pink ball
توپصورتی
lead ball
کلاهکتوپی
movement off-the-ball
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
ivory ball
توپعاجی
hockey ball
توپهاکی
green ball
توپسبز
cricket ball
توپبازیگریکت
cork ball
توپچوبپنبهای
brown ball
توپقهوهای
rugby ball
توپلاستیکی
squash ball
توپاسکوآش
tennis ball
توپتنیس
She is a ball of fire.
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to give the ball away
توپ را
[از دست]
دادن
to swat the ball away
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
blue ball
توپآبی
ground ball
توپ زنده
ball bearings
یاطاقان ساچمهای
eye ball
تخم چشم خال سیاه هدف
anchor ball
گوی لنگر
eye ball
سیاهی چشم
emery ball
توپ دستکاری شده بطورغیرمجاز
ball ammunition
فشنگ مانوری
ball ammunition
مهمات مانوری
eight ball billiard
تقسیمی از1 تا 7 برای یک نفر و از 9 تا51 برای نفردیگر و شماره 8برای بازیگری که شمارههای خود را بکیسه انداخته
eight ball billiard
بیلیارد امریکایی
eat the ball
اسیر شدن با توپ بجای پرتاب
earth ball
دنبلان
drop ball
انداختن توپ بین دو بازیگر برای شرع مجدد
drop ball
دراپ بال
dead ball
توپ خارج ازبازی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com