Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
lower flammability limit	حد پایینی اشتعال پذیری
Other Matches
upper flammability limit	حد بالایی اشتعال پذیری
lower limit	کران پایین
lower limit	حد پایینی
lower limit	حد تحتانی
lower limit	حد پایین
lower limit	حد پائینی
lower limit [of the integral]	کرانه پائین [انتگرال] [ریاضی]
flammability	قابلیت اشتعال
flammability	اشتعال پذیری
lower	تنزل دادن
lower most	اسفل
lower	: پایین اوردن تخفیف دادن
lower	فروکش کردن
lower	پست تر
lower	پایین تر
lower	پایین
lower	پایین دادن لوله
lower	پایین اوردن لوله
lower	ضعیف کردن
lower	اخم کردن
lower	هوای گرفته وابری
lower	عبوس ترشرویی
lower	:اخم
lower most	پایین ترین
lower most	پایین تر
lower most	خیلی پست تر
lower	کاستن از
lower	خفیف کردن
Lower third	قسمت پائین صفحه تلویزیون [برای نوشته و عکسهای ضمیمه]
lower bound	کران پایین
lower boom	تیرک میانی
lower boom	بوم میانی
the lower world	جهان پایین
the lower world	جهان مردگان عالم اسوات
lower bowl	حبابتحتانی
lower cheek	قسمتانتهاییمیله
lower chord	قوستحتانی
lower eyelid	پلکپائین
lower gate	دروازهپائینی
the lower regions	جهان مردگان
lower court	محکمه تالی
lower mast	دکل پایین
lower courts	محاکم تالی
lower floor	اشکوب زیرین
lower threshold	استانه پایین
lower floor	طبقه تحتانی
lower criticism	انتقاد نسبت به مندرجات متن کتاب مقدس
lower egypt	مصر پایینی
lower egypt	مصر سفلی
lower deck	پل پایینی
lower courts	محاکم ابتدایی
the lower regions	دوزخ
lower fungus	قارچ بدون کلاهک هاگ
lower level	سطحپائینی
lower class	طبقه پست وپایین اجتماع
lower case	حروف کوچک
To decrease. To lower.	پایین رفتن ( تنزل وکاهش )
At lower levels.	در سطوح پایین تر
lower class	طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class	طبقه پایین
lower bar	میلهپایینی
lower classes	طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class	طبقه سوم [اجتماع]
lower classes	طبقه پایین
lower class	سطح پایین [اجتماع]
lower class	بی کلاس [در جامعه]
lower class	طبقه عوام
lower class	طبقه اجتماعی کم درآمد
lower lip	لبهتحتانی
lower class	طبقه محروم
lower class	طبقه پایین جامعه
lower lobe	نرمهششزیرین
lower mandible	آروارهتحتانی
lower shell	قشرتحتانی
main lower topsail	بالاترینبادباناصلیتحتانی
lower low water	پایین ترین پست رفت اب دریا
lower level management	مدیریت سطح پایین
lower branch of meridian	نصف النهار زیرین
lower high water	پایین ترین پیشرفت اب دریا
lower fore topsail	بالاترینقسمتبادبانچهارگوش
lower sphere clamp	گیرهپایینیگوی
lower support screw	پیچحافظپایینی
lower gill arch	قوستحتانیدستگاهتنفس
lower girdle facet (1 6)	احاطهکننده61تراشهپائینی
lower lateral lobe	پهنبزگتحتانیجانبی
lower triangular matrix	ماتریس پایین مثلثی [ریاضی]
lower lateral sinus	روزنهتحتانیجانبی
lower water datum	معدل پس رفت اب دریا
lower blade guard	حافظتیغهپایینی
lower guard retracting lever	سطحانقباضحافظتحتانی
lower fore topgallant sail	بادبانتحتانیجلویدکلکشتی
crankcase bottom o.lower half	قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
main lower topgallant sail	بادبانبالایدکلاصلیتحتانی
to have a limit [of up to something]	[تا] به حد [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
to limit something	چیزی را محصور کردن
limit	حد
limit	حد [ریاضی]
there is no limit to it	حد ندارد
there is no limit to it	اندازه ندارد
there is no limit to it	حدی بران متصور نیست
without limit	بی حد بی اندازه نامحدود
limit	حدود
limit	محدود کردن تعیین کردن حد
limit	مسافت یا مدت مسابقه
limit	محدود
limit	حریم
limit	کنار
limit	پایان
limit	اندازه وسعت
limit	محدود کردن
limit	معین کردن
limit	منحصر کردن
limit	کران
elastic limit	مرز ارتجاعی
elastic limit	مرز برجهندگی
elastic limit	حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit	حد کشسانی
elastic limit	حد ارتجاعی
detection limit	حد اشکارسازی
debt limit	حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
cut off limit	حد برش
elastic limit	حد کشواری
elastic limit	حد جهمندی
tolerance limit	خطای مجاز
transfer limit	حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
transfer limit	حدود تصحیحات انتقال تیر
transmission limit	محدوده فرافرستی
elastic limit	حدالاستیک
upper limit	حد بالایی
upper limit	حد فوقانی
upper limit	حد بالا
critical limit	حد بحرانی
creep limit	حد خزش
To set a limit to everything.	برای هر چیزی حدی قائل شدن
limit of fire	حدود اتش
time limit	محدودیت زمانی
time limit	محدوده زمانی
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
time limit	حد زمانی
what is the limit on my account?	حد اعتبار حساب من چقدراست؟
speed limit	سرعت مجاز
speed limit	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
creep limit	حد انبساط دائمی
confidence limit	حد اطمینان
bag limit	حد مجاز صید
audibility limit	حد شنودپذیری
acceptance limit	حد پذیرش
acceptance limit	حد قابل قبول
absorption limit	لبه جذب
age limit	محدودیت سنی
liquid limit	حد سیلان
limit of load	حد بار گذاری
limit of inflammability	حد قابل اشتعال
limit of fire	حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
limit of elasticity	حد کشسانی
limit of elasticity	حد ارتجاعی
limit load	بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit indicator	نشاندهنده تلرانس
limit gage	وسیله سنجش تلرانس
liquid limit	مرز ابگونگی
limit check	بررسی حدی
limit check	مقابله حدود
high limit	حد نهایی
limit of proportionality	حد تناسب
limit of tolerance	حد رواداری
load limit	حد بار
load limit	اندازه بار
liquid limit	حد جاری شدن
liquid limit	مرزحالت شلی
liquid limit	حد میعان
liquid limit	حدمیعان
liquid limit	مرز روانی
liquid limit	حد روانی
limit velocity	حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
limit switch	لیمیت سوئیچ
limit stop	حد ایست
limit state	حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
limit state	حالت حدی
magnetic limit	مرز مغناطیسی
limit of inflammability	حد اتش گیری
fatigue limit	حد خستگی
flow limit	حد بده
flow limit	حد جریان
temperature limit	مرز دما
rupture limit	مرز پاره شدن
safety limit	حد تامین
shrinkage limit	حد انقباض
tax limit	حد مالیاتی
strain limit	حد تناسب میان تنش و انبساط
endurance limit	حد دوام مصالح
suction limit	حد مکش
roche limit	حد روش
physiological limit	کران فیزیولوژیکی
proportional limit	حد خطی
proportional limit	حد نسبی
plastic limit	حد خمیری
price limit	حد قیمت
upper limit [of the integral]	کرانه بالا [انتگرال] [ریاضی]
liquid limit test	ازمون حد روانی
ultimate stress limit	حد تنش نهایی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com