Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
lowest common denominator
مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common denominator
عامه پسند
lowest common denominator
مردم پذیر
lowest common denominator
رجوع شود به denominator common least
Other Matches
lowest common denominators
عامه پسند
lowest common denominators
مردم پذیر
lowest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
lowest common denominators
رجوع شود به denominator common least
lowest common denominators
مورد قبول یا فهم اکثریت مردم
lowest common multiple
کوچکترین مضرب مشترک
common denominator
مخرج مشترک
[ریاضی]
common denominator
مخرج مشترک
lowest common multiple
[LCM]
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
lowest
پایین ترین
lowest
اسفل
lowest
خیلی پست تر پایین تر
lowest unoccupied molecular orbital
پایینترین اوربیتال مولکولی اشغال نشده
denominator
برخه نام
[نامان]
[مخرج کسر]
[ریاضی]
denominator
تقسیم کننده
denominator
مشتق کننده
denominator
مقسوم علیه
denominator
مخرج
denominator
برخه نام
denominator
مخرج کسر
[ریاضی]
denominator
[bottom of a fraction]
باقی مانده کسر
[ریاضی]
denominator
[bottom of a fraction]
مخرج کسر
[ریاضی]
in common
مشاع
out of the common
غیر معمول
We have nothing in common .
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
common d.
مقسوم علیه مشترک
in common
<idiom>
مسئولیت داشتن
common use
مورد استفاده عمومی استفاده مشترک
common
مشارکت کردن
common
زبان برنامه سازی که بیشتر در امور تجاری به کار می رود
common
داده یا دستور برنامه به صورت استاندارد که توسط سایر پردازنده ها یا کامپیوتر هاو مفسر ها قابل فهم است
common
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
common
کانالی که به عنوان خط ارتباطی به چندین وسیله یا مدار به کار می رود
common
مین میکند
common
استانداری برای تصاویر ویدیویی که پیکسلهای تصویر را بزرگ و پهن نشان میدهد
common
مشترک
common
رایج
common
مشترکااستفاده کردن
common
مشاع بودن
common
مشترک اشتراکی
common
متعلق بودن به چندین نفر یا برنامه به به همه کس
common
پیش پاافتاده
common
عادی
common
معمولی متعارفی
common
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
پست عوامانه
common
: مردم عوام
common
عمومی
common
:عمومی
common
فضای حافظه یا ذخیره سازی که توسط بیشتر از یک برنامه استفاده میشود
common
تواتع کمکی که توسط هر برنامهای قابل استفاده است
common
پروتکلی که به صورت رسمی توسط ISO تنظیم شده برای انتقال اطلاعات مدیریتی شبکه در شبکه
common
عام
the common people
عوام الناس
to make common cause
دست یکی شدن
to make common cause
متحد شدن
the common people
عوام
common room
اتاق استادان
surcharge of common
یا جنگل
tenancy in common
حالتی که جمعی با عناوین مختلف در اداره ملکی شرکت داشته باشند بدون ان که به وحدت مالکیت ان خللی وارد اید مدت اجاره
the common people
عامه
tenancy in common
استیجار مشترک
tenancy in common
استیجارمشاع اجاره مشاع
surcharge of common
استفاده بیش از حد مجاز ازچراگاه
common wealth
کشور
common wealth
رفاه عمومی جمهوری
common wall
دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
common wall
دیوار مشترک
common user
خدمات عمومی
common touch
استعدادایجاد حس همدردی وتعاون در اشخاص
common user
مشترک
common user
عمومی
common wealth
ملل مشترک المنافع
common wealth
ممالک مشترک المنافع
common wealth
مشترک المنافع
held in common
مشاع
held in common
مشترک
estate in common
مالکیت مشاع
estate in common
درCL حالتی را گویند که دو یاچند نفر در زمینی با عناوین مختلف و یا با عنوان واحدولی در ازمنه مختلف اشتراک منافع داشته باشند ملک مشاع
estate in common
اشتراک در مالکیت زمین
common whipping
بست عادی
common whipping
بست معمولی
common trait
ویژگی مشترک
common room
باشگاه دانشجویان
common room
تالار دانشجویان
common ashlar
سنگ چکش خورده
common-house
نشیمنگاه صومعه
common joist
تیر کف اتاق
common rafter
تیر خرپا
common roof
تیرچه افقی خرپا
common round
ابزار فیتیله
common thyme
آویشن
[آویشن معمولی]
[گیاه شناسی]
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common rooms
اتاق استادان
common rooms
باشگاه دانشجویان
common rooms
تالار دانشجویان
common periwinkle
نوعیحلزون
common ground
نقطهنظراتمشترک
common land
مکانعمومی
By common consent.
به تصدیق همه ( عموم )
common bond
[دیوار چینی با آجر آمریکایی یا انگلیسی]
common touch
<idiom>
با همه رفتار مناسب داشتن
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
It is common knowledge that ...
این را همه کس بخوبی میدانند که ...
common onion
پیاز
common time
چهارضربی
common gender
جنس مشترک
common carrier
متصدی حمل ونقل
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی شرکت حمل و نقل عمومی متصدی حمل و نقل
common carrier
متصدی حمل ونقل حامل مشترک
common carrier
گاراژ دار
common block
قرقره عادی
common block
قرقره چوبی
common area
ناحیه مشترک
common arbitrator
سرداور
by common consent
متفقا
common sense
حضور ذهن
common carrier
مکاری
common carrier
موسسه حمل و نقل عمومی
common fronties
مرز مشترک
common foul
خطای عادی
common stock
سهام عادی
common fishery
حق ماهی گیری درابهای عمومی
common fate
سرنوشت مشترک
common factor
عامل مشترک
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
common control
کنترل عمومی نقشه برداری شبکه عمومی نقشه برداری شبکه جهانی نقشه برداری
common collector
با جریان روب مشترک
common carrier
شرکتی دولتی که تلفن تلگراف و سایر امکانات مخابراتی را جهت عموم تهیه میکند حامل مشترک
common sense
عرف
common sense
قضاوت صحیح حس عام
common law
حقوق غیرمدون
common law
حقوق عرفی
common fraction
مخرج مشترک
common denominators
مخرج مشترک
Common Market
فرانسه لوکزامبورگ و هلند
Common Market
بلژیک
Common Market
بازار مشترک جامعه اقتصادی اروپا سازمان متشکل ازکشورهای المان غربی ایتالیا
Common Market
جامعه اقتصادی اروپا
common law
عرف common
common-law
حقوق عرفی
common sense
عقل سلیم
common colds
زکام
common colds
گریپ نزله
common colds
سرماخوردگی
common cold
زکام
common cold
گریپ نزله
common cold
سرماخوردگی
common-law
عرف common
common-law
حقوق غیرمدون
Common Market
بازار مشترک
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
common labour
کارگر عمومی
common items
اقلام تدارکاتی عمومی اقلام مشترک
common progarm
برنامه مشترک
common sensibility
حس کلی بدنی
common statement
حکم اشتراک
common items
قطعات عمومی
common stock
سهام معمولی شرکت
common storage
حافظه مشترک
common language
زبان عمومی
common language
زبان مشترک
common parts
قطعات عمومی
common multiple
مضرب مشترک
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
common logarithm
لگاریتم اعشاری
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
common of piscary
حق ماهی گیری درابهای دیگری
common parlance
عرف
common library
کتابخانه اشتراکی
common parts
قطعات یدکی عمومی
common hardware
ابزار و الات عمومی سخت ابزارهای عمومی
common of fishery
حق ماهی گیری درابهای دیگر
common link
حلقه معمولی
common nuisance
اضرار عمومی
common stocks
سهام عادی
least common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ک.م.م]
[ریاضی]
common emitter
با ساتع کننده مشترک
common grid
شبکه عمومی
common goods
کالای مورد نیاز عموم
common purse
وجوه عمومی
common good
خیر عمومی یا صلاح همگانی
common hardware
قطعات عمومی
common time
چهارگام
smallest common multiple
کوچک ترین مضرب مشترک
[ریاضی]
common tool set
دست ابزار جنرال مکانیک
the common wealth of massachusette
چهار ایالت کنتاکی وماساچوست و ویرجینیا وپنسیلوانیا را گویند
common table of allowance
جداول سهمیه عمومی
common storage area
ناحیه اشتراکی انباره
common user supplies
کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
common user items
امادمشترک
common user items
اقلام مشترک المصرف بین یکانها
common user items
اقلام عمومی
common user items
کالاهایی که مورد استفاده عموم میباشد
class common behaviors
رفتارهای نوعی طبقه
greatest common measure
بزرگترین بخش یاب مشترک
common peroneal nerve
عصبوابستهبهنازکنی
the common run of men
مردمان عادی
common iliac vein
رگعمومیوابستهبهاستخوانلگنخاصره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com