Dictiornary-Farsi | main effort | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
main effort	تلاش اصلی
main effort	تلاش اصلی نیروها


Other Matches

effort	سعی
effort	کوشش
effort	تلاش
effort	تقلا
to use effort	کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
level of effort	تلاش رزمی یکان
level of effort	میزان تلاش
effort syndrome	نشانگان تلاش
to make an effort to do something	تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to make every effort	تک و پوی زدن [به هر دری زدن] تا آنجا که امکان پذیر باشد
without the slightest effort <adv.> <idiom>	مثل آب خوردن [اصطلاح روزمره]
without the slightest effort <adv.> <idiom>	خیلی ساده [اصطلاح روزمره]
work effort	عرضه کار
sort effort	تعداد مراحل لازم جهت مرتب نمودن یک رکورد نامرتب
to bend effort	صرف قوه کردن
to bend effort	کوشش کردن
to bend effort	اقدام کردن
to make an effort	کوشش کردن
to make an effort	سعی کردن بذل مساعی کردن
tractive effort	نیروی کشنده
unity of effort	وحدت تلاش
work effort	تمایل به کار
to make a real effort	تلاش جدی کردن
To go flat out . To make astupendous effort.	غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
in the main	اساسا
in the main	بطور کلی
in the main	بیشتر اصلا
with might and main	با تمام نیرو با همه توانایی
main	کامل شاه لوله
main	مهم تمام
main	بزرگ تمام
main	دریا
main	با اهمیت
main	مهم
main	کامل
main <adj.>	اصلی
main	خط اصلی
main	بخشی از دستورات که بخش اصلی برنامه را تشکیل می دهند.
main	مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
main	بسیار مهم
main	سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را سنکرون میکند
main	ورود به کاتالوگ که در آن اطلاعات مهم درباره موضوع وجود دارد
main	نیرومند
main	عمده
main	MAR با دستیابی سریع که محلهای آن به سرعت و مستقیما توسط CPU قابل آدرس دهی هستند
main	مجموعه دستورات که پیاپی تکرار می شوند و عمل اصلی برنامه را انجام می دهند. این حلقه معمولا برای ورودی کاربر صبر میکند پیش از پردازش رویداد
main	ی تر راهنمایی میکند
main patent	ثبت اصلی
main wire	سیم اصلی
main stem	خط اصلی
main storage	انباره اصلی
main storage	حافظه اصلی
main switch	کلید اصلی
main stem	راه اصلی جویبار
main voltage	ولتاژ اصلی
main winding	سیم پیچی اصلی
main topmast	دگلی که درست بالای دگل اصلی قرار دارد
main unit	واحد اصلی
main shaft	میل چرخ
main stem	قسمت اصلی کانال
main sail	بادبان اصلی
main routine	روال اصلی
main regulator	تنظیم کننده محور اصلی
main port	بندر اصلی
main radio	اطاق اصلی بی سیم ناو
main pipe	لوله اصلی
main port	port principal
main port	refrencestation : syn
main score	نمره اصلی
main sector	بخش اصلی
main port	,
main stage	عرشه اصلی
main stage	طبقه اصلی
main spring	شاه فنر
main signal	سیگنال اصلی
main shaft	محور اصلی
main program	برنامه اصلی
main sewer	مجرای اصلی فاضلاب
main sewer	لوله اصلی
main sequence	رشته اصلی
main pole	قطب اصلی
main yard	قسمتی از عرشه که بادبان اصلی در ان واقع است
main vent	منقذاصلی
main wheel	چرخاصلی
rising main	جنبشاصلی
To wonder from the main topic.	از مطلب اصلی دور افتادن
What is the main obstacle ?	مانع اصلی چیست ؟
main drag <idiom>	مهمترین خیابان شهر
main diagonal	قطر اصلی [ریاضی]
main color	رنگ اصلی
main color	رنگ زمینه
main stripe	[خط یا نوار اصلی در فرش مانند خطوط طرح محلات]
main memory	حافظه کامپیوتر [علوم کامپیوتر]
main store	حافظه کامپیوتر [علوم کامپیوتر]
main memory	حافظه رایانه [علوم کامپیوتر]
main store	حافظه رایانه [علوم کامپیوتر]
main tube	تیوپاصلی
main transformer	تغییردهندهاصلی
the main army	بخش عمده ارتش
main clause	رجوع شود به clause independent
main clauses	رجوع شود به clause independent
main carriage	حاملاصلی
main cleanout	تمیزکنندهاصلی
main duct	لولهاصلیآب
main engines	موتورهایاصلی
main entrance	ورودیاصلی
main fan	پروانهاصلی
main glider	غلتکاصلی
main inlet	دهانهاصلی
main leg	پایهاصلی
main mirror	آینهاصلی
main parachute	چتراصلی
main section	قسمتاصلی
main stalk	ساقهاصلی
main stand	تکیهگاهاصلی
main deck	عرشه اصلی ناو
main coil	سیم پیچ اصلی
main circuit	مدار اصلی
main carburetor	کاربراتور اصلی
main canal	کانال اصلی
main camshaft	میل بادامک اصلی
main cable	کابل اصلی
main roads	راه اصلی
main coil	بوبین اصلی
main column	ستون اصلی
main connection	اتصال اصلی
main current	اتصال سری
main current	جریان اصلی
main road	راه اصلی
main roads	جاده اصلی
main contractor	پیمانکاردست اول
main contractor	مقاطعه کار اصلی
main contact	کنتاکت اصلی
blast main	لوله دم
main busbar	شمش اصلی
gas main	لوله اصلی گاز
main amplifier	تقویت کننده اصلی
main axis	محور اصلی
main attack	حمله اصلی
main attack	تلاش اصلی نیروها
main anode	اند اصلی
main attack	تک اصلی
main armament	جنگ افزار اصلی تانک یاهواپیما یا ناو
gas main	شاه لوله گاز
fire main	لوله اب اتش نشانی
main battery	توپ اصلی ناو
main building	ساختمان اصلی
collecting main	شبکه جمع کننده
main body	عمده قوا
main beam	شعاع اصلی
main beam	شاه تیر
collecting main	شبکه دریافت
coup de main	حمله ناگهانی با تمام قوا
main battery	باطری اصلی
main nozzle	شیپوره یا نازل اصلی
main guard	نیروی جلودار اصلی حفاظ اصلی
main guard	پست نگهبانی اصلی
main gap	فاصله تخلیه اصلی
main gap	شکاف اصلی
main body	عمده قوای کاروان دریایی نیروی اصلی تک
main fuse	فیوز اصلی
main memory	حافظه اصلی
main fire	سیستم تیراندازی اصلی
main fire	سیستم اصلی اتش
main line	نهر مادر
main line	نهر اصلی
main motor	موتور اصلی
main menu	منوی اصلی
main menu	فهرست انتخاب اصلی
main members	قطعات اصلی
main mast	دکل اصلی
water main	لوله هادی اب
water main	شاه لوله اب
main oscillator	اسیلاتور اصلی
main field	میدان اصلی
main feed	تغذیه اصلی
main door	در اصلی
main line	خط اصلی
main lines	نهر اصلی
main lines	نهر مادر
main lines	کانال اصلی
main lines	خط اصلی
main distribution	مقسم اصلی
main discharge	تخلیه اصلی
main road	جاده اصلی
main direction	جهت اصلی
main deck	پل اصلی
main drain	زهکش اصلی
main drain	پمپ اصلی خن ناو
main exciter	محرک اصلی
main frame	کامپیوتر بزرگ
main office	مرکز اصلی
main exchange	مرکز اصلی
main line	کانال اصلی
main electrode	الکترود اصلی
the main diagonal of a matrix	قطر اصلی یک ماتریس [ریاضی]
What does Main Street think of this policy?	بازاریها و خانواده های متوسط چه نظری در باره این سیاستمداری دارند؟
hot blast main	هدایت هوای دم داغ
Take me to the main railway station!	مرا به ایستگاه اصلی راه آهن برسانید.
The main road bears to the right.	این جاده اصلی به کمی راست [مورب در سمت راست] ادامه دارد.