English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
make a forward purchase سلف خریدن
Other Matches
forward purchase معامله سلف
forward purchase خرید سلف
forward purchase پیش خرید
to make a purchase خرید کردن
purchase خریدن
purchase اشتراء
purchase هر نوع انتقال مال غیرمنقول که ناشی از ارث یاامر امر قانونی نباشد
purchase شراء
purchase خریداری
purchase ابتیاع
purchase خرید خریداری کردن
purchase درامدسالیانه زمین
purchase خرید
purchase خریداری کردن
advance purchase خرید سلف
credit purchase خرید نسیه
regional purchase خرید از داخل منطقه پادگانی
regional purchase خرید محلی
purchase requisition درخواست خرید
purchase request درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
purchase rate نرخ خرید
offer to purchase پیشنهاد خرید
purchase order سفارش خرید
counter purchase داد وستد متقابل
counter purchase تهاتر
basket purchase خرید کلی بدون محاسبه جزئیات
two fold purchase تاکل دو قرقرهای دو شیاره
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
central purchase خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
collaborative purchase خریدتعاونی
conditions of purchase شرایط خرید
counter purchase خرید متقابل
purchase price راس المال
collaborative purchase خرید با تشریک مساعی
cost purchase راس المال
purchase order دستور خرید
ratchet purchase جرثقیل جغجغهای
purchase journal دفترخرید روزانه
purchase by a deed با سند خریدن
hire purchase خرید اقساطی
hire purchase کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
purchase by a deed قباله کردن
open purchase خرید از بازار ازاد
open purchase خرید ازاد
offer to purchase پیشنهاد جهت خرید
local purchase خرید محلی
local purchase خرید از محل
purchase description خصوصیات جنس مورد نیازخرید
hire purchase اجاره به شرط تملیک
purchase money قیمت جنس
purchase money در CL ثمن
purchase ledger دفتر کل خریدها
purchase ledger دفتر بزرگ خرید
purchase tax مالیات بر معاملات
purchase journal دفتر روزنامه خرید
purchase element عامل منتجه بار نهائی
purchase element نیروی منتجه
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ). برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
average purchase rate نرخ متوسط خرید
purchase price variance سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
purchase notice agreements قراردادهای خرید
purchase notice agreements پیمان خرید
lump sum purchase خرید کلی
lump sum purchase خرید یکجا
double purchase pulley غرغرهای که دو طناب خورداشته باشد
arresting system purchase element وسیله ضربه گیر سیستم مهار هواپیما
to go forward پیش رفتن
to look forward جلو
forward-looking آیندهنگرانه
forward مهاجم
to look forward to استقبال کردن
to look forward to انتظار داشتن
to look forward نگاه کردن انتظارداشتن
right forward پیشروراست
to help forward پیش بردن
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
look forward انتظار چیزی را داشتن
to go forward جلورفتن
to help forward جلو انداختن
forward بازی کن ردیف جلو به جلو
forward ببعد
forward پیش
forward که یک بسته داده را از یک بخش در بخش دیگر کپی میکند
forward ارسال پیام پست الکترونیکی که از کاربر دیگری دریافت کرده اید
forward حرکت به جلو یا مقابل
forward جلو
forward به جلو
to look forward to something با خوشحالی منتظر چیزی شدن
Looking forward to it پیشبینی اش میکنم [میشود]
outside forward بازیگر گوش
forward جلوی گستاخ
forward جسور
forward ارسال کردن
forward جلوانداختن
forward فرمان پیش پیش
forward به پیش
forward به سمت سینه
forward فرستادن رساندن
forward جلو قایق
forward سلف
forward بیع سلف
forward نشانه گری که حاوی آدرس عنصر بعدی لیست است
forward روش تشخیص خطا و تصحیح که به داده دریافتی اعمال میشود که داده را صحیح میکند و نیاز به ارسال مجدد نیست
forward عمل پل
I look forward to seeing you. خوشحالم میشم که ببینمت.
forward-looking پیشرو
forward-looking مترقی
no. 8 forward محاجمشماره8
forward-looking نوگرا
forward فوروارد
forward-looking پیشاندیش
look forward to something <idiom> را لذت پیش بینی کردن
to look forward to something انتظار چیزی را داشتن
to look forward to something منتظر چیزی شدن
forward-looking آیندهنگر
forward-looking نوگرایانه
I'm looking forward to seeing you again. منتظر دیدار دوباره شما هستم.
from this time forward زین سپس
forward spring طناب شماره سه
from this time forward ازاین پس
forward station پاسگاه جلویی
forward spring اسپرینگ سینه
forward position موقعیت رو به جلو
forward station ایستگاه جلو
forward turret توپ سینه
forward voltage ولتاژ مستقیم
from this time forward ازاین ببعد
oars forward پارو به جلو
to put forward برجسته نمودارکردن
move forward جلو کشیدن
I very much look forward to meeting you soon. من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
power forward فوروارد قوی
power forward مامورجلوگیری از نزدیک شدن حریف به سبد
loose forward مهاجم تک رو پشت خط تجمع
prop forward هرکدام ازدو مهاجم خط جلودرتجمع
to feverishly look forward to something با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
lock forward هرکدام از دو نفر خط تهاجم در طرفین ردکننده توپ
to look forward to something excitedly با پرشوری و هیجان منتظر چیزی بودن
number forward مهاجمان تک رو پشت خط تجمع
I'm really looking forward to the weekend. من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
to carry forward منقول ساختن
fast-forward جلو زدن فیلم
Come forward a little (little bit)more. یک قدری دیگه بیا جلو
left forward فورواردچپ
forward/reverse جلو/عقببرنده
forward swing تاباولیه
fast forward جلوبر
centre forward مرکز
wing forward هریک از دومهاجم بیرون ردیف دوم یاسوم در تجمع
forward area منطقه جلو
to put forward پیش اوردن
to put forward جلوه دادن
to take a step forward گامی سوی جلو برداشتن
to take a step forward یک قدم پیش نهادن
trim forward نشست سینه
trim forward stem by trim :syn
to bring forward بصفحه دیگربردن
throw forward بردن غیرمجاز توپ به جلو
store and forward ذخیره و ارسال
push along forward راه خود را باعجله تعقیب کردن
put forward مطرح کردن
put forward جلو بردن
put forward جلوانداختن
I'm looking forward to your next email. من مشتاقانه منتظر ایمیل بعدی تان می شوم.
right wing forward پیشرو دست راست
roll forward تابع پایگاه داده ها که کاربر را ازیک آسیب نجات میدهد.
roll forward , با خواندن ورودی تراکنش واجرای مجدد تمام دستورات برای بازگشت به پایگاه داده وبه وضعیت پیش از آسیب
set forward جهش یا حرکت بجلو بوسیله قطعات داخلی گلوله در هنگام اصابت
set forward فشار پیشروی
He took a few steps forward . چند قدم جلو آمد
shift forward انتقال به جلو
shift forward انتقال به عوامل بعدی حرکت به سمت جلو
store and forward انبارش و ارسال
wing forward فوروارد گوش
forward slope شیب متمایل به جلو
forward association تداعی رو به جلو
carrige forward کرایه به عهده گیرنده کالا
forward dive شیرجه رو به اب با چرخش
carrige forward پس کرایه
forward echelon رده جلو
forward lap پوشش جلو
forward lap باله جلو
forward march قدم رو
forward march فرمان قدم رو فرمان پیش
forward mode افزودن یک عدد یا اندیش و اختلاف به اصل
carriage forward هزینه حمل در مقصد دریافت میشود
carriage forward کرایه در مقصدپرداخت میشود
carriage forward پس کرایه
brought forward منقول ازصفحه پیش
forward motion جنبش پیشرو
forward delivery تحویل دراینده
carry forward منقول ساختن
forward delivery تحویل به وعده
forward bias پیشقدر به جلو
forward purchasing سلف خری
forward breast طناب شماره دو
forward cast پرتاب نخ ماهیگیری
forward chaining روش استدلال مبتنی بر وقایع که از شرایط شناخته شده به هدف مطلوب می رسد زنجیره پیشرو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com