Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English
Persian
make and break
دستگاه قطع و وصل
make and break
افتومات
Search result with all words
make and break ignition
احتراق با قطع و وصل
quick make and break switch
کلید لحظهای
quick make and break switch
کلید قطع ووصل سریع
To break even . To make both ends meet.
خرج ودخل
Other Matches
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
To make money. To make ones pile.
پول درآوردن ( ساختن )
break down
تفکیک
break even
صافی درامدن
break even
سربسرشدن
break even
سربه سر
break even
بی سود و زیان
break even
بی سود و زیان شدن
break off
قطع کردن
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through
عبورازمانع
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break out
شیوع
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
شیوع یافتن
break off
رهایی ازدرگیری
break off
قطع تماس با دشمن
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
موقوف کردن
break through
رخنه
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break down
درهم شکستن
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
سقوط ناگهانی
break away
گسیختگی
break away
جدائی
break-up
امیختگی
break out
در گرفتن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
break down
ازاثر انداختن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
شکستگی
break down
تجزیه
break down
اسیب دیدن
break down
تقسیم بندی کردن
break away
قطع رابطه کردن
break through
شکاف
to break a
شکستن
to break off
خاتمه دادن
to break one's f.
قول دادن
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
to break out
درگرفتن
to break out
شایع شدن
to break out
بیرون ریختن
to break out
فاش یا افشاندن
to break a
دونیم کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break off
کندن
to break in
گرفتن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
رام کردن
to break down
ازپا انداختن
to break down
خراب کردن
to break apart
جداکردن
to break apart
شکستن
to break up
بهم زدن
to break up
منحل کردن خردکردن
break up
منحل کردن
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up
انحلال
break up
تجزیه
break up
تفکیک کردن
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break through
نفوذ
break up value
قیمت رهایی
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
to break up
شخم کردن
to break off
موقوف کردن
break down
<idiom>
ازکار افتادن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break off
جداکردن
break
خردکردن
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break
انتخاب شود
break
نقطه فرودپرنده
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
شکستن موج
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
فتن
break
زنگ تفریح
break
فرمان BREAK
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
break
نقض کردن
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
تجزیه
break
تفکیک
break
قطع کردن
break
پاره کردن
break
شکاف
break
وقفه
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
طلوع مهلت
break
راحت باش
break-in
رام کردن
break in
رام کردن
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break
مجزاسازی
break
ازهم باز کردن
break
شکستگی
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break
گسیختگی
break
شکست
break
شکستن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break a colf
رام کردن یک گوساله
to break a jest
شوخی کردن
to break a rebellion
خوابا نیدن یک اشوب
to break a law
قانون شکنی
to break a jest
مزه انداختن
to break a firm
ورشکست شدن یک شرکت
to break a seal
مهری رابرداشتن
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
fast break
حمله سریع به دروازه
to break company
جدایی کردن
electric break down
شکست الکتریکی
data break
تاریخ تعویض کلید رمز
ctrl break
در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
control break
فرمان Control-Break
fast break
ضدحمله
halter break
به ابخوری خودادن
leg break
بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
break-ins
رام کردن
halter break
به افسارعادت دادن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
to break bulk
خالی کردن بار
heart break
غم زیاد
heart break
اندوه بسیار
break wind
تیز دادن
break wind
باد ول دادن
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
to break rank
صف
to break rank
صف شکستن
to break open
سوراخ کردن
to break open
شکستن
to break ones fast
خوردن
meal break
استراحت ناهار
meal break
افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
mercury break
کلید جیوهای
to break ones fast
روزه
out break of a disease
شیوع ناخوشی
to break into a run
شروع کردن به دویدن
to break rank
بهم زدن
to break rank
بهم خوردن
to break wind
بادول کردن
to break wind
تیزدادن
to break into a building
با زور
[و غیر قانونی]
وارد ساختمانی شدن
to break to pieces
شکستن
to break to pieces
خرد کردن
to break the prison
گریختن از زندان
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the ice
رو کسی باز شدن
to break rank
بی نظم شدن
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
to break ones fast
ناشتایی خوردن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
break the ice
<idiom>
سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the news
<idiom>
اول ازهمه خبر را رساندن
tough break
<idiom>
بدبیاری آوردن
station break
وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
stone break
یکجور گیاه که در سنگ میروید
stone break
کاسرالحجر
to break off one's engagement
نامزدی خود را نقض کردن
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
Break. Recess.
زنگ تفریح
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
to break ones fast
افطارکردن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
to break one's fast
افطار کردن
to break
[off]
an engagement
نامزدی را نقض کردن
shore break
موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break
تنفس
break line
خطیقه
tea break
زنگتفریح
break in pieces
خرد کردن
bird's-break
ابزار رخ منقاری
to break contact
جریان راگسستن
break-ins
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
smooth break
سطح گسیختگی
break cover
خروج روباه یا خرگوش ازپناهگاه
break clause
عبارتی درقرارداد که در ان نحوه نقض قرارداد شرح داده شده است
break clause
ماده نقض
to break the sleep
از خواب بیخواب کردن
break down of negotiation
تفکیک مذاکرات
break ground
عقب نشینی
break ground
لنگر از زمین کنده شد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com