English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
marker ship کشتی نماینده
marker ship ناو نماینده یاجلودار ستون
Other Matches
marker نشانگر
marker کد نشان دهنده انتهای یک فیلد و ابتدای بعدی
marker دو علامت در ابتدا و انتهای بخشی از داده یا متن برای نشان دادن بلاک خاص که قابل حرکت یا حذف یا کپی به عنوان سیگنال واحد باشد
marker کد وارد شده در فایل یا متن برای بیان یک بخش خاص
marker نشانه
marker علامت نشان
marker نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
marker حساب نگهدار
marker علامت نشانه
marker نشان گذار
marker مشخص کننده
marker تعیین کننده شاخص هدف شاخص
marker ثبت کننده امتی_از
marker علامته_ای روی زمین
marker علامت روی زمین گلف برای نشان دادن محل گویی که با دست برداشته شده
marker داور
calibration marker فاصله یاب راداری
book marker چوب الف
book marker نشان لای کتاب
beach marker علامت یا وسیله مشخص کننده ساحل یا تاسیسات ساحلی شاخص خط ساحل
row marker دستک نشانه ردیف مین علامت ردیف مین
yard marker خطوط فرضی یا واقعی روی زمین فوتبال امریکایی بعرض یک یارد از یکدیگر
marker pen علامت گذار
position marker نشانگرموقعیت
range marker شاخص مسافت یاب روی صفحه رادار
range marker فاصله یاب راداری
play marker طراح حمله
marker circle دایره مشخص کننده مرکزمنطقه فرود هوایی یا باندفرود هواپیما
marker post لبه نما
lane marker راهنمای معبر داخل میدان مین
marker variable متغیر ممیز
gap marker علامت مخصوص نشاندادن رخنه در میدان مین
fan marker نوعی برج مراقبت مخابراتی که تشعشعات امواج ان به صورت دایره قائم است
dye marker فشفشه نشان کننده
dye marker فشفشه
saltpetre marker شوره پز
sea marker نوعی رنگ یا پودر رنگی که برای علامت گذاری اب دریا به کار می رود
absorption marker عقربه جذب
skirt marker نشانگذاردامن
end of tape marker علامت انتهای نوار
end of tape marker نشانگر انتهای نوار
beginning of tape marker علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
side marker light چراغعلامتدهندهکناری
end of data marker نشانگر انتهای داده ها
ship شناوه
to get a ship under way کشتی ای راراه انداختن
to let ship ول کردن
ship کشتی
ship جهاز
ex ship یکی ازقراردادهای اینکوترمز که دران فروشنده کالا را در بندرمقصد و درکشتی به خریدارتحویل میدهد
ship ناو
ship سوار کشتی شدن سفینه
ex ship تحویل در کنار کشتی
ship با کشتی حمل کردن فرستادن
ship over تجدید کنترات خدمت دریایی
ship کشتی هوایی هواپیما
to let ship ازاد کردن
to let ship ازدست دادن
the ship is in d. کشتی در خطراست
ship کشتی را در حوضچه تعمیرگذاردن
ship حمل کردن
ship باکشتی فرستادن یا حمل کردن
to take ship با کشتی حمل کردن
to take ship با کشتی بردن
to take ship درکشتی گذاشتن
q ship ناو فریبنده ودروغین
q ship ناو تله
ship حمل و نقل کردن
to take ship در کشتی سوار کردن
ship water اب بار کردن
ship ton وزن کالای ارسالی با کشتی به تن
ship's corporal دژبان دریایی
ship's company خدمه ناو
ship's company پرسنل ناو
ship's husband مباشر و مالک نماینده کشتی
ship your oars پارو بیرون
ship yard کارخانه کشتی سازی
ship yard محل کشتی سازی
ship will adjust فرمان
ship water نفوذ کردن اب بداخل قایق
ship will adjust ناو اتش به اختیار
ship to shore حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
ship slteration محور تغییر ناو
ship broker دلال خرید و فروش کشتی
ship handling مهارت در کار کردن با ناو مانور دادن ناو
ship broker مباشر مالکین کشتی
ship fitter اهنگر ناو
ship fever طوفان سخت در دریای چین
ship building کشتی سازی
ship designation اسم ناو
ship canal کانال
ship handling مانور با کشتی
ship haven یک کش کشتی
ship haven طرادههای دنباله کشتی
ship side پهلو
ship safety سلامت کشتی
ship rigged دارای بادبان مربع
ship propeller پروانه کشتی
ship papers اسناد کشتی
ship of the line کشتی جنگی بزرگ
ship influence عامل محرکه عبور کشتی
ship influence تاثیر عبور کشتی
ship designation معرف ناو
sister ship ناو همتا
training ship کشتی اموزشی
to prize a ship کشتی رادردریابه غنیمت بردن
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
to make ap a ship کشتی را در دریا به غنیمت بردن
to lay one on a ship کشتی را در بندر توقیف کردن
to haul a ship بادبانهای کشتی را پائین اوردن یاخواباندن
to heave a ship down کشتی رابرای پاک کردن بیک سوکشیدن یایک برکردن
the ship was wrecked کشتی شکست
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
the ship was snagged کشتی بمانعی گیر کرد
trans ship بکشتی یانقلیه دیگرانتقال دادن
trans ship خن بخن کردن
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
sailing ship کشتیمسافریاباربری
factory ship قایقبزرگومجهزبرایماهیگیری
ship's side کنارهکشتی
ship's launch قایقبزرگموتوریکشتی
ship's anchor لنگرکشتی
container ship انبارکشتی
war ship کشتی جنگی
turn in ship برگ عودت به انبار
turn in ship برگ عودت
the ship was hulled تنه کشتی اسیب دید یا سوراخ شد
the ship leaks کشتی اب تو میدهد
the ship is hull down کشتی چندان دوراست که تنه ان پیدا نیست
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
sister ship کشتی خواهر
sister ship کشتی همسان
sister ship ناوهای هم شکل و هم نوع
ship's serviceman مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
ship's service فروشگاه ناو
ship's rail راه اهن منتهی به کشتی
ship's papers اسناد حمل
ship's master افسرارشد کشتی
ship's master کاپیتان کشتی تجاری
soldier ship سربازی
space ship کشتی فضایی سفینه فضایی
the rudder of a ship سکان کشتی
the roll of a ship غلت کشتی
tender ship supplyship : syn
tender ship کشتی تدارکاتی
supply ship ship tender
steam ship کشتی بخار
space ship سفینه فضایی
space ship spacecraft
space ship فضاکشتی
space ship ناویز
ship's manifest صورت محمولههای کشتی فهرست کالاهای در حال حمل در کشتی
secretary ship منشگیری
king ship شاهی
flag ship ناوسرفرماندهی کشتی حامل دریادار
guard ship ship mission active
flag ship کشتی پیشرو
fire ship ادم سوزاکی یاکوفتی
fire ship کشتی اتش زن
fatherhood or ship پدری
eyes of the ship دریچههای دیدناو
eyes of the ship چشمی ناو
flag ship ناو سر فرماندهی
gunnery ship ناو اموزشی توپخانه
king ship پادشاهی
instrctor ship شاقی
instrctor ship اموزگاری
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
hospital ship ناو بهداری
hospital ship ناو بیمارستان
he went aboard the ship به کشتی درآمد
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
evacuation ship ناواخراجات پزشکی
evacuation ship ناو کنترل تخلیه پزشکی
escort ship ناو محافظ کاروان دریایی
carry ship کشتی حامل زندانیان جنگی کشتی غیر مسلحی که تضمین عبور داشته باشد
cargo ship کشتی باری
capital ship کشتی جنگی یی که فرفیت ان بیش از ده هزار تن و مسلح به توپهایی با کالیبر بیش از8 اینچ باشد
block ship سد کردن دهانه کانال
battle ship نبرد ناو
auxiliary ship کشتی تدارکاتی
abandoning ship ترک ناو
air ship کشتی هوایی
cartel ship کشتی مخصوص مبادله اسیران جنگی کشتی محل مذاکرات جنگی
commissioning the ship وارد خدمت کردن کشتی
escort ship ناو اسکورت
duty ship ship mission active
dressing ship افراشتن پرچم
dress ship پرچم جشن را افراشتن
darken ship تاریک کردن ناو
control ship ناو کنترل کننده عملیات دریایی
commondo ship کشتی نیروبر
commissioning the ship فعال کردن کشتی
dressing ship تزیین کشتی
king ship شهریاری
secretary ship دبیری
on board a ship سوار کشتی
sally ship سبک کردن ناو
own ship's course bus کابل او اس سی
parent ship کشتی مادر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com