Dictiornary-Farsi | maximum asymmetric three phase | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
maximum asymmetric three phase	current short-circuit جریان اتصال کوتاه ضربهای سه فازه


Other Matches

phase to phase short circuit	اتصال فاز به فاز
phase to phase short circuit	اتصال فاز
phase to phase short circuit	اتصال کوتاه فاز به فاز
asymmetric	غیرمتقارن
asymmetric	بی تناسب
asymmetric	نامتقارن
asymmetric	نامتقارن بی قرینه
asymmetric system	دستگاه بی تقارن
asymmetric knot	گره نامتقارن
asymmetric transmission	روش ارسال داده که در مودم های سریع استفاده میشود
asymmetric knot	گره سنه
asymmetric top	فرفرهای بی تقارن
asymmetric carbon	کربن بی تقارن
asymmetric molecule	مولکول بی تقارن
asymmetric substance	جسم بی تقارن
asymmetric local deformation	تغییر شکل موضعی بی تقارن
asymmetric video compression	تا روی کامپیوتر آهسته هم اجرا شود
asymmetric knot [farsi]	گره فارسی
asymmetric video compression	استفاده از کامپیوتر قوی برای فشرده سازی تصویر
asymmetric digital subscriber line [ADSL]	خط مشترک دیجیتال نامتقارن [مخابرات ]
maximum value	مقدار بهره برداری
maximum value	مقدار حداکثر
maximum value	جریان بیشینه
maximum	بزرگترین عدد کاربران که سیستم در هر لحظه می پذیر
maximum	بیشترین
maximum	بیشین
maximum	حداکثر
maximum	بزرگترین وبالاترین رقم
maximum	منتهی درجه بزرگترین
maximum	بیشینه
maximum	بالاترین ماکسیمم
maximum	بالاترین مقدار ماکسیمم
maximum	بزرگترین عددی استفاده میشود یا مجاز است
maximum	بزرگترین حجم داده که هر لحظه ارسال میشود
maximum	بیشترین حجم داده که قابل ذخیره سازی است
maximum	ماکزیمم
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum range	بردنهایی اسلحه
maximum ratings	مقدار حداکثر
intensity maximum	پیشینه نور ماکسیمم نور
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum slope	حداکثر شیب
maximum slope	بیشترین شیب
global maximum	حداکثر مطلق
maximum flood	سیل بیشینه
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
maximum price	بیشینه بها
maximum flood	طغیان بیشینه
maximum profit	حداکثر سود
maximum available powere	توان حداکثر
maximum detector	اشکارساز حداکثر
maximum density	حداکثر تراکم
maximum current	جریان پیک
maximum current	جریان حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum demand	پیک بار
maximum demand	بار پیک
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximum duration	زمان حداکثر
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
intensity maximum	حداکثر شدت
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum price	حداکثر بها
maximum demand	تقاضای بیشینه
maximum energy	انرژی بیشینه
maximum efficiency	راندمان بیشینه
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum demand	بار حداکثر
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum liklihood	درست نمایی بیشینه
relative maximum	ماکزیمم نسبی
maximum load	بار حداکثر
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum moment	لنگر بیشینه
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum output	خروجی حداکثر
maximum ordinate	حداکثر ارتفاع سهمی گلوله ارتفاع نقطه اوج مسیر گلوله
relative maximum	حداکثر نسبی
maximum natality	بیشینه زادو ولد
maximum work	کار حداکثر
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum temperature	دمای ماکزیمم
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum demand meter	تقاضاسنج
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
maximum demand indicator	کنتور بار پیک
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
maximum undistorted output	بیشینه صدای غیر مغشوش
design maximum weight	حداکثر وزن محاسبه شدهای برای اعمال تنش به ساختمان هواپیما
maximum water level	بیشینه تراز
maximum water level	تراز بیشینه طرح شده مخزن
maximum water level	ترازطبیعی مخزن
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum security prison	زندان فوق امنیتی
actual maximum flowline	ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum circuit breaker	کلید جریان زیاد
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum current relay	رله جریان زیاد
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum permissible temperature rise	حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
maximum current circuit breaker	کلید قطع کننده جریان حداکثر
maximum forward r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
maximum power point current	جریان در نقطه توان حداکثر
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
maximum junction to case thermal impedan	مقاومت حرارتی حداکثر بین محلهای تماس و بدنه
out of phase	خارج از فاز
to phase out something	اتمام یک سری
phase	وضعیت
to phase out something	به ترتیب خارج کردن چیزی
phase out	خارج کردن
two phase	دووهلهای
two phase	دوحالتی
two phase	دو فاز دومرحلهای
out of phase	ناهم فاز
three phase	سه فاز
phase out	به ترتیب خارج کردن
phase in	به ترتیب داخل شدن
phase in	داخل کردن
out of phase	ناهمفاز
to phase out something	به تدریج موقوف کردن چیزی
phase	مدت زمانی که برنامه کامپایل میشود
phase	طبقه
phase	دوره
phase	وجه
phase	وسیله جدید که به تدریج معرفی میشود و وسیله قدیمی کم کم بی استفاده میشود
phase	مرحله عملیات
phase	معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase	بخشی از فرآیند بزرگتر
phase	حالت
in phase	همفاز
in phase	هم فاز
phase	فاز
phase	لحاظ پایه
phase	صورت
phase	وجهه
phase	منظر
phase-out	اتمام یک سری
phase	مرحله
phase	دوره تحول وتغییر
phase	مرحلهای کردن
phase	وضع
phase	اهله قمر جنبه
phase	دوره زمانی اجرای برنامه
three phase circuit	مدار سه فاز
three phase current	جریان سه فاز جریان دوار
three phase connection	اتصال سه فازه
termination phase	مرحله پایانی
three phase current	جریان سه فازه
three phase armature	ارمیچر سه فازه
stationary phase	فاز ساکن
three phase circuit	سه فاز
systolic phase	دوره انقباضی قلب
terminal phase	مرحله اخر مسیر حرکت موشک
split phase	انشقاق فاز