Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (9 milliseconds)
English
Persian
medium term forecast
پیش بینی میان مدت
Other Matches
short term forecast
پیش بینی کوتاه مدت
medium term
میان مدت
medium term planning
برنامه ریزی میان مدت
medium term loan
وام میان مدت
Short – term ( long – term ) projects .
طرحهای کوتاه مدت ( دراز مدت )
forecast
براورد کردن از قبل پیش بینی
forecast
پیش بینی
forecast
از پیش اگاهی دادن یاحدی زدن
forecast
پیش بینی وضع هوا یا حوادث
forecast
پیش بینی کردن
weather forecast
پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
settlement forecast
پیش بینی نشست
demand forecast
پیش بینی تقاضا
sale forecast
پیش بینی فروش
delivery forecast
پیش بینی اشکالات موجود درسیستم تولید
delivery forecast
پیش بینی وضع تولید
preliminary budget forecast
پیش بینی مقدماتی بودجه
medium
هر ماده فیزیکی که قادر به ذخیره سازی داده برای برنامههای کاربردی کامپیوتری باشد
medium
معدل
medium
وسط یا میانگین
medium
واسط
medium
حد وسط
medium
وسیله انجام کار
medium
مقدار متوسط
medium
متوسط
medium
واسطه
medium
رسانهای که امکان ذخیره و نمایش داده میدهد مثل دیسک مغناطیسی یا VDU
medium
رسانه مغناطیسی خالی و فرمت شده که آماده پذیرش داده است
medium
واسطه دلال
medium
ملا "
medium
میانه
medium
محیط
medium
مادهای که الگوی فلوی مغناطیسی را پس از اثر میدان مغناطیسی برمی گرداند.
medium
میانی
medium
رسانه
medium
مدل حافظه خانواده پردازنده Intel x که امکان ارسال چند کیلوبایت داده و تا چند مگا بایت کد میدهد
medium
محیط کشت
medium
میانجی واسطه
medium
وسیله
medium
متوسط معتدل
dispersion medium
محیط پاشندگی
medium frequency
فرکانس میانه
empty medium
رسانه تهی
end of medium
انتهای رسانه
medium frequency
بسامد متوسط
medium curing
قیرهای محلول کندگیر
medium cloud
ابرهای متوسط
medium artillery
توپخانه متوسط
dispersive medium
محیط پخش
medium steak
استیک متوسط سرخ یا پخته شده
medium gravle
شن متوسط
medium of exchange
وسیله مبادله
medium of exchange
وسیله داد وستد
medium speed
بیت در ثانیه
circulating medium
وسیله انتقال قدرت خرید
medium lampholder
سرپیچ معمولی
data medium
داده رسان
data medium
رسانه داده ها
medium scale
نقشه مقیاس متوسط
medium wave
موج متوسط
medium-dry
شرابنهچندانشیرین RO
virgin medium
رسانه بکر
virgin medium
واسطه دست نخورده
transfer medium
رسانه انتقال
polarization of a medium
قطبش محیط
medium voltage
ولتاژ متوسط
medium pacer
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
medium scale
در مقیاس متوسط
medium range
وسیله یا جنگ افزار برد متوسط
medium range
با شعاع عمل متوسط
medium scale integration
مدار مجتمع با دو قطعه
medium energy particle
ذره با انرژی متوسط
medium energy particle
ذره میان انرژی
a medium sized car
یک اتومبیل متوسط
medium frequency motor
موتور با فرکانس میانی
medium format SLR (6 x 6)
شکلمتوسطSLR
iron at medium setting
درجهمیانیدراتو
medium pace bowler
توپ انداز با روش پرتاب مستقیم و سرعت متوسط
secondary storage medium
رسانه انباره ثانوی
medium carbon steel
فولادباکربن متوسط
medium scale intergration
مجتمع سازی در مقیاس متوسط
medium scale integration
مجتمع سازی در مقیاس متوسط
track
[on a sound recording medium]
تیتر موسیقی
[روی محیط ضبط صوت]
medium range ballistic missile
موشک بالستیک میان برد
medium tension distribution line
خطسیرپخشفشارمتوسط
Short medium and long wave
موج کوتاه ومتوسط و بلند
track
[on a sound recording medium]
تیتر آهنگ
term
عبارت
[ریاضی]
term
جمله
[ریاضی]
term
جمله
term
مدت استمرار تصرف مال غیرمنقول مدت تمتع از منافع مدت محدودی که یک دادگاه جهت طرح و فصل دعاوی تشکیل داده است
term
اجل
term
شرایط
term
جمله طیفی
term
روابط فصل
term
شرط
term
دوره
term
اصطلاح
term
عبارت
term
نامیدن لفظ
term
هنگام
term
پاره سال تحصیلی
term
واژه
term
موقع
term
ثلث تحصیلی
term
مدت
term
زمان
term
سمستر
term
نیمسال
term
جمله عبارت
term
دوره انتصاب
tumble dry at medium to high temperature
بادرجهمتوسطبهبالاوخشکبهمبزنید
term of maintenance
دوره نگاهداری
longer-term
دراز مدت
longer-term
دوره دراز مدت
half-term
تعطیلیبینترم
mathematical term
جمله
[ریاضی]
long-term
دوره دراز مدت
short-term
کوتاه مدت
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
the propriety of a term
درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
term symbol
نشانه جمله طیفی
term of reproach
سخن سرزنش امیز یا ننگ اور
term of maintenance
مهلت نگاهداری
mathematical term
عبارت
[ریاضی]
short-term
کم مدت
long term
<adj.>
دراز مدت
long term
<adj.>
بلند مدت
a pejorative term
عبارتی تنزل دهنده
parliamentary term
دوره مقننه
[سیاست]
electoral term
دوره مقننه
[سیاست]
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
term loan
وام مدت دار
implied term
شرط ضمنی
credit term
مدت اعتبار
an abstract term
تعبیر تصویری
an abstract term
اسم بی مسما
long-term
دراز مدت
grammatical term
اصطلاحات دستوری
term paper
رساله کوتاه
middle term
قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
minor term
صغرای قیاس منطقی
error term
ضریب خطا
error term
جمله خطا
exercise term
عنوان مانور
law term
اصطلاح حقوقی
long term
دراز مدت
long term
طویل المدت
long term
بلند مدت
major term
شرط عمده واساسی
final term
جمله نهایی
express term
شرط صریح
exercise term
اسم تمرین
relative term
لفظ نسبی
easy term
کوتاه مدت
expiry of the term
انقضاء مدت
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
stochastic term
جمله تصادفی
stochastic term
متغیر تصادفی
sum term
لفظ جمعی
short term
دوره کوتاه
term insurance
بیمه موقت
residual term
جمله پسماند
residual term
جمله باقیمانده
serve one's term
دوره خدمت خود را طی کردن
short term
مختصر
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
short term
کوتاه مدت
long term loan
وام بلند مدت
fixed term deposit
سپرده ثابت
long term project
پروژه طویل مدت
long term memory
حافطه دراز مدت
short term memory
حافظه کوتاه مدت
reasonable term and condition
قید و شرط معقول
electoral legislative term
دوره انتخابیه
serve one's term of imprisonment
حبس خود را گذراندن
short term loan
وام کوتاه مدت
short term rate of interest
نرخ بهره کوتاه مدت
long term interest rate
نرخ بهره طویل المدت
long term credit commitment
تعهد اعتبار بلند مدت
deflection under long term loading
خیز ریز بار طویل المدت
Unimog
[a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]
یونیماک
[حمل و نقل]
In the short term, it may be wiser to sacrifice profit in favour of turnover.
برای دوره کوتاه مدت مصلحت دیده می شود که سود را به نفع فروش فدا دهند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com