English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (4 milliseconds)
English Persian
meet : برخورد کردن یافتن
meet معرفی شدن به ملاقات کردن
meet مواجه شدن تقاطع کردن
meet پیوستن
meet : جلسه
meet نشست نشست گاه
meet درخور
meet مناسب دلچسب
meet شایسته
meet مقتضی تقاطع
meet اشتراک
meet برخورد کردن
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet مطابق شرایط بودن
meet مطابقت کردن
meet دیدار
meet مسابقه
meet پرداختن
meet سازش کردن
meet تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
Other Matches
I wish I could meet ( see ) her . کاش می توانستم اورا ببینم
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to go to meet any one کسیرااستقبال کردن
to come to meet به طرف کسی رفتن
to meet لطف کردن
to meet [به نیازی] جواب دادن
to meet [تقاضایی را] برآوردن
to go to meet any one به پیشواز کسی رفتن
to meet the a of به تصویب رسیدن
to meet any one's a مورد تحسین کسی واقع شدن
meet up with <idiom> تصادفی ملاقاتکردن
I would like tovisit ( see, meet ) you more often . می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The meet is too tough. این گوشت خیلی سفت است.
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
The meet is underdone. این گوشت آبدار است.
The meet is salty. این گوشت شور است.
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن
meet someone half-way <idiom> به توافق رسیدن با کسی
track meet مسابقاتورزشی
triangular meet مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
quadrangular meet مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
meet some one's objections به ایرادات کسی جواب دادن
meet pallmok زیر ساعد
meet of approval of به تصویب ..... رسیدن
meet joomeok زیر مشت
meet half way مدارا کردن
meet for a man شایسته است که
meet for a man در خور مرد
it did not meet our views منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
when two sundays meet وقت گل نی
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
dual meet مسابقههای تیمی
to meet with a repulse پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
to meet with a repulse رد شدن
to meet the eye چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet the ear شنیده شدن
to meet half way درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
to meet a demand تقاضایی را براوردن
make ends meet <idiom> باپول شخصی گذران روزگار کردن
make ends meet دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
to make both ends meet در حدود درامد خود خرج کردن
To break even . To make both ends meet. خرج ودخل
It doesnt meet the present day requirments(needs). جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com