Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 203 (9 milliseconds)
English	Persian
middle finger	انگشت میان
middle finger	وسطی
Search result with all words
the middle finger	انگشت میانه
Other Matches
middle	وسط
of middle a	میان سال
middle	منطقه میانی زمین
middle name	نام وسطی-اسموسطین
middle	میانی وسطی
middle	مرکز
middle	میان
middle	میانه میدان
middle course	میانه روی
piggy in the middle	بازیخرسوسط
middle layer	قشر میانی
middle succession	توالی وسطی
middle latitude	منطقه معتدله
middle sized	میان اندازه
middle sized	دارای اندازه متوسط
middle price	قیمت حد وسط
middle price	قیمت متوسط
middle plane	صفحه میانتار
middle part	قسمت میانی
middle part	میان
middle insomnia	بیخوابی میانی
the parting in the middle	فرق وسط
middle of the road <idiom>	سردوراهی گیرکردن
middle aisle	صحن
middle aisle	شبستان
middle sole	لژمیانی
middle toe	انگشتمیانی
middle torus	گچبریمیانی
middle body	قسمت میانه ناو یا کشتی
middle deck	پل میانی
middle ear	گوش میانی
middle ear	حفره کوچکی محدود به پرده که صدا را ازگوش خارجی به گوش داخلی منتقل میکند
middle ear	گوش وسط
Middle Eastern	مربوطبهخاورمیانه
middle english	انگلیسی تا 0051میلادی
middle fraction	جزء میانی
middle fraction	پاره میانی
middle game	وسط بازی
middle heavyweight	09 کیلوگرم
middle bar of a saw	کمانکش اره
middle term	قیاس مشترکی که در صغری وکبری صدق کند
middle covert	پرهایمیانی
middle age	دوره بین جوانی وپیری
middle age	میان سال
middle aged	دوره بین جوانی وپیری
middle aged	میان سال
middle class	طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle classes	طبقه متوسط
middle-aged	میان سال
middle linebacker	مهرهخطآخریمیانی
middle jib	بادبانسهگوشکوچکمیانی
middle-of-the-road	بیطرف
middle-of-the-road	میانه رو
Middle West	باختر میانه
Middle East	سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
middle distance	فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
up to the middle in water	تا کمر در اب
middle leg	پایمیانی
middle class	طبقه متوسط
middle classes	طبقه ما بین اشراف وطبقه پایین
middle watch	نگهبانی نیمه شب
middle weight	میان وزن
middle weight	میانه
Middle East	خاورمیانه
middle piece	قطعهمیانی
middle phalanx	بندانگشتمیانی
middle panel	قابچوبیمیانی
Middle Ages	قرون وسطی
middle lobe	نرمهششمیانی
middle school	دبیرستان
middle schools	دبیرستان
middle succession	توالی میانین
mullion=middle post	وادار
middle primary covert	پرهایاولیهمیانی
middle lintel in window	وادار میانی پنجره
middle ground buoy	بویه زمین میان گذرگاه
middle level management	مدیریت سطح متوسط
middle lintel in window	کمرکش پنجره
middle nasal concha	کنجایمیانیدماغی
middle lintel in window	الت وسطی پنجره
middle distance race	دو نیمه استقامت 008 تا0051 متر
upper middle class	طبقه متوسط بالا [در اجتماعی]
member of the middle class	عضو طبقه متوسط
inflammation of the middle ear	عفونت گوش میانی [پزشکی]
infection of the middle ear	عفونت گوش میانی [پزشکی]
type of middle cloud	شکالابرقسمتمیانی
middle-class person	عضو طبقه متوسط
the little finger	انگشت کوچک کلنج
finger	انگشت زدن
finger	برنامه نرم افزاری که اطلاعات مربوطه به کاربر را به پایه آدرس پست الکترونیکی بازیابی میکند
the little finger	انگشت کهین
finger	زبانه
the little finger	خنصر
five finger	پنج انگشت
third finger	انگشتسوم
little finger	انگشت کوچک دست
To finger something.	به چیزی انگشت زدن
five finger	پنج برگ پامچال
finger	دست زدن
finger	باندازه یک انگشت میله برامدگی
finger	انگشت
middle ear inflammation [MEI]	عفونت گوش میانی [پزشکی]
middle leg (outer surface)	پایمیانی
The working (middle,upper)class.	طبقه کارگر (متوسط بالا )
middle rial of door frame	قیدچه
little finger hook	چنگانگشتکوچک
finger-wagging	عیب جویی [اصطلاح روزمره]
finger-wagging	سرزنش [اصطلاح روزمره]
to not lift a finger <idiom>	دست به سیاه و سفید نزدن [اصطلاح]
finger-wagging	مجازات [اصطلاح روزمره]
to not lift a finger <idiom>	اصلا هیچ کاری نکردن
without lifting a finger	بدون اینکه به چیزی دستی بزند [اصطلاح روزمره]
fish finger	ماهیتکهتکهشدهیخی
To have a finger in every pie.	نخود هر آشی شدن
finger in the pie <idiom>	دست داشتن ،مسئول بودن
(not) lay a finger on someone <idiom>	آزار نرساندن
put one's finger on something <idiom>	کاملابه خاطر آوردن
twist someone around one's little finger <idiom>	کنترل کامل روی کسی داشتن
wrap around one's finger <idiom>	مثل موم تودستهای شخص است
to point the finger at somebody	تقصیر را سر کسی گذاشتن
without lifting a finger	بدون اینکه اصلا کاری بکند [اصطلاح روزمره]
She's got a finger in every pie.	او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
finger-plate	ورق دست خور
skirt finger	پوششلبه
to point the finger at somebody	به کسی تهمت زدن
ring finger	انگشت چهارم دست چپ
distributor finger	انگشتی دلکو
finger alphabet	الفبای انگشتی
finger board	جا انگشتی
finger end	سرانگشت
finger fish	ستاره دریایی
finger fish	نجم بحری
finger glass	فرف انگشت شوئی
finger hold	خم کردن غیرمجاز انگشت حریف
finger hole	سوراخ
finger hole	جاانگشتی
finger horse	اسب محبوب
finger joint	اتصال انگشتی
finger mark	اثر انگشت
finger mark	با انگشت چرک کردن
finger maze	ماز انگشتی
finger parted	انگشتی
finger parted	پنجهای
finger bowls	لگن یا طاس دستشویی
the first or index finger	انگشت نشان
the first or index finger	سبابه
the first or index finger	انگشت شهادت
finger cymbals	قاشقک
finger nail	ناخن
index finger	انگشت نشان
index finger	سبابه
finger painting	نقاشی با انگشت
finger painting	پخش رنگ باانگشت
finger painting	نقاشی انگشتی
finger bowl	افتابه
finger bowl	لگن
finger bowl	لگن یا طاس دستشویی
finger bowls	افتابه
finger bowls	لگن
finger orchis	کرچک
finger orchis	بیدانجیر
glove finger	انگشتدستکش
finger stall	چرم انگشتانه مانند کمانگیر
finger tip	چرم انگشتانه مانند کمانگیر
finger tab	دستکش چرمی سوراخدارکمانگیر
finger tapping	ضربه زنی با انگشت
i hurt my finger	انگشتم رنجه شد
lay a finger on some one	دست به کسی زدن
ring finger	انگشت انگشتر
the finger of god	دست خدا
the finger of god	قدرت خدا
the ring finger	انگشت حلقه
the ring finger	بنصر
to have a finger in every pie	نخودهمه اشی بودن
to have a finger in every pie	درهمه کاری دخالت کردن
to have a finger in the pie	پادرمیان کاری گذاشتن درچیزی
to have a finger in the pie	دخالت کردن
finger button	دکمهانگشتی
finger flange	لبهبیرونآمدهانگشتی
i hurt my finger	انگشتم اسیب دید
finger play	استفاده از انگشت درشمشیربازی
finger plate	قطعهای ازفلزیاچینی یاشیشه که بالاوپایین دسته درمیگذارندکه از
finger post	تیر راهنما
finger post	تیرپنجه دار راهنمای جاده
finger spelling	املاء انگشتی
finger print	اثر انگشت
To steer a middle course . To act within judicious bounds .	کجدار و مریض عمل کردن [به نعل و به میخ زدن]
He has never taken a step for any one . He has never raised a finger to	تا کنون برای کسی قدم یبر نداشته است ( مسا عدتی نکرده )
My finger is bitten by frost.	انگشتم راسرما زده است
THe flesh will never be separated from the finger . <proverb>	گوشت هرگز از ناخن جدا نمى شود .
lift a finger (hand) <idiom>	کاری بکن ،کمک کردن
The ring is too small for my finger.	انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
finger dexterity test	ازمون چالاکی انگشتان
key finger button	دکمهیابندهکلید
work someone's finger to the bone <idiom>	تمام تلاش را به کار بستند
finger print department	اداره انگشت نگاری
finger thumb opposition	تقابل شست و انگشت
cold finger condenser	چگالنده انگشتی
his hand lack one finger	دستش یک انگشت ندارد
He poked the mouse with his finger to see if it was still alive.	او [مرد] با انگشتش موش را سیخونک زد تا ببیند که آیا هنوز زنده بود یا نه.

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com