Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
mounting point
نشانهدهانهای
Other Matches
mounting
وسایل سوار شده روی یک دستگاه سر هم کردن وسایل
mounting
مونتاژ
mounting
دسته و پشت بند دسته شمشیر
mounting
گارد
mounting
سوار کردن وسایل
mounting
اسباب سوار شدن یا کردن
mounting
نگین دار
mounting
پایه
mounting
نصب
mounting
استقرار
mounting
ارایش
mounting instruction
مقررات نصب
mounting instruction
دستور نصب
mounting flange
لبه مهارکننده
magneto mounting
بست مگنت
turntable mounting
پایهصفحهگردان
engine mounting
نصب موتور قرارگاه موتور
mounting plate
صفحهپایه
mounting bracket
دستهپایه
battery mounting
پایه باتری
altazimuth mounting
پایهآلتازیموس
mounting foot
پایه
mounting dimension
اندازه نصب
mounting area
منطقه سوار شدن یکانهای اب خاکی یا هوابرد
engine mounting
تعلیق موتور
equatorial mounting
استقرار معدل النهاری
wall mounting cabinet
قفسهای که روی دیوار نصب میشود
engine mounting pylon
موتورمتصلبهباله
fuse mounting strip
نوار باریک فیوز
alt azimuth mounting
استقرار سمت- ارتفاعی
wall mounting cabinet
قفسه دیواری
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
point
اصل
point
محل یا موقعیت
point
پوینت
point
سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point out
<idiom>
توضیح دادن
point
درصد
point
نشان میدهد
point
نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point
محل شروع چیزی
point
مرکز راس حد
point
دماغه
point
نقطه نوک
point
نقطه گذاری کردن
point
حد
point
جهت مرحله
point
محل مرکز
point
مقصود
point
نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point
نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point
نقط ه
point
که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
come to the point
<idiom>
به نکتهاصلی رسیدن
beside the point
<idiom>
مسائل حاشیهای
in point
بجا
in point
در خور
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
to the point
بجا
to the point
مربوط بموضوع
to come to a point
باریک شدن
to come to a point
بنوک رسیدن
three point
فن 3 امتیازی کشتی
point to point
نقطه به نقطه
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
in point
مناسب
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
The point is that…
چیزی که هست
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
off the point
بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point
بطور نامربوط
off the point
بطور بی ربط
point four
اصل چهار
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
zero point
نقطه صفر
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
far point
برد بینایی
on the point of going
در شرف رفتن
point
موضوع
not to the point
خارج از موضوع
point
جهت
point
درجه امتیاز بازی
Now he gets the point!
<idiom>
دوزاریش حالا افتاد!
[اصطلاح]
point
نمره درس پوان
One point for you.
یک درجه امتیاز
[ بازی]
برای تو.
point
محل
point
هدف
near point
نقطه نزدیک
point
مسیر
point
ماده اصل
point
نکته
not to point
پرت بیجا
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
to point to something
به چیزی اشاره کردن
to point to something
به چیزی متوجه کردن
not to point
بیرون از موضوع
the point is
اصل مطلب این است
point
ممیز
[در کسر اعشاری]
[ریاضی]
point
نوک
point
سر
point
نقطه
point
مرحله قله
point
باریک کردن
point
متوجه ساختن
point
نقطه گذاری کردن ممیز
point
اشاره کردن
point
راس
point
رسد نوک
point
هدف گیری کردن
point
نشانه روی کردن
point
به سمت متوجه کردن
point
قطبهای باطری یاپلاتین
point
امتیاز
point
نوکدار کردن
point
تیزکردن
point
گوشه دارکردن
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
point
نوک گذاشتن
point
پایان
point
خاطر نشان کردن
point
نشان دادن
point protector
سرمداد
point of intersection
نقطه تلاقی
point plotting
رسم نقطه
object point
سمت مورد توجه
point particle
ذره نقطهای
point of no return
نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point operation
عمل نقطهای
point of loading
نقطه بارگیری
point of presence
شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of intersection
نقطه تقاطع
point of sale
محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of regard
نقطه دید
point of support
نقطه اتکا
point of support
تکیه گاه
point of symmetry
نقطه تقارن
symmetry point
نقطه تقارن
point of tow
نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld
نقطه جوش
null point
نقطه صفر
object point
مقصد
point of sight
نقطه دید
point of intersection
نقطه بهم رسید
point of sale
سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point protector
چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race
مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
preequivalence point
پیش از نقطه هم ارزی
principle point
مبداء اصلی
projection of a point
خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point
خط مصور
nodal point
نقطه اغاز
pull up point
نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
quiescent point
نقطه استراحت
radix point
ممیز
radix point
نقطه مبنا
radix point
نقطه ممیز
rear point
قسمت نوک عقب دار
rear point
اخرین قسمت عقب دار
reentry point
نقطه باز گذشت
reentry point
نقطه بازگشت
pour point
نقطه سیلان
point scale
مقیاس امتیازی
point size
اینچ
point size
برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread
امتیاز قابل انتظار
point style
شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
point system
شرط بندی براساس امتیاز
point target
هدف کوچک
point target
اماج نقطهای
norm point
نقطه احتمالی فرود در پرش
projection of a point
تصویر نقطه
nodal point
نقطه گرهی
nodal point
صفحه گرهی
nodal point
نقطه ایست
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point
نقطه جاری شدن
pour point
نقطه ریزش
reference point
نقطه مبنا
optimum point
نقطه ایده ال
plumb point
نقطه شاغولی دوربین هواپیمادر لحظه عکس برداری
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
point bland
از دهانه لوله
point bland
نزدیک به دهانه لوله
point bland
تیراندازی بدون نشانه روی
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
point charge
بار نقطهای
point contact
تماس نقطهای
point contact
کنتاکت نقطهای
point d'appui
نقطه اتکاء
optimum point
نقطه مطلوب
operating point
نقطه کار
point d'appui
پایه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com