Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
multi pass
چند گذری
Other Matches
multi
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
multi-
دستوری که حاوی بیش از یک آدرس باشد.
multi-
در معنای زیاد یا بیشتر از یکی
multi
دستوری که حاوی بیش از یک آدرس باشد.
multi
سیستم کامپیوتری که به چندین کاربر اجازه دستیابی به یک فایل یا برنامه در یک زمان میدهد
multi-
سیستم کامپیوتری که به چندین کاربر اجازه دستیابی به یک فایل یا برنامه در یک زمان میدهد
multi platform
که روی سخت افزارهای مختلف اجرا میشود
multi meter
سنجه چند کاره
multi programming
سیستم عامل که چندین برنامه را همزمان اجرا میکند
multi purpose
چند منظوره
multi mate
مالتی میت
multi address
با چند نشانی
multi ply
چند لا
multi way switch
کلید تبدیل
multi way switch
کلید چند راهه
multi way machine
دستگاه چند راهه
multi valued
چند ارز
multi user
چند کاربری
multi tasking
توانایی سیستم کامپیوتری برای اجرای دو یا چند برنامه همزمان
multi tasking
همزمان بدون کم کردن سرعت اجرای پردازنده
multi tasking
اجرای چندین کار
multi stage
چند طبقه
multi stage
چند مرحلهای
multi chamber
نوعی محفظه احتراق درموتورهای توربین که در ان محفظه ها دورتادورقرارگرفته اند
multi channel
چند کاناله
multi-millionaire
بسیار ثروتمند
multi-storey
چندطبقه
multi disk
وسیلهای که از اندازههای مختلف و قالبهای دیسک می خواند
multi-millionaires
بسیار پولدار
multi disk
سیستمی که دیسک درایوهای نصب شده با اندازههای مختلف دارد
multi disk
مربوط به چندین نوع دیسک
multi contact
چند قطبی
multi-millionaires
بسیار ثروتمند
multi-millionaire
بسیار پولدار
multi level
چند سطحی
multi-coloured
چندرنگه
multi stage production
تولید چند مرحلهای
multi stage press
پرس چند طبقه
multi stage experiment
ازمایش چند مرحلهای
multi stage amplifier
امپلی فایر چند طبقه
multi stage amplifier
تقویت کننده چند طبقه
multi grid tube
لامپ چند شبکه
multi span bridge
پل چند دهانه
multi speed motor
موتور چند سرعتی
multi stage sampling
نمونه گیری چند مرحلهای
multi window editor
برنامه ایجاد و ویرایش تعدادی برنامه کاربردی مستقل هر یک در یک پنجره مستقل در صفحه نمایش در یک زمان
multi variate analysis
تحلیل چند متغیره
multi layer weld
جوشکاری چند لایه
multi user system
سیستم کامپیوتری که در هر لحظه بیشتر از یک کاربر را پشتیبانی میکند
multi tone horn
بوق با اصوات مختلف
multi layer coil
سیم پیچی چند لایه
multi jet blowpipe
بوری چند شعله
multi-chain necklaces
گردن بند چند زنجیره
multi strand machine
دستگاه چند رشتهای
multi statement line
خط ی از برنامه کامپیوتری که حاوی بیشتر از یک دستور یا عبارت است
multi stage scaffolding
داربست چند طبقه
multi terminal system
سیستمی که چندین ترمینال به یک CPU وصل شده اند
multi segment magnetron
ماگنترون با اند چند تیغهای
multi-ply yarn
نخ چند لا
multi-purpose ladder
نردبانچندمنظوره
multi part stationery
کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
multi-ply plywood
تختهچندخط
multi flame burner
اجاق چند شعله
multi line spectrum
طیف چند خطی
multi blade grap
قلاب چند تیغه
multi conductor cable
کابل افشان
multi bus system
معماری کامپیوتر که باس سریع بین CPU و حافظه اصلی و یک باس کند تر بین CPU و سایر وسایل جانبی دارد
multi chamber klin
کوره چند محفظهای
multi circuit switch
کلید سری
multi color recorder
نگارنده چند رنگ
A multi-storey building.
ساختمان چندین طبقه
multi level planning
برنامه ریزی چند سطحی
multi board computer
کامپیوتری که چندین تخته مدار مجتمع دارد که به یک تخته اصلی وصل هستند
multi electrode valve
لامپ چند قطبی
multi conductor cable
کابل چند رشتهای
multi scan monitor
مشابه 6632
multi rate meter
کنتور با چند نرخ مختلف
multi purpose vehicle
وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
multi prupose project
طرح چند منظوره
multi contact plug
دوشاخه با کنتاکتهای متعدد
multi purpose machine
ماشین چند کاره
multi-storey car park
پارکینگ چند طبقه
multi spindle drilling machine
ماشین مته با چند هرزگرد
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
multi span deap beam
تیر تیغه چند دهانه
multi-storey car park
پارکینگ طبقاتی
multi section type rotary switch
سوئیچ گردان نوع چند مقطعی
perveance of a multi electrode valve(tub
پروه انس لامپ چند قطبی
Unimog
[a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]
یونیماک
[حمل و نقل]
to pass on
رخ دادن
to pass on
امدن
to pass on
درگذشتن
to pass on
گذشتن
to pass on
پیش رفتن
to pass off
خارج شدن
to pass off
بیرون رفتن
to pass off
تاشدن
to pass off
برگذارشدن گذشتن
to pass off
ازمیان رفتن
to pass for
قلمدادشدن بجای
to pass for
پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass by any one
از پهلوی کسی رد شدن
to pass a way
مردن نابود شدن
to pass over
چشم پوشیدن از
to pass over
صرف نظرکردن از
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
over-pass
پل روگذر
over-pass
پل هوایی
pass out
<idiom>
ضعیف وغش کردن
pass on
<idiom>
مردن
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
pass off
<idiom>
تظاهر کردن
pass off
<idiom>
جنس را آب کردن
This too wI'll pass.
این نیز بگذرد
To get a pass.
امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
two pass
دوگذری
two pass
دو گذری
to pass over
نادیده رد شدن ازپهلو
to pass a way
درگذشتن
to pass a way
گذشتن
pass on
پیش رفتن
pass off
نادیده گرفتن
pass off
بخرج دادن قلمداد کردن
pass off
به حیله از خود رد کردن
pass off
بیرون رفتن
pass off
تاشدن
pass off
برگزار شدن
pass off
برطرف شدن
pass by
ول کردن
pass by
از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away
درگذشتن
pass away
مردن
outside pass
رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
one pass
یک گذری
one pass
تک گذری
pass on
در گذشتن
pass on
ردکردن
to pass
سدی راشکستن ودل بدریازدن
to come to pass
روی دادن
to come to pass
واقع شدن
through pass
پاس کوتاه از میان مدافعان
second pass
گذر دوم
pass up
رد کردن صرفنظر کردن
pass under
رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through
دیدن
pass through
متحمل شدن
pass over
چشم پوشیدن
pass over
عید فطر
pass over
عید فصح
pass out
مردن ضعف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
pass on
دست بدست دادن
pass over
غفلت کردن
pass
کلمه عبور
pass
عبورکردن
pass
گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass
معبر جنگی
pass
اجازه عبور
pass
مسیر کوتاه جنگی
pass
گردنه
pass
جواز
pass
گذراندن تصویب شدن
by pass
شنت کردن
by pass
لوله یدکی جا گذاشتن
by pass
دور زدن مانع
by pass
گذرگاه فرعی
by pass
لوله فرعی
pass
جواز گذرنامه
pass
بلیط
pass
معبر
pass
گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
pass
برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass
عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass
1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass
گذر
pass
گذراندن
pass
یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass
انتقال یافتن منتقل شدن
pass
یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass
رد کردن چوب امدادی
pass
تصویب شدن
pass
صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
pass
راه
pass
گذرگاه
pass
عبور کردن
pass
قبول کردن
pass
اجتناب کردن
pass
رایج شدن
pass
گذر عبور
pass
وفات کردن
pass
گذشتن
pass
پاس
pass
پاس دادن
pass
رد شدن سپری شدن
pass
تمام شدن
pass
تصویب کردن قبول شدن
by pass
اتصال کوتاه
pass
پروانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com