Dictiornary-Farsi | mutual discharge | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
mutual discharge	مبارات


Other Matches

mutual	دو طرفه
mutual	بین الاثنین
mutual	دوسره
mutual	دوطرفه
mutual	دو جانبه
mutual	از دو سره
mutual	متقابل
mutual	متقابل یا متقابله
mutual	تعاونی
mutual	دوجانبه
mutual love	دو سقی دوسره
mutual company	شرکت تعاونی
mutual fund	شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual funds	شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual terms	شرایطی که بموجب ان دو تن بجای اینکه پول بدهند کارمیکند
mutual terms	شرایط متقابل
mutual guarantee	guarantee
mutual exclusion	ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
mutual energy	انرژی متقابل
mutual debts	دیون مشترک
mutual consistency	سازگاری متقابل
mutual consent	تراضی
mutual concent	تراضی طرفین
mutual characteristic	مشخصه متقابل
mutual assistance	کمک متقابل
mutual agreement	توافق طرفین
mutual inductance	القاگری متقابل
mutual inductance	اندوکتیویته متقابل اندوکتانس متقابل
mutual induction	القای متقابل
mutual responsibility	مسئوولیت مشترک
mutual conductance	رسانایی متقابل
mutual relationship	رابطه متقابل
mutual relation	مقاصه
mutual love	محبت ازدوسر
mutual interests	منافع مشترک
mutual assistance	تعاون
matter of mutual interest	موضوع دارای سود دوجانبه
coefficient of mutual induction	ضریب القای متقابل
The feeling is mutual . It is a case of telepathy.	دل بدل را ؟ داره
variable mutual conductance valve(or tub	لامپ با شیب تنظیم پذیر
eastern european mutual assisstance trea	پیمان کمک متقابل اروپای شرقی treaty warsaw
discharge	ازاد کردن
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	بده
discharge	انفصال ترشح
discharge	ترشح کردن
discharge	اداء کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	درکردن
discharge	برون ریزی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	دبی
discharge	تبرئه
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	پرداخت
discharge	رفع اتهام
discharge	تخلیه بار
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	خالی کردن
discharge	ابراء
discharge	دشارژ
discharge	خالی کردن باتری
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تادیه کردن
discharge	تادیه
discharge	تخلیه
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
honorable discharge	ترخیص محترمانه
main discharge	تخلیه اصلی
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
glow discharge	تخلیه تابناک
glow discharge	تخلیه تابنده
internal discharge	تخلیه داخلی
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
impulse discharge	تخلیه ضربهای
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
general discharge	خاتمه خدمت
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
neural discharge	تخلیه عصبی
utilizable discharge	بده مفید
discharge bay	صفحهشارژنشده
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	مجرایتخلیه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
order of discharge	حکم تصفیه
order of discharge	حکم برائت ذمه
oscillating discharge	تخلیه مواج
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
discharge hydrograph	منحنی بده
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
discharge head	سر لوله
discharge head	ارتفاع تخلیه
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
coefficient of discharge	ضریب جریان
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	سمت تخلیه
discharge end	محل تخلیه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
discharge cock	شیر تخلیه
average discharge	بده میانگین
average available discharge	بده متوسط مفید
conditional discharge	ازادی مشروط
flood discharge	بده طغیان
average available discharge	بده میانگینی دسترس
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
anuual discharge	بده سالانه
absolute discharge	آزادی مطلق
flaming discharge	تخلیه مشتعل
electrical discharge	تخلیه برقی
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
brush discharge	تخلیه جارویی
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
average discharge	بده متوسط
electric discharge	تخلیه الکتریکی
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
glow discharge tube	لامپ مشتعل
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
lightning discharge current	جریان تخلیه
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
cooling water discharge	تخلیه اب سرد
corona discharge current	جریان تخلیه کورونا