English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
my time is occupied وقتم گرفته است
my time is occupied وقتم اشغال شده است
Other Matches
occupied مشغول
occupied اشغال شده
occupied مسکون
occupied <adj.> سرگرم
occupied دست به کار
the house is occupied خانه خالی نیست
occupied territory اراضی اشغالی
occupied territory اشغالی
occupied territory سرزمین اشغال شده
occupied territory منطقه اشغال شده
occupied territories اراضی اشغالی
the house is occupied خانه اشغال شده یا مسکون است
partially occupied band نوار نیم پر
floor space occupied فضای مورد نیاز
highest occupied molecular orbital بالاترین اوربیتال مولکولی اشغال شده
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days. اینروزها سرم خیلی شلوغ است
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
three-four time نت
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
all the time <idiom> به طور مکرر
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
two-two time نتدودوم
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
At the same time . درعین حال
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
Our time is up . وقت تمام است
down time زمان بیکاری
down time مدت از کار افتادگی
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
behind time بی موقع
behind time دیر
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
against time رکوردگیری
against time تایم گیری
There is still time before I go. هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
on time <idiom> سرساعت
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
four-four time چهارهچهارم
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
once upon a time روزگاری
once upon a time روزی
on time مدت دار
old time قدیمی
off time مرخصی
off time وقت ازاد
out of time بیجا
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
many a time بارها
many a time چندین بار
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
once upon a time یکی بودیکی نبود
one at a time یکی یکی
out of time بیموقع
some time یک وقتی
some time مدتی
some time or other یک وقتی
some time or other یک روزی
specified time وقت معین
there is a time for everything هرکاری وقتی
there is a time for everything دارد
time and again چندین بار
time and again بکرات
time in ادامه بازی پس از توقف
time is up وقت گذشت
out of time بیگاه
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
all-time همیشگی
all-time بیسابقه
all-time بالا یا پایینترین حد
from time to time هرچندوقت یکبار
from time to time گاه گاهی
from this time forth ازاین ببعد
from this time forth زین سپس
from this time forth ازاین پس
for the time being عجالت
one-time پیشین
one-time قبلی
one-time سابق
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
what time is it? چه ساعتی است
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time درست بموقع
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
in time بجا
in time بموقع
in the time to come اینده
in the time to come در
in the mean time ضمنا
in no time خیلی زود
two time دو حرکت ساده
i time time Instruction
up time زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
f. time روزهای تعطیل دادگاه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
What have you been up to this time? حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
any time <adv.> درهمه اوقات
at any time <adv.> درهمه اوقات
any time <adv.> همیشه
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
at any time <adv.> همیشه
time زمان
time وقت
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
any time <adv.> هر بار
time زمانه
for the first [last] time برای اولین [آخرین] بار
time وقت معین کردن
time [s] <adv.> دفعه
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time ایام
time فرصت موقع
time روزگار
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time مدروز
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time عهد
time مدت
time فرصت
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ثیر قرار میدهد
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out مهلت
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time [s] <adv.> بار
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time تایم
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time متقارن ساختن
time out وقفه فاصله
time out ایست
time out ساعت غیبت کارگر
time out تایم
at any time <adv.> هر بار
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time مرورزمان را ثبت کردن
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time ساعتی
time زمانی موقعی
time preference ترجیح زمانی
time policy بیمه نامه مدت دار
time resolution جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
time perception ادراک زمان
time quantum ذره زمانی
time priority تقدم زمانی
time preference ارجحیت زمانی
time priority اولویت زمانی
time preference رجحان زمانی
time policy بیمه نامه دریایی با مدت محدود
time of disintegration زمان انفجار
time of flight زمان پرواز گلوله
time of flight زمان پرواز هواپیما
time of origin زمان ارسال پیام
time on target زمان روی هدف
time on target اتش زمان روی هدف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com