English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
native land وطن
native land میهن
Other Matches
native کامپایلری که کد تولید میکند که روی سیستم مشابه سیستم جاری اجرا میشود.
native رویداد طبیعی یا آنچه تصادفی رخ نداده است
native قالب فایل پیش فرض که توسط هر برنامه برای ذخیره سازی داده روی دیسک به کار می رود
native زبانی که توسط پردازنده اجرا میشود بدون نیاز به نرم افزار خاص
native قالب اولی یا ابتدایی
native اهل
native بومی
native اهلی
native محلی
native فطری
native language زبان اختصاصی
native language زبان طبیعی
native metals فلزات خالص طبیعی
native code کد اصلی
native speaker سخنگوی زبان مادری
Native American سرخپوست
Native Americans امریکایی آغازین
native speaker گویندهبومی
Native American امریکایی آغازین
native paraffin مومیا
one's native soil میهن زمین
native compiler کامپایلر اختصاصی
Native Americans سرخپوست
native speaker سخنگوی بخوبی زبان مادری
native country میهن
native country وطن
native language زبان بومی
native file format قالب فایل اصلی
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
land vi پیاده شدن رسیدن
land vi بخشکی امدن
land n ملت
never-never land غیر واقعی
never-never land تخیلی
never-never land رویایی
land vi فرود امدن
land vi بزمین رسیدن
land vi پائین امدن
land n دیار
land n سرزمین
land n خاک
land n خشکی
land n زمین
land n قوم مردم
land n ملک
land n خطه
land n کشور
land ارض
land رسیدن
land بزمین نشستن
land سرزمین
land زمین پیاده شدن برجستگی بین خانها
land به زمین نشستن
land به گل نشستن کشتی
land سطح
land درست به هدف
land سطح داخلی لوله بین خانهای تفنگ
land ملک
land سطح کوچک صاف
land پشت
land به خشکی امدن پیاده شدن
land زمین
land سرزمین دیار
land فرودامدن
land خاک
land خشکی
land سرزمین عرصه
land فرود
mother land سرزمین مادری
land tax خراج
land tie تیر یا جرزی که قسمتی ازدیوار را بزمین اتصال میدهد
land tenure اجاره داری زمین
land tax مالیات بر زمین
tenementary land زمین اجاری
land's end دماغهای که در دورترین قسمت باختر انگلستان واقع است
land lubber ادم کشتی ندیده
mother land وطن
marsh land زمین ماندابی
marsh land زمین شوره زار
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
margin land حد نهایی بازده زمین
mother land میهن
low land پستی زمین
low land زمین پست
level land زمین مسطح
no man's land زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
land masses خشکسار
land masses کشخر
land masses قاره
land masses اقلیم
land masses سرزمین بزرگ
land mass خشکسار
land mass کشخر
to cultivate land زمین را کشت کردن
to work the land زمین را زراعت کردن
Land-Rover وسیلهنقلیهمورداستفادهدرزمینهایزبر
land registry دفترنگهداریاطلاعاتمخصوصبهیکمنطقه
dry land خشکی
common land مکانعمومی
fluted land سطحمسطحمته
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
Who owns this land ? این زمین مال کیست ؟
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
land mass قاره
land mass اقلیم
table land زمین هموار
switzer land سویس
survey land نقشه برداری زمین
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
scrub land زمین بایر
registered land زمین ثبت شده
plough land مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
no man's land سرزمین میان دو کشور که متعلق به هیچ یک از ان دو نباشد
the lie of the land وضع یا کیفیت طبیعی زمین وضع
the lie of the land چگونگی اوضاع مهثب
the promised land ارض موعود
land mass سرزمین بزرگ
wild land صحرا بیابان
wild land زمین بایر و لم یزرع
waste land زمین موات
waste land اراضی موات
unutilized land اراضی موات
to sight land دیدن منظره
to clear land زمین راصاف کردن
no man's land سرزمین بی صاحب
land tax مالیات ارضی
land forming شکل دادن زمین
land breeze باد ساحلی
land breeze باد خشکی
land bank بانکی که زمین را در برابر پول گرو بر میدارد
land alide لغزش زمین
land agent دلال معاملات ملکی
immeasureable land سرزمین بیکران
high land زمین کوهستانی
head land پرتگاه
head land دماغه
land capacity کاراوری زمین
land carriage بار کشی زمینی
land forces نیروی زمینی
land forces قوای بری
land force n نیروی زمینی
land distribution توزیع اراضی
land development احیای اراضی
land crab n خرچنگی که در زمین زندگی میکند ولی در دریا تخم می ریزد
land combat نبرد در ساحل
land combat نبرد زمینی
land carriage حمل و نقل خشکی
fertile land سرزمین حاصلخیز
fertile land سرزمین بارور
border land زمین مرزی
barren land زمین لم یزرع
no-man's land منطقه بین خط سرویس و خط پایانی
land reforms اصلاحات ارضی
land reform اصلاحات ارضی
crash land سقوط کردن هواپیما
hour land عقربه ساعت شمار
center land خط میانی
certificate of land قباله زمین
f.soil or land خاک یازمین حاصلخیز
dream land عالم خواب و رویا
cultivated land اراضی محیات
cultivated land زمین محیات
crown land خالصه
conservation of land حفظ اراضی
collective land زمین مشاع
collctive land زمین مشاع
cloud land عالم خیال یافرض
crash-land سقوط کردن هواپیما
land tax مالیات زمین
land scaping محوطه سازی و ایجاد فضای سبز
land restoration بازسازی زمین
land shark کسیکه ملوانان رادردریاغارت میکندیابمال انها انگل میشود
land register ثبت املاک
land reclamation عمران زمین
land reclamation ابادانی زمین
land poor زمین دار بی پول
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
land plaster صخره گچی فریفی که بعنوان کود برای اصلاح خاک بکار میرود
land service خدمت نظام در نیروی زمینی
land shark غارتگرکرانه
land tail بنه زمینی
land tail باقیمانده زمینی یکان
land tag مجلس قانون گذاری پروس لاندتاک
land swell خیزاب یا غلت اب نزدیک کرانه
land surveyor نقشه بردار
land surveying برداشت
land surveying نقشه برداری
land sturm نام نویسی همگانی
land slip ریزش سنگ از کوه
land sick کند رونده بواسطه نزدیکی بخشکی
land plaster گج
land office اداره املاک وثبت اراضی
land map نقشه جغرافیایی
land lady زن میزبان
land measurer مساح
land lady زن صاحب ملک
land lubber ادم دریا ندیده
land lubber ادم خشکی مانده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com