Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
natural language
زبان طبیعی
Search result with all words
natural language processing
پردازش زبان طبیعی
Other Matches
natural
حرکت در عنوان
natural right
حق طبیعی
natural
دیوانه عادی
natural
احمق
natural
مسلم استعداد ذاتی
natural
بدیهی
natural
جبلی
natural
نهادی
natural
طبیعی
natural
نمایش ارقام دهدهی به صورت الگوبیتی
natural
ذاتی فطری
natural
زبانی که توسط بشر استفاده و فهمیده میشود
natural
قهری
natural
سرشتی
natural
فطری
natural
ذاتی
natural group
گروه طبیعی
natural guardian
ولی قهری
natural guardianship
ولایت قهری
natural habitat
بوم طبیعی
natural monopoly
انحصار طبیعی
natural historian
تاریخ نویس
natural horizon
horizon visible
natural phenomena
حوادث طبیعی تجلیات طبیعت
natural person
شخص حقیقی
natural persons
اشخاص طبیعی
natural phenomena
اثار طبیعی
natural philosopher
حکیم مادی
natural philosopher
فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
natural philosophy
پزشکی
natural philosophy
طبابت
natural person
شخص طبیعی
natural or born f.
خل مادرزاد
natural law
حقوق طبیعی
natural logarithm
لگاریتم طبیعی
natural logarithm
لگاریتم نپری
natural magnet
مغناطیس طبیعی
natural number
عددطبیعی
natural number
عدد طبیعی
natural obstacle
مانع طبیعی
natural philosophy
کار کن مسهل
natural economy
اقتصاد غیرپولی
natural ground
زمین طبیعی
natural easement
حق ارتفاق طبیعی
natural disaster
حوادث طبیعی بد
natural disaster
بلایای طبیعی
natural competition
رقابت طبیعی
natural child
طفل حرامزاده
natural capacity
فرفیت طبیعی
natural philosophy
درمان
natural bridge
پل طبیعی
natural bed
بستر طبیعی
natural asphalt
قیر طبیعی
natural asphalt
اسفالت طبیعی
natural agents
عوامل طبیعی
natural economy
اقتصاد طبیعی
natural endowment
موهبت طبیعی
natural endowments
موهبت طبیعی
natural frequency
فرکانس طبیعی
natural frequency
بسامد طبیعی
natural child
بچه نامشروع
natural foundation
پی طبیعی
natural form
وضع بدن هنگام تیراندازی
natural excitation
تحریک طبیعی
natural erosion
فرسایش طبیعی
natural erosion
فرسایش طبیعی که گاهی با پدیده خاک زائی در حالت تعادل است
natural erosion
فرسایش نابهنجار
natural english
گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
natural rubber
لاستیک طبیعی
natural rubber
کائوچو
natural abundace
فراوانی طبیعی
natural philosophy
دارو
natural silk
ابریشم طبیعی
natural endowments
بخششهای طبیعت
natural history
تاریخ طبیعی
natural gas
گاز طبیعی
natural sciences
علوم طبیعی
natural resources
منابع طبیعی
natural selection
فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت
natural selection
انتخاب طبیعی
natural fiber
الیاف طبیعی
[مثل پشم، پنبه و ابریشم]
natural dyes
رنگینه های طبیعی
[که عموما از گیاهان و بعضی حیوانات تهیه می شوند. نمونه گیاهی رنگ قرمز گیاه روناس و نمونه حیوانی رنگ قرمز، حشره قرمزدانه می باشد.]
natural color
رنگ ذاتی جسم
natural color
رنگ طبیعی
Let it take its natural cours.
بگذارید کار جریان طبیعی اش را طی کند
natural sponge
اسفنجطبیعی
natural arch
کمانطبیعی
natural childbirth
زایمان طبیعی
natural year
سال طبیعی
natural wavelength
طول موج طبیعی
natural silk
ابریشم طبیعی
natural order
نظم طبیعی
natural recalculation
محاسبه مجدد طبیعی
natural recharge
تغذیه طبیعی
natural reserves
ذخائر طبیعی
natural resin
صمغ طبیعی
natural puzzolane
سیمان طبیعی یا پوزلان
natural purification
پالایش طبیعی
natural vibration
نوسان ازاد
natural vibration
نوسان طبیعی
natural ventilation
تهویه طبیعی
natural philosophy
طب
natural sources
منابع طبیعی
natural slate
سنگ لوح
natural products
مواد طبیعی
to die a natural death
در اثر مرگ طبیعی مردن
Observation of natural phenomena .
ملاحظه پدیده های طبیعی
natural dispostion of the heart
فطرت
natural ground level
تراز زمین طبیعی
natural rate hypothesis
فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
natural rate hypothesis
هیچ تمایلی برای تورم در جهت افزایش یا کاهش وجود ندارد
moderator: natural water
شاخصآبطبیعی
natural unemployment rate
نرخ بیکاری طبیعی
natural rate of growth
نرخ رشد طبیعی
natural rock asphalt
سنگ قیر
natural gas firing
سوخت گاز طبیعی
natural rate hypothesis
فرضیه نرخ طبیعی
natural water table
سطح ایستابی طبیعی
natural rate of interest
نرخ بهره طبیعی
liquified natural gas
گاز مایع طبیعی
price as natural ice
یخ ساختگی بهمان بهای یخ طبیعی فروخته میشد
fuel: natural uranium
سوختاورانیمطبیعی
I am a great believer in using natural things for cleaning.
من هوادار بزرگی در استفاده از چیزهای طبیعی برای تمیز کردن هستم.
language
زبان
first language
زبانیکهازهمهبهآنبیشترتسلطدارید
I am here for a language course
من برای برای یک دوره زبان به اینجا آمدم.
pl. language
زبان پی ال وان
language
زبان
for a language course
برای یک دوره زبان
second language
زباندوم
language
ابزارهای سخت افزاری و نرم افزاری برای کمک به نوشتن برنامه هایی به زبان خاص توسط برنامه نویس
language
هر برنامهای که هر خط برنامه را به زبان دیگری ترجمه میکند.
language
در زمان اجرا
language
مترجم زبان از یک زبان به کد ماشین .
language
قالب و فرمت دستورات و داده ها در یک زبان مشخص
language
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
language
زبان برنامه نویسی که از نشانه هایی استفاده میکند تا دستورات ای که باید به کد ماشین تبدیل شوند را کد کند
language
زبان برنامه نویسی ساخته شده از توابع برای کارهای مختلف که توسط مجموعه دستوراتی فراخوانی میشود
language
زبان در سیستم هدایت پایگاه داده ها که امکان میدهد در پایگاه داده ها به راحتی جستجو شود و پرسش شود
language
زبان برنامه نویسی کامپیوتر با دستورات تو کار که برای نمایش گرافیک مفید هستند
language
زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است
language
زبان برنامه نویسی که حاوی دستورات کد دولویی است و مستقیما توسط CPU قابل فهم است
language
نرم افزاری که به کاربر امکان وارد کردن برنامه به زبان خاص و سپس اجرای آن میدهد
language
استفاده از کامپیوتر برای ترجمه یک متن از یک زبان به زبان دیگر
language
زبان اصلی که برنامه با آن نوشته میشود تا توسط کامپیوتر پردازش شود
language
تبدیل و اجرا میکند
language
سیستم کلمات و نشانه ها که امکان ارتباط با کامپیوترها را فراهم میکند.
language
سخنگویی تکلم
language
برنامهای که به عنوان مترجم
language
کلام
language
بصورت لسانی بیان کردن
language
لسان
language
برنامهای که را در یک زبان به دستور مشابه در زبان دیگر تبدیل میکند
program language
زبان برنامه نویسی
simula language
زبان سیمیولا
simscript language
زبان سیمسکریپت
rpg language
زبان ار پی جی
procedural language
زبان رویهای
program language
زبان برنامه
query language
زبان پرس و جو
publication language
زبان انتشارات
semitic language
زبان سامی
publication language
زبان نشری
redundant language
سخن زائد یازیادی حشووزوائد
reference language
زبان مرجع
programming language
زبان برنامه نویسی
pascal language
زبان پاسکال
parliamentary language
زبان مودبانه
algebraic language
زبان با مفاد آزاد
algebraic language
زبان جبری
sign language
زبان اشاره
sign language
زبان مخصوص کرها
sign language
زبان علامات
body language
زبان بدن
sign language
مکالمه با اشاره
non procedural language
زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را
quary language
زبان پرس و جو
object language
زبان مقصود
object language
زبان مقصد
objective language
زبان مقصود
non procedural language
بلکه یک مجموعه قواعدی وضع میکند که اعمال می شوند
official language
زبان رسمی
original language
زبان اصلی
parliamentary language
زبان مجلسی
parliamentary language
اصطلاخات پارلمانی
algorithmic language
زبان الگوریتمی
simulation language
زبان شبیه سازی
snobol language
زبان اسنوبول
language laboratories
آزمایشگاه زبان
language laboratory
آزمایشگاه زبان
language lab
آزمایشگاه
language lab
زبان
What foreign language do you know?
کدام زبان خارجی رامی دانید ؟
A crash language course .
دوره فشرده آموزش زبان
to talk the same language
<idiom>
به یک سبک فکر کردن
[اصطلاح مجازی]
It is better to know each others mind than to know each others language.
<proverb>
همدلى از همزبانى بهتر است .
to pick up a language.
<idiom>
زبانی را مثل آب خوردن یاد گرفتن.
[از روش های غیر رسمی مثل گوش کردن به حرف بومی های آن زبان]
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
to talk the same language
<idiom>
همدیگر را فهمیدن
[اصطلاح مجازی]
to interpret
[for somebody]
[from/into a language]
ترجمه شفاهی کردن
[برای کسی]
[از یک زبان به دیگری]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com