Dictiornary-Farsi | nerve center | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
nerve center	مرکز عصبی
nerve center	مرکزفرماندهی


Other Matches

center to center method	روش اتصال مرکز به مرکزعکس هوایی
nerve	وتر طاقت
have a nerve <idiom>	پر رو شدن
get up the nerve <idiom>	خیلی شلوغ
to get on one's nerve	عصبانی کردن
to get on one's nerve	کوک کردن
nerve	قوت قلب دادن نیرو بخشیدن
nerve	پی
nerve	رشته عصبی
nerve	قدرت
nerve	عصب
olfactory nerve	عصب بویایی
pathetic nerve	پی بکری
olfactory nerve	پی بویایی
olfactory nerve	عصب شامه
sciatic nerve	عرق النسا
optic nerve	عصب باصره
radial nerve	عصب زنداعلی
radial nerve	پی زندزبزین
quditory nerve	عصب سامعه
quditory nerve	پی شنوایی
pneumogastric nerve	پی با عصب شش و معده
optic nerve	عصب بینایی
pathetic nerve	عصب اشتیاقی
sciatic nerve	بی عرق النسا
sensory nerve	عصب حسی
digital nerve	عصبانگشتی
cochlear nerve	حلزونگوش
cochlear nerve	عصب
nerve gases	گاز اعصاب
axillary nerve	عصبجانبی
nerve gas	گاز اعصاب
to nerve oneself	طاقت اوردن
to nerve oneself	دل به خود دادن
to nerve oneself	قوت قلب پیدا کردن
to strain every nerve	منتهای کوشش را بعمل اوردن
sympathetic nerve	عصب سمپاتیک
spinal nerve	عصب نخاعی
vestibular nerve	عصبدهلیزی
femoral nerve	اعصابسمتراست
vestibulocochlear nerve	عصب دهلیزی- حلزونی
vagus nerve	عصب ریوی-معدی
nerve cell	سلول عصبی
nerve cell	یاخته عصبی
nerve block	وقفه عصبی
nerve agent	گازعصب
nerve agent	عامل شیمیایی عصبی
motor nerve	عصب حرکتی
depressor nerve	عصب کندساز
hypoglossal nerve	عصب زیرزبانی
facial nerve	عصب صورتی
cranial nerve	عصب دماغی
cranial nerve	عصب کاسه سر
cranial nerve	عصب جمجمه
cranial nerve	عصب جمجمهای
nerve cell	نرون
nerve current	جریان عصبی
nerve deafness	کری عصبی
vagus nerve	عصب واگ
trochlear nerve	عصب اشتیاقی
trochlear nerve	عصب قرقرهای
trigeminal nerve	عصب سه قلو
oculomotor nerve	عصب حرکتی عمومی چشم
nerve wrack	دشوار
nerve ending	پایانه عصبی
nerve wrack	خسته کننده اعصاب
nerve tissue	بافت عصبی
nerve plexus	شبکه عصبی
nerve path	گذرگاه عصبی
nerve impulse	تکانه عصبی
nerve fibre	تار عصبی
glossopharyngeal nerve	عصب زبانی- حلقی
gluteal nerve	اعصابسمتچپ
nerve racking	خسته کننده اعصاب
ulnar nerve	عصبزندزبرین
You sure have a nerve to ask become a director.	آخر تورا چه ره ریاست
nerve bundle	دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle	دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
auditory nerve	عصب شنوایی
acoustic nerve	عصب شنوایی
accessory nerve	عصب فرعی
accessory nerve	عصب شوکی
abducens nerve	عصب حرکتی خارجی چشم
nerve centres	مرکز فرمان
nerve centre	مرکز فرمان
nerve-racking	دشوار
nerve racking	دشوار
nerve-racking	خسته کننده اعصاب
iliohypogastric nerve	عصبایلیوپکستیویک
tibial nerve	عصبدرشتنی
saphenous nerve	عصبسافنوس
obturator nerve	عصبآبتوراتور
nerve termination	عصبانتهایی
median nerve	عصبمیانی
sural nerve	عصبوابستهبهساقپا
ilioinguinal nerve	عصبایلیونگینال
common peroneal nerve	عصبوابستهبهنازکنی
deep peroneal nerve	عصبمیانیپرونال
minor sciatic nerve	عصبسیاتیککوچک
free nerve ending	پایانه ازاد عصب
superficial peroneal nerve	اعصابسطحیساقپا
lateral cutaneous femoral nerve	عصبکوتانئوسراستکناری
center	تمرکز یافتن
off center	خارج از مرکز
center	مجمع
center	گروه مرکزی
center	کیان
center	درمرکز قرارگرفتن
center	وسط ونقطه مرکزی
center	مرکز
center	میان
center	نقط ه میانی چیزی
off-center <idiom>	عجیب وغریب
center	سوراخ هایی که اطراف مرکز نوار کاغذی پانچ شده اند
center	تعیین حدودوسیله ایجاد حرارت برای استفاده در هواپیمای بی موتور
center	سوراخ مرکزی که با سوراخ کد گذاری روی نوار پانچ شده در یک امتداد قرار دارند
center	قرار دادن مناسب نوک خواندن / نوشتن روی دیسک مغناطیسی یا نوار
center	متمرکز نقطه اتکاء
center	کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
center	متمرکز کردن
center	نقطه گره
center	قرار دادن یک متن در مرکز کاغذ یا صفحه نمایش
center	سانتر
center	شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
message center	مرکز پیام
speech center	مرکز گویایی
sleep center	مرکز خواب
shopping center	بازار
information center	مرکز اطلاعات
information center	مرکز جمع اوری اطلاعات
inversion center	مرکز وارونگی
signal center	مرکزارتباطات
local center	مرکز محلی
signal center	مرکز مخابرات
lathe center	مرکز یا محور دوران ماشین تراش
provision center	مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
luminescent center	هسته لومینسانس
diffracting center	مرکز پراشنده
direction center	مرکز هدایت عملیات
direction center	مرکزهدایت اتش یا حرکت کشتی یاهواپیما
documentation center	مرکز اسناد
education center	مرکز اموزش
education center	اموزشگاه
feeding center	مرکز تغذیه
filter center	مرکز کنترل و نتیجه گیری ازاخبار پدافند هوایی
filter center	مرکزتوزیع اطلاعات
four center arch	قوس جناغی چهار پرگاری
switching center	مرکز راه گزینی
whole blood center	مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
detention center	بازداشتگاه
respiratory center	مرکز تنفسی
signal center	مرکز پیام
reserve center	مرکز اموزش احتیاط
reserve center	مرکز احتیاط
relay center	مرکز باز پخش
regional center	مرکز منطقهای
three center bonding	پیوند سه مرکزی
pintle center	مرکز لولای جنگ افزار
operation center	مرکز عملیات
provision center	مرکز توشه
primary center	مرکز اولیه
primary center	مرکز عمده
She is the center of attraction .	آن زن همه را بسوی خودش می کشد
The city center .	میدان ( مرکز ) شهر
dead center <idiom>	کاملا وسط
shopping center	مرکز فروش
wheel center	مرکز چرخ
vasoconstrictor center	مرکز انقباض عروق
training center	مرکز اموزش
center strap	نوار پهن تور تنیس
How do I get to city center?	چطور میتوانم به مرکز شهر بروم؟
school center	مرکز اموزش
pintle center	نقطه لولا
center piece	میانه
center of gravity	گرانیگاه
center of gravity	مرکز ثقل
center of distribution	مرکز پخش
center of dispersion	مرکزمستطیل پراکندگی گلوله ها
center of dispersion	مرکز پراکندگی
center of burst	مرکزاصابت گلوله
center of burst	مرکز ترکش گلوله
center of buoyancy	مرکز تعادل شناوری
center mark	علامت مرکز نشانه مرکز
center mark	مرکز سوراخ
center line	مرکزدوران
center line	خط صفر
center piece	قسمت میانی اسباب روی میز
center of thrust	امتداد اثر برایند تمام نیروهای جلوبرنده
symmerty center	مرکز تقارن
center of symmerty	مرکز تقارن
center of resistance	مرکز مقاومت
center of pressure	مرکز فشار
center of mass	مرکز جرم
center of mass	مرکز حجم هدف
center of mass	مرکز هیولای هدف
center of mass	مرکز هدف
center of lift	مرکز برا
center of impact	مرکز ترکش گلوله مرکزاصابت
center of gyration	نقطهای در یک جسم صلب که اگر همه جرم در ان متمرکزشود ممان اینرسی حول همان محور تغییر نماید
center line	خط وسط زمین