Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
Other Matches
glow discharge	تخلیه تابناک
glow discharge	تخلیه تابنده
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
glow discharge tube	لامپ مشتعل
glow discharge cold cathode tube	لامپ مشتعل
glow	التهاب تابش گداختگی
after glow	پستاب
glow	گداختن برافروختن ملتهب شدن تخلیه کنتاکتی
glow	برافروختگی
glow	سرخ شدن
glow	گرمی
glow	محبت
glow	تاب برافروختگی
glow	تابیدن
glow	نگاه سوزان کردن
glow	مشتعل بودن
glow	در تب و تاب بودن
glow	تاب امدن قرمز شدن
glow	برافروختن
glow	تابش
glow worm	کرم شب تاب
glow lamp	لامپ نئون
glow-worm	کرم شب تاب
glow-worms	کرم شب تاب
glow lamp	لامپ کنتاکتی
glow tube	لامپ مشتعل
sky glow	انعکاس نور یک جنگ افزار یاشعله دهانه ان در صفحه اسمان
positive glow	شعله مثبت
positive glow	شعله اندی
glow tube	لامپ کنتاکتی
anode glow	شعله اندی
anode glow	شعله مثبت فضای روشن اند
negative glow	روشنی منفی
cathode glow	فضای روشن کاتد
neon glow lamp	لامپ مشتعل نئون
grid glow tube	لامپ کنتاکتی
normal	عمود
normal	نرمال
normal	قائم
normal	متعارف بهنجار
normal	محدوده مورد نظر برای نتیجه یا عدد
normal	هر محدوده خارج آن خطا محسوب میشود
normal	قالب استاندارد برای فضای ذخیره سازی داده
normal	روش ساخت اطلاعات در پایگاه داده برای جلوگیری از افزونگی و بهبود کارایی ذخیره
normal	معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
normal	قایم
normal	عادی معمولی
normal	عادی
normal	معمولی
normal	هنجار معمول
normal	طبیعی
normal	میانه متوسط
normal	به هنجار
normal	بهنجار
normal curve	منحنی بهنجار
normal curve	منحنی نرمال
normal band	نوار متعارفی
normal axis	محور عمودی
normal axis	محور قائم
normal distribution	توزیع نرمال
normal distribution	توزیع بهنجار
normal exit	درروی عادی
normal fault	گسل طبیعی
normal force	تلاش عمودی
normal force	نیروی عمودی
normal form	صورت عادی
normal vector	بردار قائم
normal acceleration	شتاب عمودی
normal distribution	توزیع گوسی [ریاضی]
normal charge	خرج معمولی توپ
normal distribution	توزیع نرمال [ریاضی]
Can't you just say hello like a normal person?	نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
Now I'm back to normal.	حالا به حالت عادی برگشتم.
normal voltage	ولتاژ عادی
it is of a normal size	دارای اندازه عادی یا معمولی است
normal vector	بردار عمود
normal termination	پایان عادی
normal acceleration	شتاب قائم
normal stress	تنش نرمال
normal school	دانش سرا
normal salt	نمک خنثی
normal range	محدوده عادی
normal profit	سود عادی
normal profit	سود متعارف
normal price	قیمت عادی
normal price	قیمت عادی قیمت معمولی
normal price	قیمت متعارف
normal plane	صفحه قائم
normal plane	توزیع نرمال
normal permeability	نفوذپذیری معمولی
normal opening	گشایش نرمال یا فرانسوی
normal maintenance	محافظت عادی
normal school	دارالمعلمین
normal interval	فرمان از جلو نظام
normal form	صورت هنجار
normal function	تابع بهنجار
normal stress	تنش شاغولی
normal good	کالای معمولی
normal good	کالای عادی
normal hydrocarbon	هیدروکربن نرمال
normal interval	فاصله معمولی صف
normal state	حالت نرمال
normal solution	محلول نرمال
normal interval	از جلونظام
normal slump	درازمایش افت مخروطی بتن حالتی است که بتن پس ازنشست شکل مخروطی ناقص خود را حفظ کند
normal maintenance	نگاهداری بهنجار
angle ti the normal	زاویه نرمال
normal zeeman splitting	شکافتگی بهنجار زیمان
normal bivariate distribution	توزیع دو متغیری نرمال
normal probability curve	منحنی بهنجار احتمال
normal water level	تراز بهنجار اب
normal rate of return	نرخ بازده متعارف
normal shock wave	موج ضربهای عمود
normal zeeman effect	اثر بهنجار زیمان
normal sulphation of battery	سولفاتی شدن معمولی
I'd like a shampoo for normal hair.	من یک شامپو برای موهای معمولی میخواهم.
log normal distribution	لگاریتم توزیع عادی
normal temperature and pressure	شرایط استاندارد
normal temperature and pressure	شرایط متعارف فشار و دمای متعارف
normal temperature and pressure	شرایط متعارفی
normal boiling point	نقطه جوش متعارفی
normal pool level	تراز بهنجار مخزن
normal distribution curve	منحنی توزیع بهنجار
normal distribution curve	منحنی توزیع نرمال
normal freezing point	نقطه انجماد متعارفی
normal error curve	منحنی خطای نرمال
normal energy level	تراز متعارفی
normal magnetization curve	خم مغناطیس پذیری معمولی
in normal situations on public roads	در ترافیک معمولی خیابان
yield point at normal temperature	نقطه تسلیم در دمای بالا
machine wash in hot water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبنرم وگرم
machine wash in warm water at a normal setting	شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	دبی
discharge	تادیه
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	ابراء
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	دشارژ
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	ازاد کردن
discharge	تادیه کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	رفع اتهام
discharge	پرداخت
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	تبرئه
discharge	خارج کردن
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	بده
discharge	خالی کردن
discharge	درکردن
discharge	مرخص کردن
discharge	اداء کردن
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	ترشح کردن
discharge	انفصال ترشح
discharge	تخلیه
discharge	خالی کردن باتری
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	برون ریزی
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
average available discharge	بده متوسط مفید
average available discharge	بده میانگینی دسترس
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
anuual discharge	بده سالانه
absolute discharge	آزادی مطلق
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
residual discharge	تخلیه مانده
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
point discharge	تخلیه نقطهای
undulatory discharge	تخلیه مواج
oscillating discharge	تخلیه مواج
order of discharge	حکم برائت ذمه
corona discharge	تخلیه کورونا
surging discharge	تخلیه نوشی
discharge tube	مجرایتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge bay	صفحهشارژنشده
utilizable discharge	بده مفید
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
order of discharge	حکم تصفیه
average discharge	بده میانگین
discharge of an obligation	سقوط تعهد
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flood discharge	بده طغیان

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com