Dictiornary-Farsi | nose cone | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 181 (9 milliseconds)

English	Persian
nose cone	دماغه مخروطی شکل نوک موشک و راکت
nose cone	مخروط دماغه


Other Matches

cone	میوه کاج
cone	هرچیزمخروطی یاکله قندی مخروطی شکل کردن قیف
cone	مخروطی
right cone	مخروط قائم [ریاضی]
cone	مخروط
cone	ساختمان مخروطی
cone	شیپور
cone mosaic	[موزائیک با نقش های زیگزاگ و لوزی]
cone pulley	صفحه مخروطی
cone point	راس
cone penetrometer	وسیله تعیین مقاومت خاک برای عبور و مرور خودروها
cone penetrometer	مقاومت سنج خاک
cone of silence	مخروط سکوت رادیویی فضای مخروطی خلاء رادیویی بالای برج مراقبت
cone of silence	منطقه کور
cone of scape	مخروط فرضی در اگزوسفر
cone of fire	مخروط پراکندگی تیرها
cone of fire	مخروط اتش
double cone	[ابزار بند رومی مخروطی شکل]
cone shape	مخروطی
exhaust cone	مخروطی اگزوز
detrital cone	مخلوط افکنه واریزهای
fir cone	جوزصنوبر
constant of the cone	زاویه کجی مخروق نقشه برداری لامبر ضریب مخروط لامبر
fir cone	چلغوزه
cone shaped	مخروطی شکل
oblique cone	مخروط اریب [ریاضی]
exit cone	خروجیمخروطی
forcing cone	مخروط مقاوم
fusion cone	مخروطی اتصال
cone of dispersion	مخروط پراکندگی بسکها
cone of dispersion	مخروط پراکندگی
pine cone	جوزکلاغ
pine cone	میوه کاج
secondary cone	برج هدایت یدکی ناو
tail cone	دنباله مخروطی
alluvial cone	مخروط افکنه
pyrometric cone	گرماسنجمخروطی
cone antenna	انتن مخروطی
cone crusher	سنگ شکن مخروطی
cone of cypress	جوز سرو
female cone	میوهکاجماده
male cone	کاجنو
cone flower	گل ژاپونی
cone flower	گل پنجهزاری
cone crusher	سنگ شکن فرفرهای
hollow cone charge	خرج مقعر
hollow cone charge	خرج گود
hollow cone charge	خرج مخروطی
sand cone method	طریقه جابجایی ماسه
cone pulley drive	محرکه صفحه پلهای
cap & cone insulator	مقره کاس و گوژ
cone indentation test	ازمایش فشار مخروط
cone thrust test	ازمایش فشار مخروط
double cone insulator	مقره دو مخروطی
metal cone tube	لامپ مخروطی فلزی
cone type face milling cutter	فرز نوع مخروطی
Just under his nose.	درست پایین پایش
nose down	خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
(have one's) nose in something <idiom>	فضولی کردن
on the nose <idiom>	دقیقا
look down one's nose at someone or something <idiom>	نفرت خودرانشان دادن
nose down <idiom>	پایین آوردن دماغه
nose around [about] <idiom>	چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
under one's nose <idiom>	دم دست
on the nose	بردن شرط
nose up	چرخش حول محور عرضی وخارج شدن محور طولی ازوضعیت تراز بطرف اوج
right under one's nose <idiom>	مشهود
it is under his nose	درست جلوچشم اوست
it is under his nose	پیش روی اوست
nose	بینی
under one's nose <adv.>	جلوی چشم کسی
nose	برجستگی
nose	بینی مالیدن به مواجه شدن با
nose	دماغه جلو کشتی
nose	دماغه جلویی تخته موج سواری
nose	پوزه
nose	سر لوله
nose	دماغه کلاهک موشک
nose	بوکشیدن
nose	دهانه
nose	عضو بویایی
nose	نوک برامده هر چیزی
nose	بینی اسب
nose	دماغه
tip of nose	نوکبینی
he has Roman nose	او بینی عقابی دارد
external nose	نمایبیرونیبینی
Go and blow your nose.	برو دماغت رابگیر ( نظافت بینی )
parson's nose	دم مرغیاهرپرندهپختهنشده
keep one's nose to the grindstone <idiom>
nose leaf	لایهبینی
keep one's nose clean <idiom>
To talk through ones nose.	تو دماغی حرف زدن
nose leather	چرم بینی
nose of the quarter	دماغهیکچهارمی
nose pad	لاییبینی
My nose is running.	از بینی ام آب می آید
lead by the nose <idiom>	کنترل کامل داشتن
have one's nose in a book <idiom>	دائم سر توی کتاب داشتن
boozer's nose	آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
have one's nose in a book <idiom>	کرم کتاب خوانی داشتن
drinker’s nose	آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
drinker’s nose	آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
boozer's nose	آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
the answer is right under your nose <idiom>	جواب مثل روز روشن است
red-nose	آدم الکلی [اصطلاح روزمره]
keep someone's nose to the grindstone <idiom>	همت کردن
pay through the nose <idiom>	برای چیزی پول زیادی خرج کردن
pay through the nose <idiom>	سرکیسه کردن
(no) skin off one's nose <idiom>	دلبستگی به چیزی ،دلواپسی
thumb one's nose <idiom>	با تنفر نگاه کردن
turn up one's nose at <idiom>	ردکردن خوب بودن برای کسی
red-nose	آدمی که دماغش قرمز است [چونکه بیش از اندازه مشروب می نوشد] [اصطلاح روزمره]
nose-picking	انگشت کردن در بینی
bull nose	چشمی سینه ناو
nose dive	شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
nose gear	قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
nose hit	ضربه کامل به میله شماره 1بولینگ
nose piece	قسمتی از ریز بین که حامل عدسی شیئی است
nose ribs	تیغه هایی در امتداد وتر که در تمام طول بال و تا تیرک جلویی امتداد میابند
nose ring	حلقهای که به بینی گاومیزنند تا بدان اورابکشند
nose spray	بسکهای جلوی گلوله
nose spray	بسک جلو
parsmip nose	دمبلیچه
parsmip nose	دنبال چه
parsmip nose	دمگاه
polypus of the nose	بواسیر لحمی بینی
nose band	بخشی از کلگی اسب
nose band	رو دماغی
hawk nose	بینی قوشی
hawk nose	دماغ قوشی
he paid through the nose	زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
lead by the nose	الت قرار دادن
long nose	انبر دم باریک
long nose	دم باریک
mucus of the nose	مخاط بینی
mucus of the nose	مف
mucus of the nose	اب بینی
nose angle	زاویه نوک
nose bag	توبره
pope's nose	دمگاه
pope's nose	دنبال چه
pug nose	بینی کوتاه وکلفت سر ببالا
to blow one's nose	دماغ گرفتن
to follow ones nose	کار رابدست تقدیر
to follow ones nose	واگذاردن
to follow ones nose	دنبال قسمت خودرفتن
to lead by the nose	الت قرار دادن
to speak through one's nose	تو دماغی
to speak through one's nose	سخن گفتن
bar nose	دماغهمیله
bridge of nose	برآمدگیبینی
dorsum of nose	تیغهبینی
to blow one's nose	بینی پاک کردن
saddle nose	بینی فرو رفته
to blow nose	گرفتن بینی
the tip of the nose	نوک بینی
spindle nose	سر هرزگرد
nose dive	ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
snap a person's nose off	بکسی پریدن
needle-nose pliers	دم باریک
snap a person's nose off	تشر زدن
flat nose plier	انبردست قابل تنظیم
flat nose plier	اچار فرانسه
fillet under the nose of a step	مغزی لبه یا دماغه پله
camlock spindle nose	هرزگرد بادامکی شکل
nose landing gear	ترمزفروددماغه
To glean information . To nose around .	سر وگوش آب دادن
to snap one's nose or head off	بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
My nose (hand)is bleeding.	دماغم ( دستم ) خون می آید
poke nose into something [one's life] <idiom>	در کار کسی مداخله کردن
septal cartilage of nose	غضروفدرونیبینی
nose ape or monkey	بوزینه خرطوم دار
She leads her husband by the nose .	سوار شوهرش است ( تسلط ونفوذ )
To try to pick up some information . to nose around. To pry about .	سر وگوشی آب دادن
ear, nose and throat specialist	متخصص گوش و حلق و بینی [پزشکی]
To put ones nose into other peoples affairs .	درکار دیگران فضولی کردن
Eye ( ear , nose ) drops .	قطره چشم ( گوش و بینی )
cut off one's nose to spite one's face <idiom>	به حدنهایت رسیدن عصبانیت