English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
object oriented programming language زبان برنامه نویسی موضوعی
Other Matches
object oriented programming برنامه نویسی مقصود گرا
object language programming برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
object oriented استفاده میکند
object oriented زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
object oriented استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
object oriented graphics نگاره سازی موضوعی
user oriented language زبان استفاده کننده گرا
computer oriented language زبان کامپیوترگرا
application oriented language زبان کاربردی
machine oriented language زبان ماشین گرا
human oriented language زبان ارایش یافته بشری
procedure oriented language زبان رویه گرا
problem oriented language زبان مسئله گرا
problem oriented language زبان باگرایش مسئله
programming language زبان برنامه نویسی
turning programming language زبان برنامه نویسی تورینگ
high level programming language زبان برنامه نویسی سطح بالا
low level programming language زبان برنامه نویسی سطح پایین
special purpose programming language زبان برنامه نویسی تک منظوره
object language زبان مقصد
object language زبان مقصود
oriented متمایل به
oriented جهت دار
oriented گرویده
byte oriented لقمه گرا
computer oriented کامپیوتر گرا
procedure oriented رویه گرا
goal-oriented <adj.> هدف گرا
target-oriented <adj.> هدف گرا
goal-oriented <adj.> مقصد گرا
motor oriented حرکت گرا
goal oriented هدف گرا
transaction oriented تراکنش گر
machine oriented ماشین گرا
application oriented کاربرد گرا
task oriented تکلیف گرا
problem oriented مسئله گرا
software oriented نرم افزارگرا
sense oriented حس گرا
goal oriented مقصد گرا
target-oriented <adj.> مقصد گرا
goal-oriented <adj.> هدف دار
area oriented بر مبنای خصوصیات منطقه با توجه به منطقه
market oriented در جهت بازار
market oriented بازاری
future-oriented <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
future-oriented <adj.> آینده گرا
target-oriented <adj.> هدف دار
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
magazines computer oriented مجلات کامپیوتری
transaction oriented processing پردازش تغییرگرا
word oriented computer کامپیوتر کلمه گرا
competition oriented pricing قیمت گذاری رقابت امیز
demand oriented pricing قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
character oriented protocol پروتکل با گرایش کاراکتری پروتکل کاراکترگرا
programming برنامه نویسی
programming نرم افزاری که به کاربر امکان نوشتن مجموعه دستورات مشخص برای کاری را میدهد که بعداگ به قالبی ترجمه میشود که توسط کامپیوتر قابل فهم است
programming برنامه ریزی
programming نوشتن داده در وسیله PROM
programming GOLORP
programming نوشتن برنامه برای کمپیوترها
programming قوانینی که برنامه باید به آنها تبدیل شود تا کد سازگار ایجاد شود
programming برنامه نویسی کامپیوتر
record oriented database management برنامه مدیریت پایگاه دادههای رکوردی
action oriented management report گزارشی که شرایط غیرعادی رابا توجه ویژهای که نیازدارد به مدیریت هشدار میدهد
quadratic programming برنامه ریزی غیرخطی
programming statement حکم برنامه نویسی
programming team تیم برنامه نویسی
quantitative programming برنامه ریزی کمی
concurrent programming برنامه نویسی همزمان
defensive programming برنامه نویسی تدافعی
quadratic programming تابع هدف درجه دوم است
mathematical programming برنامه نویسی ریاضی
bottom up programming ترکیب دستورات سطح پایین به دستور سطح بالا
automatic programming روندی که طی ان کامپیوتر به صورت خودکار برنامه مبدابه زبان برنامه نویسی را به برنامه مقصد به کد ماشین ترجمه میکند برنامه نویسی به صورت خودکار برنامه سازی خودکار
automatic programming برنامه نویسی اتوماتیک
programming specification مستند مفصل قدمهای دقیق برنامه نویسی
conventional programming برنامه نویسی قراردادی
non numeric programming برنامه ریزی غیر عددی
computer programming برنامه نویسی کامپیوتری
multi programming سیستم عامل که چندین برنامه را همزمان اجرا میکند
programming aids ادوات برنامه نویسی
programming aids کمک برنامه نویسی
modular programming برنامه نویسی پیمانهای برنامه نویسی واحدی
modular programming برنامه نویسی پیمانهای
programming librarian بایگان برنامه نویسی
programming linguistics زبان شناسی برنامه نویسی
conversational programming برنامه سازی محاورهای
programming methods روشهای برنامه ریزی
nonlinear programming برنامه ریزی غیر خطی
structured programming برنامه نویسی ساخت یافته
goal programming برنامه ریزی ارمانی
linear programming برنامه ریزی خطی
linear programming برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
optimm programming برنامه نویسی بهینه
discrete programming برنامه سازی گسسته
dynamic programming برنامه ریزی پویا
dynamic programming برنامه نویسی پویا
dynamic programming برنامه سازی پویا
elegant programming نوشتن برنامه ساخت یافته با استفاده از کمترین تعداد دستور است
interactive programming برنامه سازی فعل و انفعالی
integer programming برنامه سازی صحیح
integer programming برنامه ریزی عدد صحیح
functional programming برنامه نویسی تابعی
top down programming برنامه سازی از بالا به پایین
optimum programming برنامه نویسی بهینه
linear programming برنامه نویسی خطی
structured programming برنامه نویسی ساختار یافته برنامه نویسی ساختاری برنامه نویسی ساخت یافته
system programming برنامه نویسی سیستم
systems programming برنامه نویسی سیستم
symbolic programming برنامه نویسی سمبلیک
application programming برنامه نویسی کاربردی
logic programming برنامه نویسی منطقی
table oriented database management progr برنامه مدیریت پایگاه دادههای جدولی
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
certificate in computer programming CCP
planning programming budgetting system
planning programming budgetting نظام برنامه ریزی بودجه برنامهای
mail application programming interface که نحوه ارسال و انتقال پست الکترونیکی را بیان می کنند
input output programming system سیستم برنامه سازی ورودی- خروجی
mail application programming interface مجموعه استانداردها
object of will موصی به
object of d. مراد
object of d. کامه
object of d. ارزو
no object چیزی نیست
no object اهمیت ندارد
object برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object دلیل اوردن
object اعتراض کردن
object اعتراض داشتن
object مورد
Whoever else that may object . هر کس دیگه که اعتراض کند
object موضوع
object شی ء
object نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object پانج کارت که حاوی برنامه است
object چیز ماده خارجی
object فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
object که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object نماش داده می شوند
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object شیئی
object کالا اعتراض کردن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
object مفعول
object مخالفت کردن
object زبان برنامه پس از ترجمه
object موضوع منظره
object چیز
object OPERAND
object هدف
object مقصود
object code برنامه مقصد
love object شیئی محبوب
object code برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object choice شیئی گزینی
object of claim مدعی به
object of claim خواسته
object code خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object code دستورالعمل مقصود
object computer کامپیوتر مقصود
object computer OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
object of claim خواسته دعوی
object constancy ثبات شیئی
object deck دسته کارت مقصود
object cathexis نیروگذاری در شیئی
object of appeal فرجام خواسته
object module واحد مقصود
object libido متمرکزبر شیئی
object libido زیستمایه
object module واحد مقصود ماژول مقصود
object of protest معترض علیه
object of appeal پژوهش خواسته
object of appeal مستانف عنه
object glass عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object glass عدسی شیئی
object module واحد مقصد
object genitive مضاف الیه مفعولی
object ball گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
object case حالت مفعولی یا مفعولیت
object machine ماشین مقصود
perception of an object مشاهده یا دیدن چیزی
object program برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
object point مقصد
object point سمت مورد توجه
indirect object مفعول غیر مستقیم
direct object مفعول صریح
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
object of judgment محکوم به
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object routin روال مقصود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com