English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
English Persian
occupational family گروه شغلی
Other Matches
occupational حرفهای
occupational شغلی
occupational مربوط به شغل
occupational aptitude استعداد شغلی
occupational hazard صدمه شغلی
occupational therapy کاردرمانی
occupational therapy درمان بوسیله اشتغال بکار کاردرمانی
occupational hazards صدمه شغلی
occupational disease امراض شغلی [نظیر بیماری های برونشیت در رنگرزان و بافندگان، پوکی استخوان، خمیدگی ستون مهره ها در بافندگان، ضعف چشم و غیره]
occupational hazards سانحه شغلی
occupational hazard سانحه شغلی
occupational hierarchy سلسله مراتب شغلی
occupational test ازمون شغلی
occupational stability ثبات شغلی
occupational accident حادثه در حین کار
occupational interests رغبتهای شغلی
occupational mobility تحرک شغلی
occupational psychology روانشناسی شغلی
civilian occupational specialty تخصص غیر ارتشی
civilian occupational specialty کدهای تخصصی غیرنظامی
dictionary of occupational titles واژگان عنوانهای شغلی
military occupational speciality تخصص شغلی نظامی
military occupational speciality کد تخصصی نظامی
kuder occupational interest survey رغبت سنج شغلی کودر
in the family way ابستن
in a family way بی رودربایستی
in a family way ازادانه
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family عیال
family اهل
family زوجه
family تیره
family خانوار
family name اسم خانوادگی
family فامیلی
in a family way <idiom> حامله بودن
family خاندان
family خانواده
family allowance مدد معاش
patronymic family خانواده پدرنامی
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
to maintain one's family خانواده خود را
of a noble family نجیب
of a noble family اصیل
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
brass family خانوادهسازهایبادی
violin family انواعویلونها
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family men زن و بچه دوست
family tent چادرخانوادگی
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family of curves دسته توابع [ریاضی]
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
family men مرد خانواده - دوست
family men دارای نانخور
family men عیالمند
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
family men مرد خانوادهدار
family doctors پزشک خانواده
family planning برنامه ریزی خانواده
family planning تنظیم خانواده
chip family چند تراشه مربوط به هم
circuit family خانواده مداری
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
extended family خانواده گسترده
family doctor پزشک خانواده
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
family trees شجره
family trees نسب نامه
family trees شجره نامه
nuclear family خانواده هستهای
family names اسم خانوادگی
family names نام فامیلی
family names نام خانوادگی
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
handicapped with a family گرفتارخانواده
handicapped with a family پابست عیال
gas family خانواده گاز
family size تعداد افراد خانواده
family structure ساخت خانواده
font family خانواده فونت
family law حقوق خانواده
family industry صنعت خانوادگی
family farm مزرعه خانوادگی
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
family asset دارائی خانوادگی
family background پیشینه خانوادگی
family therapy خانواده درمانی
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
family expenditure هزینه خانواده
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family expenditure هزینه خانوار
motorola 000 family خانواده موتورولا
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
descendanbts of the family or tribe بنی
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
extended family system نظام فامیلی گسترده
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com