Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 185 (9 milliseconds)
English
Persian
of a quick temper
تند
of a quick temper
تیزمزاج
Search result with all words
quick temper
تندی
quick temper
تندخویی
quick temper
تیزمزاجی
Other Matches
temper
حالت
temper
معتدل کردن میزان کردن
temper
ملایم کردن
to keep one's temper
متین بودن نشان دادن
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
out of temper
خشمگین
out of temper
عصبانی
temper
اب دادن
to keep one's temper
ازجادرنرفتن
temper
مخلوط کردن مزاج
temper
حالت بهبود
temper
درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper
خو
temper
خلق
temper
قلق خشم
temper
غضب
temper
خمیر کردن
temper
ترکردن
temper
مرطوب کردن بازپختن ملایم کردن
temper
سخت کردن
With his foul temper.
با اخلاق سگه که دارد
lose one's temper
<idiom>
از کوره دررفتن
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
to be in a good temper
خوش خلق بودن
to be in a good temper
خوش خوی بودن
to be in a good temper
سر خلق بودن
quench and temper
بهسازی فولاد
to be in a good temper
به جا بودن خلق
to show temper
رنجیدن
to show temper
کج خلق شدن
quickness of temper
تندمزاجی
quickness of temper
تندی
short temper
کم حوصلگی
sour temper
کج خلقی
sour temper
تندی
sour temper
ترشرویی
temper brittleness
شکنندگی حالت سختی شکنندگی بازپخت
temper hardening
سخت گردانی بازپخت
temper screw
پیچ کنترل
temper steel
نرم کردن فولاد
temper tantrum
قشقرق
to lose one's temper
متین بودن خونسردی نشان دادن
quickness of temper
تندخویی
hardening and temper
بهتر کردن تشویه ی فولاد
ill temper
خوی بد
ill temper
بد خویی
hot temper
سخت کردن گرم
he was in a good temper
توی غیظ نبود خلقش بجا بود
good temper
خوش خویی
good temper
خوش خلقی
he was in a good temper
سر خلق بود
ill temper
بد خلقی کج خلقی
inflammble temper
اتش مزاجی
inflammble temper
خوی تند
to lose one's temper
ازجادر رفتن
inflammble temper
تندخویی
to be in a bad
[foul]
temper
ترشرو بودن
to be in a bad
[foul]
temper
کج خلق بودن
to be in a bad
[foul]
temper
تند بودن
to be in a bad
[foul]
temper
بد خو بودن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
quick out
نوعی پاس که گیرنده به جلومی دود و برای دریافت پاس به کنار تغییر مسیر میدهد
quick
سریع یا بدون اتلاف زمان
quick
زنده
quick
جلد سریع
quick
تند
quick
فرز
quick
چست
quick
چابک
quick
تند و سریع
quick en
تندشدن
to the quick
بی نهایت سراسر
to the quick
کاملا
to the quick
ازته
quick en
تندکردن
quick en
جان دادن
quick en
روح بخشیدن
to the quick
زیادازته
quick en
زنده کردن نیروبخشیدن به
quick sight
بینایی تیز
quick step
قدم تند
quick step
گام تند
quick stage
ان مرحله ازابستنی که زن جنبش بچه رادرزهدان خودحس میکند
quick silver
طبع سیمابی جیوه زدن به
quick sighted
تیزبین
quick sighted
زیرک
quick fix
راهحلسریعونهدائم
quick silver
جیوه
quick silver
سیماب
quick tempered
تند مزاج
super quick
ماسوره فوق انی
super quick
فوق انی
quick eye
چشم تیز
[تیزبین]
the quick and the dead
زندگان ومردگان
she is quick with child
جنبش بچه رادرشکم حس میکند
quick witted
تیز هوش
quick wit
تیزهوشی هوش تیز
quick wit
هوش زیاد
quick time
قدم تند مارش تند با سرعت 021
quick time
قدم تندرو
quick time
سر قدم بلند
quick sight
تیزبینی
quick set
گرفتن فوری بتن
double quick
باقدم تند رفتن
quick assets
موجودی نقدشو
quick basic
کوئیک بیسیک
quick change
بازیگری که زودبه زودهیئت خودرابرای بازی دیگرعوض کند
quick clay
بتن زنده
quick count
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
quick coupler
بست سریع در لولههای ابرسانی
quick disconnect
نوعی رابط الکتریکی که دونیمه منطبق شونده اش بطورسریع باز و بسته میشود
quick ear
گوش تیز
quick eared
تیزگوش
quick eared
تیزشنو
quick ening
نیروبخش
quick ening
مهیج
quick ening
زنده کننده
quick ening
احیاکننده
quick asset
دارائی نقدی
quick action
عمل ضربتی انی
quick action
عمل انی ماسوره
double-quick
قدم تند
double-quick
باقدم تند رفتن
i ran as quick as i could
هرچه میتوانستم تند دویدم به تندی هرچه بیشتر دویدم
in quick succession
تندپشت سرهم
kiss me quick
زلف
kiss me quick
طره
kiss me quick
یکجورکلاه که درعقب سرقرارمیگیرد
quick ground
زمین سست
double quick
قدم تند
of quick wist
زیرک
of quick wist
زودفهم
quick gravel
ریگ روان
quick gravel
دزدریگ
quick access
با دست یابی تند
quick eyed
تیزچشم
quick in action
چابک
quick in action
جلد
quick in action
فرز
quick scented
دارای شامه تیزیاتند
quick lime
اهک زنده
quick march
راهپیمایی تند
quick march
گام برداری تند
quick march
مارش تند
quick march
قدم رو
quick match
فتیله توپ یا ترقه
quick opener
بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
quick recovery
رونق سریع
quick recovery
بهبود سریع
quick sand
ماسه روان
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
quick fading
بی دوام
quick fading
زودگذر
quick format
دستوری
quick freeze
بسرعت سرد کردن
quick fuse
ماسوره انی یا فوق انی ماسوره ضربتی
quick growth
رشدسریع
quick firer
تفنگی که پیاپی میتواندتیراندازی کند
quick fire
نواخت تند
quick fire
تیری که با حداکثرسرعت روی هدفهای متحرک اجرا میشود
quick growth
تندرویی
quick fire
تیر سریع
quick format
که تمام داده موجود روی فلاپی دیسک را در حین فرآیند فرمت پاک نمیکند, از فرمت کامل سریع تر است و امکان ترسیم داده را میدهد
quick flashing light
چشمک زن تند
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
quick setting cement
سیمان تند گیر
a quick word of advice
یک راهنمایی کوچک
quick access memory
حافظه دستیابی سریع
He was too quick for her and jinked away every time.
او
[مرد]
برای او
[زن]
خیلی چابک بود و هربار با تغییر جهت از دست او
[زن]
در می رفت.
quick setting cement
سیمان زودگیر
quick change gearbox
جعبه دنده نورتون
quick break fuse
فیوز قطع سریع
quick release system
جداکنندهدستگاه
quick break switch
کلید قطع سریع
quick make and break switch
کلید قطع ووصل سریع
interrupted quick flashing light
چشمک زن تند مقطع
Be slow to promise and quick to perform.
<proverb>
در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
quick make and break switch
کلید لحظهای
otis quick scoring mental ability test
آزمون توانایی ذهنی اوتیس با نمره گذاری سریع
Dont be upset . Dont lose your temper . Keep calm(cool).
خونت را کثیف نکن ( خونسرد باش )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com