Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
of short duration
کم مدت
of short duration
کوتاه
Other Matches
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
duration
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
duration
مدت ادامه
duration
دیرش
duration
سختی بقاء
duration
طی
duration
استمرار
duration
مدت
valve duration
مدت زمانی که سوپاپ بازمیماند
duration curve
معروف به منحنی دبی کلاسه
duration of rainfall
مدت بارش
of long duration
مدید
of long duration
دیرپای
maximum duration
زمان حداکثر
loading duration
مدت بار گذاری
impluse duration
مدت ایمپولز
duration of sunshine
ساعات افتابی
pulse duration
مدت تپش
response duration
مدت پاسخ
run duration
خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
run duration
که زمان اجرای برنامه انجام می شوند
run duration
مدت زمانی که کامپیوتر برنامهای را اجرا میکند
run duration
مدت زمانی که برنامه اجرا میشود
run duration
1-کد برنامهای که کامپایل شده است و به صورتی است که مستقیماگ توسط کامپیوتر قابل اجرا است .2-برنامه مفسر تجاری که به همراه برنامه کاربردی زبان سطح بالا فروخته میشود که امکان اجرای آنرا فراهم میکند
run duration
نرم افزاری است که درحافظه اصلی لازم است درهنگام اجرای برنامه
run duration
مجوز کاربر برای اجرای یک برنامه
run duration
کتابخانه توابع که توسط برنامه کاربردی در حین اجرا قابل دستیابی است
This contract is of unlimited duration.
طول مدت این قرارداد نامحدود است.
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم نمی دانم
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
open-ended employment contract
[employment contract of unlimited duration]
قرارداد کار بدون مدت
short-changes
حق کشی کردن
something short
عرق
something short
نوشابه تند
short course
مسابقه شنا به مسافت 52 وحداکثر 05 متر
to come short
قاصر امدن
come short
قاصر امدن
short of
<idiom>
کمبودچیزی
short-changes
گوشبری کردن
very short
برد خیلی کوتاه
nothing short of
عینا همان
it was nothing short of
پای کمی از.......نداشت
it was nothing short of
کم از.....نبود
in short
خلاصه
in short
مختصرا
short-changes
مغبون کردن
short-changes
کمتر پول دادن
very short
شعاع عمل خیلی کم
i took him up short
بی مقدمه جلو او را گرفتم
short-changes
کش رفتن
short-changes
کلاهبرداری کردن
for short
برای رعایت اختصار
short
ناقص
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
<adj.>
خلاصه
short
<adj.>
مختصر
short
مدار قطع شده
short
<adj.>
کوتاه
short
اتصالی پیداکردن
short
کوتاه کردن
short
ندرتا
short
بی مقدمه پیش از وقت
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short
امکانی در ویندوز که به کاربر امکان تعریف یک نشانه و اتصال آن به یک فایل یا برنامه دیگر میدهد
short
کسری داشتن
short
کوتاه خوردن گلوله
short
تک تیر کسری
short
پایین تر
short
نزدیک تور
short
کوتاه مدت
short
مودم ارسال داده روی مسافت کوتاه
short
بدون نیاز به حمل کننده مسیر
short
مختصر
short
یکمرتبه
short of
غیراز
short
توپ بی هدف
short
کوتاه
short
قاصر
short
کوچک باقی دار
short
کسردار
short
کمتر
short
غیرکافی
short of
جز
short
طولانی نه
short
شلوار کوتاه تنکه
short
خلاصه
to keep somebody on a short leash
کسی را دائما کنترل کردن
[مثال مشکوکان به جرمی ]
to fall short
کم امدن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to cut short
کوتاه کردن
the long and the short of it
<idiom>
نتیجه کلی
the long and the short of it
<idiom>
آنچه گفتنی است
short winded
کم نفس
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
short wheel
خودرو شاسی کوتاه
short weigt
سنگ کم
short weight
وزنه کم
short winded
دارای تنگی نفس
short winded
از نفس افتاده
short weight
سنگ کم
short wind
تنگه نفس
short tour
انتقال کوتاه مدت
short tour
ماموریت کوتاه مدت
short ton
تن کوچک
short title
فهرست عناوین قانون
short stay
لنگر طول کوتاه
short splice
پیوند کوتاه
short ski
اسکی کوتاه پهن برای مبتدیان و سالمندان
short sighted
ناشی از کوته نظری
short sighted
کوته نظر
short sighted
کوته بین
short sighted
نزدیک بین
short sight
نزدیک بین کوته نظر
short side
خط بازیگران با تعداد کمتری بازیگر دهانه دروازه
short shunt
شنت کوتاه
short shrift
مهلت مختصربرای اقرار بگناه پیش از مردن
short sea
دریایی که خیزابهای ان خردوغیرمنظم است
short sale
سلم
short sale
بیع سلف پیش فروشی
short sale
معامله سلف
short sale
سلم فروشی
short sale
پیش فروشی
short supply
اماد کمبود دار
short supply
اماد کم یاب
short swing
پیچهای با شعاع کم
short title
عنوان یارمز مخفف یا کوتاه
short title
عنوان کوتاه شده
short timer
پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
short sight
نزدیک بینی کوتاه نظری
short time
کوتاه مدت
short thrust
نوعی سخمه کوتاه در جنگ سرنیزه
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
short term
دوره کوتاه
short term
مختصر
short term
کوتاه مدت
short tempered
زودرنج
short tempered
عصبانی
short tempered
از جا در رفته
short temper
کم حوصلگی
short run
زمان موقت مدتی که در طی ان مقدارتولید یک کالا را نمیتوان تغییر داد
It is in short supply.
زمینه اش دربازار کم است
We are short of space here .
اینجا جا کم داریم
To be short tempered with someone.
با کسی تندی کردن ( بد اخلاقی )
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
short sock
جورابکوتاه
short sleeve
کوتاهیآستین
short peroneal
نازکنیکوتاه
short glove
دستکشکوتاه
short-lists
فهرست کوتاه
short-listing
فهرست کوتاه
short-listed
فهرست کوتاه
short-list
فهرست کوتاه
To cut someone short .
نطق کسی را کور کردن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
run short
<idiom>
کافی نبودن
for a short time
بری مدت کوتاهی
The notice is too short
[for me]
.
آگاهی
[برایم]
خیلی کوتاه مدت است.
in the short run
در کوتاه مدت
a short while ago
چندی پیش
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
short shrift
<idiom>
رفتارگستاخانه
a short while ago
اخیرا
short and sweet
<idiom>
مختصر ومفید
short-changing
حق کشی کردن
short-changing
گوشبری کردن
short-change
کمتر پول دادن
short-change
مغبون کردن
short-staffed
کمبودنیرویکاری
to stop short
یک مرتبه ایستادن یا مکث کردن
to sell short
سام فروختن
to sell short
پیش فروش کردن
to run short
زیر short امده است
to pull short
یک مرتبه جلوگیری کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
to fall short
کوتاه امدن
to fall short
کم رفتن
to fall short
نرسیدن
short-change
کش رفتن
short-change
کلاهبرداری کردن
short-change
گوشبری کردن
short-changing
کلاهبرداری کردن
short-changing
کش رفتن
short-changing
کمتر پول دادن
in the short term
<adv.>
برای دوره کوتاه مدت
short-changing
مغبون کردن
short-changed
حق کشی کردن
short-changed
گوشبری کردن
short-changed
کلاهبرداری کردن
short-changed
کش رفتن
short-changed
کمتر پول دادن
short-changed
مغبون کردن
short-change
حق کشی کردن
to fall short
کسرامدن
short burst
رگبار کوتاه
in a short time
در یک مدت کوتاهی
in a short time
در اندک زمانی
hot short
شکسته گرم
heave short
کوتاه کردن زنجیر
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
fall short
قاصر امدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com