English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
offset point در رهگیری هوایی نقطه نشانی است در هوا که محل هدف نسبت به ان تعیین وهواپیمای رهگیر به سمت هدف هدایت میشود
Other Matches
offset جبران کردن
offset عوض
offset حساب تهاتر
offset پایاپای
offset دوخم کردن
offset دوخم
offset دوخم شدگی
offset تهاتر
offset مقدار اضافه شدنی به آدرس پایه برای تولید آدرس اندیس نهایی
offset حجم اضافه شده به یک عدد یا آدرس برای دادن عدد نهایی
offset افست
offset حاشیه صحافی
offset جبران کردن جبران
offset تسویه کردن
offset چاپ افست
offset جابجاسازی
offset مبدا نقطه شروع مسابقه
offset چین خمیدگی
offset انحراف
offset وزنه متعادل
offset رقم متعادل کننده متعادل کردن
offset خارج از عمل چاپ افست
offset حذف شده
offset جبران
offset چاپ افست کردن افست
offset جبران کردن خنثی کردن
binding offset حاشیه جبران شیرازه
offset wraps تارهای مخالف [لول باف]
offset knots گره نامتقارن [گاه جهت ایجاد سایه و تفاوت ظاهری طرح با دیگر قسمت ها به جای تکرار گره زدن بر روی دو تار مشابه در ردیف بافت بعدی از سه تار شماره یک، دو، سه و یا یک، سه، دو استفاده می کنند.]
offset bombing روش بمبارانی که در ان به جای هدف از یک نقطه نشانی استفاده میشود
offset distance مسافتی که نقطه صفر زمین از مرکز منطقه هدف دورباشد
offset distance فاصله برون محوری
offset method روش استفاده از خط سری درنشان دادن نقاط روی نقشه
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
photo offset چاپ افستی که فیلم عکاسی رابرای چاپ بکار برد
offset plottin روش استفاده از تصحیحات مخصوص در توپخانه روش محاسبه توپ به توپ
angle offset method روش عکاسی تحت یک زاویه معین روش تهیه تصویراشیاء تحت یک زاویه
line offset method روش نقشه برداری از یک مسیر منحنی
target offset methode روش نشان دادن هدفها روی نقشه ها یا طرحهای عملیاتی
point-to-point connection اتصال نقطه به نقطه
point to point line خط نقطه به نقطه
point to point network شبکه نقطه به نقطه
0.42 [zero point four two] [zero point forty-two] [forty-two hundreths] صفر ممیز چهار دو [ریاضی]
point نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
point درصد
point محل شروع چیزی
point نقط های در برنامه یا تابع که مجددا وارد میشود
point نقط های در تخته مدار یا در نرم افزار که به مهندس امکان بررسی سیگنال یا داده را میدهد
point نقط ه
point که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
point محل یا موقعیت
point نشان میدهد
point قطبهای باطری یاپلاتین
point باریک کردن
point سب زدن به دایرههای مختلف هدف از 01 به پایین
point اصل
point مقصود
point محل مرکز
point جهت مرحله
point حد
point نقطه گذاری کردن
point نقطه نوک
point دماغه
point محل
point مرکز راس حد
point پوینت
try for point تلاش برای کسب امتیاز
point to point پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point four رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
zero point نقطه صفر
point to point نقطه به نقطه
off the point بدون اینکه وابستگی داشته باشد
off the point بطور نامربوط
off the point بطور بی ربط
three point فن 3 امتیازی کشتی
to come to a point بنوک رسیدن
to come to a point باریک شدن
point four اصل چهار
point four چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
to the point مربوط بموضوع
point out <idiom> توضیح دادن
come to the point <idiom> به نکتهاصلی رسیدن
beside the point <idiom> مسائل حاشیهای
way point ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
in point در خور
in point بجا
in point مناسب
The point is that… چیزی که هست
let point امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
point to point 1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to the point بجا
point به سمت متوجه کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to point to something به چیزی متوجه کردن
to point to something به چیزی اشاره کردن
on the point of going در شرف رفتن
point نوک
point سر
point نقطه
point نکته
point ماده اصل
off to a point باریک شده نوک پیدامیکند
One point for you. یک درجه امتیاز [ بازی] برای تو.
point ممیز [در کسر اعشاری] [ریاضی]
not to point بیرون از موضوع
not to point پرت بیجا
not to the point خارج از موضوع
far point برد بینایی
Now he gets the point! <idiom> دوزاریش حالا افتاد! [اصطلاح]
to let it get to that point اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
near point نقطه نزدیک
point موضوع
point جهت
point راس
point نوک گذاشتن
point خاطر نشان کردن
point نشان دادن
point متوجه ساختن
point نقطه گذاری کردن ممیز
point اشاره کردن
point نشانه روی کردن
point هدف گیری کردن
point رسد نوک
point امتیاز
point گوشه دارکردن
point تیزکردن
point مسیر
point نمره درس پوان
point نوکدار کردن
point هدف
point مرحله قله
the point is اصل مطلب این است
point درجه امتیاز بازی
point پایان
radix point ممیز
rear point قسمت نوک عقب دار
radix point نقطه ممیز
reference point نقطه مبنا
point of sale سیستمی که از ترمینال کامپیوتر در نقط ه فروش سایت برای ارسال الکترونیکی یا کنترل ارسال مشابه قیمت گذاری محصول و.. استفاده میشود
point of inflection نقطه عطف
point of support نقطه اتکا
point of sight نقطه دید
point of impact نقطه اصابت
reentry point نقطه باز گذشت
point of inflexion نقطه عطف
point of intersection نقطه تقاطع
rear point اخرین قسمت عقب دار
reentry point نقطه بازگشت
point of intersection نقطه بهم رسید
point of intersection نقطه تلاقی
point of sale محل ای در مغازه برای پرداخت قیمتهای کالاها
point of loading نقطه بارگیری
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
point of presence شماره دستیابی تلفن برای تامین کننده سرویس که برای اتصال به اینترنت از طریق مودم به کار می رود
point of regard نقطه دید
point of support تکیه گاه
point target هدف کوچک
point target اماج نقطهای
radix point نقطه مبنا
pour point نقطه سیلان
potatoes and point سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
pour point نقطه جاری شدن
pour point نقطه ریزش
preequivalence point پیش از نقطه هم ارزی
principle point مبداء اصلی
projection of a point تصویر نقطه
projection of a point خطی که نقطه تصویرشده را بنقطه مقابل ان می پیوند د
projection of a point خط مصور
pull up point نقطه بالا کشیدن هواپیما نقطه صعود برای تک یا رهاکردن بمب
point system شرط بندی براساس امتیاز
point style شیوه معماری که نشان برجسته ان طاقهای نوک تیزاست
symmetry point نقطه تقارن
point of tow نقطه یدک ناو یا قایق
point of weld نقطه جوش
point operation عمل نقطهای
point particle ذره نقطهای
point plotting رسم نقطه
point protector سرمداد
point protector چیزی که نوک مدادراپوشانده ازشکستن حفظ میکند
point race مسابقه دوچرخه سواری طولانی چند مرحلهای
point scale مقیاس امتیازی
point size اینچ
point size برای اندازه گیری نوع یا متن
point spread امتیاز قابل انتظار
quiescent point نقطه استراحت
nodal point نقطه ایست
pin point کشف کردن
pin point پیدا کردن
pin point تعیین محل کردن
pin point تعیین دقیق نقاط
pin point اتی
pin point نقطهای
pivot point نقطه مفصلی
pivot point لولائی
pivot point نقطه چرخش ناو
pivot point نقطه نشانه
pivot point مرکز چرخش
plate point نقطه پلیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com