English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 25 (1 milliseconds)
English Persian
operate بفعالیت واداشتن
operate بکارانداختن
operate گرداندن
operate اداره کردن راه انداختن
operate دایر بودن
operate عمل جراحی کردن
operate عمل کردن بهره برداری کردن
operate عمل کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate اداره کردن
operate از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operate کار کردن
operate فرمان دادن
operate عمل کردن بکار افتادن
operate اتصال دادن
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
operate بخشی از نرم افزار سیستم عامل که دیسک و مدیریت فایل را کنترل میکند
operate بخشی از دستور کد ماشین که عملی که باید انجام شود را معرفی میکند
operate ترمینال سیستم محاورهای که اطلاعات را ارسال و دریافت میکند
operate دستورات اجرای کامپیوتر
operate نرم افزاری که عملیات ابتدایی و سطح پایین سخت افزار و مدیریت فایل را انجام میدهد بدون نیاز به کاربر
operate تکار کردن یا باعث کار کردن ماشین شدن
Other Matches
co-operate همکاری
To operate something . چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
co-operate دست به دست هم دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com