English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 121 (2 milliseconds)
English Persian
operational costs هزینههای عملیاتی
Other Matches
operational قابل استفاده
operational آنچه کار میکند یا مربوطه به نحوه کار کردن ماشین است
operational اطلاعات درباره عملیات طبیعی سیستم
operational عملی
operational قابل استفاده مربوط به عملیات
operational قابل بکار انداختن
operational فعال
operational حاضر به کار
operational عملیاتی
operational دایر
operational موثر
operational headquarters ستاد عملیاتی
operational environment محیط فعالیت
operational environment محیط عملیاتی
operational definition تعریف عملیاتی
operational code کد عملیاتی
operational amplifier تقویت کننده عملیاتی
operational amplifier تقویت کننده محاسباتی
operational management مدیریت عملیاتی
operational problems مسائل عملیاتی
operational readiness امادگی عملیاتی
operational weapon جنگ افزار عملیاتی
operational route جاده رزمی
operational route جاده حاضر به کار
operational route مسیر عملیاتی
operational reserve ذخیره عملیاتی
operational reserve احتیاط عملیاتی
operational research تحقیق درخصوص بهره برداری
operational research تحقیق عملیاتی
operational weapon جنگ افزاری که در عملیات مورداستفاده میباشد
operational route جاده عملیاتی
operational command فرماندهی از نظر عملیاتی
operational performance category امادگی عملیاتی از طبقه
operational performance category طبقه امادگی عملیاتی
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
operational pattern of marks by night نقشیازعلائممشخصبرایشب
costs هزینه دادرسی
costs خسارت دادرسی
overall costs هزینه کلی
overall costs هزینه کامل
on costs هزینههای غیرمستقیم
on costs هزنههای ثابت
with costs با هزینه دادرسی
with costs بعلاوه هزینه دادرسی
at all [any] costs <adv.> در هر حال [بی شرط]
storage costs هزینههای انبارداری
recurring costs هزینههای تکرار شونده
construction costs هزینه های ساخت و ساز
security for costs تامین هزینه دعوی
taxation of costs مالیات هزینه دادرسی
standard costs هزینههای نرمال
spillover costs عوارض منفی خارجی
spillover costs هزینههای خارجی
selling costs هزینههای فروش کالا
secondary costs هزینههای غیر مستقیم یاثانوی
selling costs هزینههای فروش
standard costs هزینههای استاندارد
construction costs هزینه های ساختمان
transaction costs هزینههای معاملاتی
to carry costs هزینه مرافعه دادن
taxation of costs ارزیابی هزینههای دعوی
tangible costs هزینههای محسوس هزینههای مرئی هزینههای عینی
supplementary costs هزینههای اضافی
supplementary costs هزینههای مکمل
It costs quite a bit . کلی پولش می شود
At all costs . At any price . به هر قیمتی که شده
I must get hold of her at all costs. بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
running costs پرداختروزانهپول
total costs هزینه کلی
What costs little is little esteemed . <proverb> آنچه کم بهاست ارج کمترى دارد .
total costs هزینه کامل
valuation of costs ارزش گذاری هزینه ها
wage costs مخارج دستمزد
avoidable costs هزینههای قابل اجتناب
historical costs هزینه واقعی
historical costs هزینه اولیه
fixed costs هزینههای که وابسته به حجم تولید نمیباشد
fixed costs هزینههای سرمایهای
fixed costs هزینههای ثابت
estimate of costs تخمین مخارج
environmental costs مضار زیست محیطی
design costs هزینههای طراحی
costs of proceedings هزینه دادرسی
costs of proceedings مخارج عدلیه
costs arabicus قسط شیرینی
comparative costs هزینههای نسبی
carriage costs هزینه حمل و نقل
average costs معدل هزینه کل محصولات
carriage costs هزینه باربری
building costs هزینههای ساختمان
holding costs مخارج نگهداری
implicit costs هزینههای ضمنی
overhead costs هزینههای عمومی
overhead costs هزینههای حاشیهای
overhead costs هزینههای اضافی
overhead costs هزینههای بالاسری
ordering costs هزینههای سفارش هزینههای مربوط به سفارش
ordering costs هزینههای مربوط به سفارش کالا
bill of costs صورت هزینه دادرسی
real costs هزینههای واقعی
material costs هزینههای مواد
prime costs هزینههای اولیه
joint costs هزینه مشترک
joint costs هزینههای مشترک
internalization of costs داخلی کردن هزینه ها
implicit costs هزینههای نامرئی
free of shipping costs <adj.> ارسال مجانی
additional costs [expenses] هزینه های اضافی
additional costs [expenses] هزینه نهایی
costs an arm and a leg <idiom> [فوق العاده پرخرج یا گران]
costs and arm and a leg <idiom> خیلی گرونه
free of forwarding costs <adj.> ارسال مجانی
free of shipping costs <adj.> ارسال رایگان
to fix a person with costs هزینهای رابگردن کسی گذاشتن
life cycle costs هزینههای دوره عمر یک محصول
measurement of benefits and costs اندازه گیری منافع و هزینه ها
direct materials costs هزینههای مواد اولیهای که مستقیما در کالا بکار برده میشود
free of forwarding costs <adj.> حمل رایگان
free of shipping costs <adj.> حمل رایگان
free of forwarding costs <adj.> ارسال رایگان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com