English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
Other Matches
invalid contract عقد فاسد
option of sales unfulfilled in part خیار تبعض صفقه
invalid باطل پوچ
invalid : بی اعتبار
invalid نامعتبر
invalid علیل
invalid ناتوان
invalid ناتوان کردن
invalid علیل کردن باطل کردن
invalid باطل
invalid نامعتبر فاسد
invalid شخصی که مجاز به استفاده از کامپیوتر یا اتصال به یک شبکه نیست
invalid :
invalid کان لم یکن
invalid sale بیع فاسد
open-ended employment contract [employment contract of unlimited duration] قرارداد کار بدون مدت
to invalid a soldier home سربازیرا بواسطه ناتوانی ازخدمت رها کردن
option افهار میل
option ازادی
option ترجیح
option انتخاب
option اختیار
option گزینه
option خیارات
option حق انتخاب
option شق انتخاب شده
option حق باشگاه در تمدید قرارداد
option کلیدی روی صفحه کلید که دستیابی به کار سایر کلیدها را فراهم میکند. مشابه کلید ctrl یا Alt در صفحه کلید IBM PC
option عملی که انتخاب میشود
option اختیار معامله
option اختیار خریدیا فروش
option خیار
zero option پیشنهادیکهدرآنیکطرفتنهادرصورتیسلاحهایهستهایراازبینخواهدبردکهطرفدیگرنیزچنینکند
you have no option but to go چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
option خصیصه اختیاری
co option پذیرفتن بعنوان همکار
option dealing معاملات اختیاری
option of animals خیار حیوان
option of condition خیار شرط
option of conditions خیار شرط
option of deception خیار غبن
option of defect خیار عیب
As I see . In my view ( option) . به نظرمن ( درنظرمن )
option key [یک کلید معرف روی بعضی ازصفحات کلید]
option dealer واسطه معاملات اختیاری دلال معاملات اختیاری
make option جعل خیار
lock option اختیار کاربرد قفل
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
local option اختیار تعیین محل معینی
default option انتخاب قرار دادی
expire of option انقضاء مدت خیار
option of fraud خیار تدلیس
option of inspection خیار رویت
soft option انتخابآسانترینراه
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
to make one's option اختیار کردن
call option خرید به شرط خیار
call option خیارمشتری در مورد کم کردن ثمن
seller's option انتخاب فروشنده
seller's option option
seller's option اختیار فروشنده
option dealing سفته بازی روی ترقی سهام
put option خیار بایع در مورد بالا بردن قیمت قبل از تسلیم مبیع ارزش پول تنزل کند
play out one's option ادامه بازی در تیم پس ازپایان قرارداد بدون قراردادجدید
duble option خیار مشتری و بایع در موردتغییر دادن مقدار ثمن و مبیع در صورت تغییر ارزش پول
option of trickery خیار تدلیس
option of loss خیار غبن
expire of option انقضاء خیار
option of incorrect description خیار تخلف وصف
option of unfulfilled conditions خیار تخلف شرط
buyer's option to duble خیار مشتری در این که درصورت ترقی ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
buyer's option to duble مقداربیشتری از مبیع مطالبه کند
seller's option to duble از مقدار مبیع کم یا ثمن بیشتری مطالبه کند
seller's option to duble خیار بایع در مورد این که درصورت تنزل ارزش پول پیش از تسلیم مبیع
contingency option program برنامه راه کارهای احتمالی برنامه عملیات مختلف احتمالی
option of meeting place خیار مجلس
option of delayed payment of the price خیار تاخیر ثمن
contract مقاطعه
contract : پیمان بستن
according to the contract no. ... طبق قرارداد شماره ...
contract کنترات پیمان .
contract :قرارداد
all in contract قراداد کلی
all in contract قراردادی که همه چیز را در بر میگیرد
in contract طبق قرارداد
to contract something from somebody از کسی چیزی [بیماری] گرفتن
by contract بطور مقاطعه
contract کنترات کردن منقبض کردن
contract with عقد کردن
contract قرردادبستن
contract مقاطعه کاری کردن
contract منقبض شدن
contract مخفف کردن مقاطعه کردن قرارداد بستن
contract منقبض کردن
contract عقد
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
contract تعهد
contract قرارداد بستن
contract منقبض شدن مخفف کردن
contract همکشیدن
contract پیمان
contract قرارداد
contract دچارشدن
part with each other ازهم جدا شدن
for my part <adv.> از سوی من
for my part <adv.> از طرف من
on your part <adv.> از طرف تو
on my part <adv.> از طرف من
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
on my part <adv.> از سوی من
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
in part تایک اندازه
in part در یک قسمت
for the most part اکثرا
for the most part بیشتر
for my part من که
for my part از سهم خودم
on your part <adv.> از طرف شماها
for your part <adv.> از طرف شماها
on the other part از طرف دیگر
on his part از طرف او
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
from your part <adv.> از طرف شماها
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
for your part <adv.> از طرف تو
for your part <adv.> از طرف شما
as part of بخشی از
two part کاغذ
part way تا اندازهای
part way نیمه
part way بخشی از راه
A part of the whole . جزئی از کل
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
in part <idiom> تا یک اندازه
on your part <adv.> از طرف شما
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
on their part <adv.> از طرف آنها
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
part off جدا کردن
for their part <adv.> از طرف آنها
on her part <adv.> از طرف او [زن]
for her part <adv.> از طرف او [زن]
take part دخالت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت یا شرکت کردن
take part سهیم شدن
take part سهیم بودن
take the part of طرفداری کردن
to take part [in] شرکت داشتن [در]
better part قسمت بیشتر
part سهم ناحیه
part قسمت
part سهم
part عضو
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part بخشی از چیزی
part جزء
part قطعه یدکی
part قطعه
part پاره
part بخش
part خرد جزء مرکب چیزی
part جزء مساوی
part عنصر اصلی
part عضو نقطه
part مکان
part اسباب یدکی اتومبیل
part برخه
part نقش بازگیر
part جداکردن
part جدا شدن
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part مقسوم
enter into a contract منعقد کردن عقد
sales contract قرارداد فروش
reward contract عقد جعاله
revocable contract عقد مجاز
revocable contract عقد جایز
requirements of a contract مقتضای عهد
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
enter into a contract عقد بستن
conclude a contract منعقد کردن عقد
conclude a contract عقد بستن
social contract قرارداد اجتماعی
social contract قرار داد اجتماعی
simple contract عقد منعقد درسند عادی
simple contract قرارداد شفاهی
service contract قرارداد خدماتی
service contract قرارداد انجام خدمت
service contract قرارداد خدمت
composition contract قرارداد ارفاقی
quasi contract شبه قرارداد
quasi contract شبه عقد
parties to the contract طرفین عقد
parties to the contract متعاقدین
parties to the contract طرفین معامله یاتعهد متعاهدین
parties to the contract متعاملین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com